یوسف بینا - این سخن را بسیار شنیده ایم که میگویند روزگار ما از زادن مردان بزرگ عقیم شده است و دیگر دوران حیات بزرگانی از نوع فیلسوفان و حکیمان و شاعران تاریخ ساز و فرهنگ پرور سر آمده است. این سخن اگرچه در بسیاری از جنبهها و جوانب درست مینماید و برآمده از نوعی تحلیل تاریخی و جامعه شناختی است، گاه با توجه به وجود برخی بزرگان متأخر و معاصر به کلی نقض میشود. یکی از بزرگانی که خود به تنهایی می تواند ناقض این سخن باشد، علامه طباطبایی است.
سیدمحمدحسین طباطبایی که سال ۱۲۸۱ هجری شمسی در تبریز چشم به جهان گشود و در بیست وچهارم آبان ۱۳۶۰ در قم دار فانی را وداع گفت و به «علامه طباطبایی» مشهور است، یکی از بزرگترین فیلسوفان و حکیمان و روحانیان و ادیبان تاریخ ایران به شمار میآید که ژرفا و گستره برکات علمی و معنوی او با کمتر کسی از هم قطارانش قابل قیاس است.
علامه علوم مقدماتی را در زادگاهش تبریز آموخت و سپس برای تکمیل تحصیلات خود به حوزه علمیه نجف رفت و سالها در آن حوزه به تحصیل و تحقیق پرداخت. او بعدها به تبریز بازگشت و دهههای پایانی عمر خویش را نیز در قم سپری کرد و در حوزه علمیه این شهر به تدریس و تحقیق و تألیف دانش و اندیشه پرداخت.
آثار مهمی همچون «تفسیر المیزان»، «نهایه الحکمه»، «اصول فلسفه و روش رئالیسم»، «شیعه در اسلام» و دهها رساله دیگر در فلسفه و حکمت و الهیات از او به یادگار مانده است که هریک از آنها در ردیف مهمترین و معتبرترین منابع آموزش و پژوهش و حتی اندیشیدن در رشتههای ذکرشده است.
علامه طباطبایی درباره دوران تحصیل خویش و علاقه اش به کسب دانش نوشته است: «در اوایل تحصیل که به صرف ونحو اشتغال داشتم، علاقه زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و از این رو هرچه میخواندم نمیفهمیدم و چهار سال به همین نحو گذراندم. پس از آن یک باره عنایت خدایی دامن گیرم شده، عوضم کرد و در خود یک نوع شیفتگی و بی تابی نسبت به تحصیل کمال حس نمودم؛ به طوری که از همان روز تا پایان ایام تحصیل که تقریبا ۱۷ سال طول کشید، هرگز نسبت به تعلیم و تفکر درک خستگی و دلسردی نکردم و زشت و زیبای جهان را فراموش نموده و تلخ و شیرین حوادث برابر میپنداشتم. بساط معاشرت غیر اهل علم را به کلی برچیدم. در خورد و خواب و لوازم دیگر زندگی به حداقل ضروری قناعت نموده، باقی را به مطالعه میپرداختم. بسیار میشد به ویژه در بهار و تابستان که شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه میگذراندم و همیشه درس فردا را شب پیش مطالعه میکردم و اگر اشکالی پیش میآمد با هر خودکشی بود حل مینمودم و وقتی که به درس حضور مییافتم از آنچه استاد میگفت قبلا روشن بودم و هرگز اشکال و اشتباه درس را پیش استاد نبردم...»
از میان آثار علامه، دو اثر بیش از دیگر آثار شناخته شده است؛ «تفسیر المیزان» در ۴۰ مجلد و کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم». علامه «تفسیر المیزان» را در طول ۲۰ سال به زبان عربی تألیف کرد و در این تفسیر از روش قرآن با استفاده از خود قرآن استفاده کرد. بخشی از این تفسیر به تفسیر معنوی و لغوی آیات قرآن اختصاص دارد و بخشهایی نیز مربوط به تفسیر روایی و تاریخی و کلامی و فلسفی و اجتماعی آیات قرآن است. این اثر را بعدها سیدمحمدباقر موسوی همدانی به زبان فارسی ترجمه و منتشر کرد. کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» نیز دربردارنده ۱۴ مقاله فلسفی با رویکرد فلسفه تطبیقی در بررسی حکمت اسلامی و فلسفه قدیم و جدید غرب است.
اما یکی از حوادث مهم زندگی علامه طباطبایی که میتواند مقام علمی و معنوی او را برای ما روشنتر کند، ماجرای ملاقات هانری کربن با علامه است. فیلسوف نامدار فرانسوی که در ادامه جست وجوهای خود در عرصه حکمت و فلسفه به ایران آمده بود، به اشاره برخی استادان دانشگاه تهران به محضر علامه طباطبایی راه یافت و شیفته علامه شد و سالهایی را که در ایران بود به شاگردی در محضر علامه اختصاص داد. او که گم شده خود را پس از سیر آفاق جهان در وجود علامه یافته بود، در سخن مشهوری درباره علامه گفته است که در حیرتم زمین چگونه میتواند بار علمی و عقلی به این سنگینی را تحمل کند. در حلقهای که کربن در آن حضور داشت و علامه سرحلقه اش بود، بزرگانی از جمله دکتر سیدحسین نصر و استاد مجتبی مینوی و دیگرانی از این دست نیز حضور داشتند و به تفسیر و تأویل مباحث حکمی و فلسفی میپرداختند.
علامه طباطبایی علاوه بر همه اینها شاعر بزرگی نیز بود و اشعار بسیار زیبایی از او به یادگار مانده است؛ ازجمله چکامه ماندگاری که در آن توجه به استفاده درست و زیبا و بجا از واژگان فارسی درخور تأمل است.
کیش مهر
همی گویم و گفته ام بارها
بود کیش من مهر دلدارها
پرستش به مستی ست در کیش مهر
برونند زین جرگه هشیارها
به شادی و آسایش و خواب و خور
ندارند کاری دل افکارها
کشیدند در کوی دلدادگان
میان دل و کام دیوارها
چه فرهادها مرده در کوه ها
چه حلاج ها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر یار
مگر توده هایی ز پندارها
ولی رادمردان و وارستگان
نبازند هرگز به مردارها
مهین مهرورزان که آزاده اند
بریزند از دام جان تارها
به خون خود آغشته و رفته اند
چه گل های رنگین به جوبارها
بهاران که شاباش ریزد سپهر
به دامان گلشن ز رگبارها
کشد رخت سبزه به هامون و دشت
زند بارگه گل به گلزارها
نگارش دهد گلبن جویبار
در آیینه آب رخسارها
رود شاخ گل در بر نیلفر
برقصد به صد ناز گلنارها
درد پرده غنچه را باد بام
هزار آورد نغز گفتارها
به یاد خم ابروی گل رخان
بکش جام در بزم می خوارها
گره را ز راز جهان باز کن
که آسان کند باده دشوارها
جز افسون و افسانه نبود جهان
که بستند چشم خشایارها
فریب جهان را مخور زینهار
که در پای این گل بود خارها
پیاپی بکش جام و سرگرم باش
بهل گر بگیرند بیکارها