یکم. «حسین هزاوه» را بسیاری از شما بهیقین نمیشناسید، چنان که من هم تا همین دیروز نمیشناختمش. اینکه چرا من و شما حسین هزاوه را نمیشناسیم، در جای خود پرسشی کلیدی است که باید به دنبال پاسخش رفت.
حسین هزاوه شهید گران قدر سرزمین ایران است. او در حادثهای شهید شده است که اگر در آن سوی دنیا رخ میداد، تاکنون درباره او و آن «رخداد نادر» چند جلد کتاب نوشته بودند، مستندها و فیلمهای داستانی ساخته و چه بسا تندیسها و سردیسهای ایشان را در شهرهای بزرگ برپا کرده بودند.
دوم. آن رخداد نادر را که از آن سخن میگویم، به روایت «علی هزاوه»، فرزند شهید، بخوانید. او درباره پدرش که کاپیتان و مربی تیم فوتبال منتخب چوار از توابع ایلام بوده است، چنین میگوید: «۲۳ بهمن ۱۳۶۵ تیم منتخب فوتبال چوار یک دیدار دوستانه با تیم جوانان ایلام داشت؛ دیداری در چارچوب یک رقابت ورزشی. بازی شروع شد، همه چیز به خوبی پیش میرفت، اما در نیمه دوم و درحالی که فقط ۵۵دقیقه از بازی گذشته و قرار بود کرنر روی دروازه چوار زده شود و بیشتر بازیکنان در هجده قدم جمع شده بودند، بارانی از بمبهای هواپیماهای عراقی روی دروازه تیم منتخب فوتبال چوار فرود آمد.» ۹ بازیکن، یک داور و ۵ تماشاگر شهید میشوند و دهها نفر دیگر زخمی؛ حادثهای بهتمام معنا نادر در تاریخ جنگهای دنیا.
سوم. همین دوروز پیش، وقتی که دست اندرکاران کنگره ۳ هزار شهید استان ایلام به دیدار رهبرمعظمانقلاب رفته بودند، ایشان ماجرای بمباران زمین و مسابقه فوتبال چوار را یادآوری کردند و گفتند: «.. جا دارد که این جور حوادث در ابعاد جهانی شناخته بشود، گفته بشود، تکرار بشود، این پیام مظلومیت شهدای ورزشکار ماست.»
چهارم. بیایید ماجرا از این زاویه ببینیم؛ اینکه اطراف زمین فوتبال نه توپ و تانک و ضدهواییای بوده است و نه هیچ ادوات و ابزار جنگی دیگر. خلبان عراقی وقتی به زیرپایش چشم میگشاید، به جز یک زمین فوتبال و دو تیرک دروازه و تعدادی فوتبالیست که دنبال یک توپ میدوند، چیز دیگری نمیبیند، اما با وجود این، بمب هایش را بر سر همان فوتبالیستها میریزد
پنجم. حالا که بحث به آسمان و خلبانها رسید، به گمانم رواست که این روایت را نیز بشنویم. در سالهای جنگ، فرماندهی نیروی هوایی به پایگاه ششم شکاری مأموریت میدهد خلبانهای ایرانی پل العماره را در خاک عراق بزنند. خلبان حسین خلعتبری و چند خلبان کارکشته دیگر برگزیده میشوند. پل درست در میانه شهر است. خلبان خلعتبری به بالای سر هدف میرسد. زیرپایش را که نگاه میکند، خودروهایی را میبیند که شخصی به نظر میرسند و روی پل درحال حرکت هستند. در همان ثانیههایی که خط آتش ضدهوایی دشمن به اوج رسیده است، او تصمیمی میگیرد که با هیچ منطق نظامی جور درنمی آید. شهید خلعتبری خطر میکند و دور میزند و در آسمان میچرخد تا همه خودروها از روی پل بگذرند و پس از عبورشان، پل خالی شده از خودروها و شهروندان را میزند. بعدها وقتی از او میپرسند چرا چنین کردی، میگوید: فرزند یک سالهای دارم، یک لحظه حس کردم شاید در یکی از خودروها کودکی مثل «آرش» من باشد. چگونه میتوانم قبول کنم که پدری، بچه سوخته اش را در آغوش بگیرد؟
ششم. بیایید به بند یکم این متن برگردیم، آنجا که ادعا کردم چنین ماجرایی اگر در جریان یکی از جنگهای جهانی اول یا دوم رخ میداد، درباره اش فیلمها ساخته و کتابها نوشته بودند شاید در تقویم فدراسیون جهانی فوتبال -فیفا- نیز یک روز را برایش ثبت میکردند و در سالروزش نکوداشت میگرفتند. اجازه بدهید از طرف خودم و شما اعتراف کنم که «روایت سازی» و «دراماتیزه» و نمایشی کردن حادثهها و رخدادها «هنر بزرگ مردمان مغرب زمین است»؛ خاصه در کارخانه بزرگ روایت سازی غرب که هالیوود مینامندش. شاهد و مثال دراین باره، فراوان و الی ماشاءا... است، اما برای یک نمونه، همین چند هفته پیش، خبری منتشر شد که میگفت: هالیوود به سرعت قصد دارد فیلم خروج آمریکا از افغانستان را بسازد.
به گزارش ورایتی، استودیو یونیورسال پیکچرز، داستان ۳ عضو پیشین نیروهای ویژه آمریکایی در افغانستان را در دوران سقوط سریع کشور به تصویر میکشد. داستان یک خطی فیلم بر این روال است که آنها میخواهند شماری از متحدان و خانوادههای جامانده را از افغانستان بیرون ببرند. با کمی تأمل و درنگ میتوان حدس زد که چرا هالیوود تصمیم گرفته است «روایت سازی» درباره خروج نظامیان آمریکایی از افغانستان را با این سرعت در دستورکار قرار دهد! چنان که میتوان پیش بینی کرد چه قسمتهایی از ماجرای خروج نظامیان غربی برجستهتر میشود و چه رخدادهایی از اساس دیده نمیشود و فیلم درباره اش سکوت میکند.
هفتم. به یاد بیاوریم، آن روز شلوغ و پُرهمهمه در میدان هوایی کابل را که یک نوزاد افغانستانی به سربازان آمریکایی سپرده شد تا به سلامت از سیم خاردار عبورش دهند و در آغوش نظامیان غربی با هواپیمای پهن پیکر به سرزمین امن (!) رسانده شود. بی شک، این تصویر در فیلم هالیوود چنان ساخته و جاودانه میشود که همه واقعیتها درباره اشغالگری بیست ساله آمریکاییها در خاک افغانستان را به باد فراموشی میسپارد. به قول آن نماینده کنگره آمریکا که در صفحه توئیترش درباره نوزاد افغانستانی در آغوش درجه دار آمریکایی نوشته بود: «این آمریکایی است که ما دوست داریم باشیم!» هرچند او و هالیوود و کاخ سفید، هرگز به من و شمانمی گویند: «این همه تصویر نیست!»