تفسیر منسوب به امامحسنعسکری (ع) موسوم به «تفسیر العسکری» از میراث تفسیری شناختهشده امامیه در دوره متقدم است. گرچه بهدلیل مضامین نسبتا خاص و ابهامات مربوط به سند و نُسَخ کتاب، به این اثر همواره با دیده تردید نگریسته شده است، انتساب آن به یازدهمین امام شیعیان، برای اینکه هالهای از تقدس و برجستگی همواره همراه این اثر باشد، کافی بوده است.
این کتاب درواقع تنها تفسیر یا شناختهشدهترین تفسیری است که از امامان شیعه برجای مانده است؛ این وضعیت سبب شکلگیری جایگاه خاصی برای این تفسیر در میان شیعیان شده است. با اینکه تفاسیر دیگری، همانند تفسیر منسوب به امامصادق (ع)، نیز هماکنون برجای مانده است، هیچکدام از آنها در جایگاه تفسیر العسکری مورد توجه قرار نگرفته است.
به نظر میرسد دلیل آن، ابهامات روشن و اجماعی است که درباره سایر اینگونه آثار وجود داشته است، اما درباره تفسیر العسکری همواره در طول تاریخ، گروهی از دانشمندان شیعه با جدیت بر اعتبار این تفسیر پافشردهاند.
پژوهشهایی که درباره این اثر روایی صورت گرفته است، هنوز در آغاز راه است. درمیان پژوهشهایی که در جهان تشیع و بهخصوص ایران درباره این تفسیر قلمی شدهاند، گویا جامعترین و عمیقترین کارها مدخلهای دائرهالمعارفی، یعنی بزرگ اسلامی و دانشنامه جهان اسلام، است.
درمیان آثار خاورشناسان نیز مئیر باراشر، متخصص اسرائیلی تفاسیر متقدم امامیه، مهمترین پژوهش غربیان در این حوزه و ایبسا تنها پژوهش را، همانطورکه خود وی میگوید، نگاشته است.
پژوهشهایی که در جهان تشیع و ایران درباره این تفسیر صورت گرفته است، از یک چالش بنیادین رنج میبرد، چالشی که البته به هیچوجه منحصر به تفسیر العسکری نیست و این مشکل در اکثر پژوهشهایی که درباره میراث مکتوب متقدم امامیه مانند تفسیر ابوالجارود، تفسیر فرات کوفی، کتاب سلیم بن قیس هلالی، مصباح الشریعه و... صورت گرفته است، وجود دارد.
این مشکل جدی و نگرانکننده، توجه انحصاری و افراطی به مباحث نقد بیرونی یعنی اصالت متن و غفلت از تاریخگذاری متن مبتنیبر بررسیهای نقد درونی (دلالت) است.
این رویکرد تکبُعدی به میراث مکتوب کهن امامیه که درباره آثاری، چون تفسیر العسکری یا کتاب سلیم بن قیسهلالی به اوج خود میرسد، بهندرت به مباحث سبکشناختی و محتوایی و ارتباط آنها با تاریخگذاری متون میپردازد. گویا نوعی اصالتگراییِ معرفتشناختیِ افراطی و بیتوجهی به هستی متن، بهمثابه یک متن ادبی، اسطورهشناختی، تاریخی و...، فارغ از اینکه منشأ و اصالت آن چیست، بیناذهنیت مشترک ناخودآگاه اکثر کسانی است که درباره این اینگونه آثار پژوهش کردهاند؛
توجه به هویت این متون بهمثابه یک نوشته ادبی/تاریخی، فارغ از اینکه انتساب آنها به شارع و امامان قطعی باشد یا نه، هیچگاه دغدغه جدی کسانی که درباره آنها پژوهش کردهاند، نبوده است. این درحالی است که حتی اگر دغدغه این پژوهشگران صرفا همان اصالتسنجی متن باشد، به هیچ وجه از تاریخگذاری مبتنیبر نقد درونی بینیاز نخواهند بود؛ به تعبیری صریحتر، هر نوع تلاش برای تاریخگذاری این نوع متون و بررسی اصالت آنها بدون استفاده از اطلاعات گفتمانی برآمده از سبک و انگارههای دورنمتنی محکوم به شکست است.
طرفه اینکه از میان پژوهشهایی که درباره تفسیر العسکری صورت گرفته است، تنها یک پژوهش است که بهطور جدی به تاریخگذاری گفتمانی توجه نشان داده و بدون تمرکز بر مجادلات سندی رایج درمیان رجالیون و علما تلاش کرده است تا برمبنای دلالتهای متن، آن را تاریخگذاری کند.
مقاله مئیر باراشر دقیقا همین پژوهش است؛ درواقع خاورشناسان درباره این تفسیر تنها یک مقاله نوشتهاند و آن یک مقاله، همان اثری است که رویکردی متفاوت به این متن دارد. به عقیده نگارنده، مقاله باراشر، جدیترین و عمیقترین پژوهشی است که درباره تفسیر العسکری سامان یافته است و بر هر پژوهشگری فرض است که دستکم یکبار آن را مطالعه کند.