در یک هوای سرد زمستانی، تعدادی جوجهتیغی برای اینکه گرم شوند کنار هم جمع میشوند، اما، چون با تیغهایشان به بدن همدیگر آسیب میرساندند، تصمیم میگیرند متفرق شوند. با این حال، سرما دوباره آنها را به سمت همدیگر سوق میدهد، در حالی که دقیقا این مسئله قبلا اتفاق افتاده بود.
سرانجام، بعد از چندین بار تجمع و پراکنده شدن، آنها متوجه میشوند بهتر است در فاصلهای کم کنار یکدیگر قرار گیرند. این داستان آرتور اسکوپنهار درباره جوجهتیغیها این موضوع را بیان میکند که انسانها نیز بسیار شبیه جوجهتیغی هستند.
ما انسانها افرادی اجتماعی هستیم و برای آسایش و گرمی، نیاز زیادی به با هم بودن داریم. روابط ما هم همینطور است. همانقدر که به داشتن ارتباط نیازمندیم، گاهی همین برای ما دردسرساز میشود. ما این تعارض را با شریک زندگی و در روابط خانوادگیمان بیش از هر ارتباط دیگری تجربه میکنیم.
باید یادمان باشد روح ما به ارتباط اجتماعی نیازمند است و نیازهای زیادی داریم که موجب میشوند احساسات خوبی را با یکدیگر تجربه کنیم، اما برخی نیازها هستند که هر یک از طرفین باید در جهت رفع آنها برای دیگری تلاش کند. این اتفاق زمانی رخ میدهد که افراد درباره یکدیگر حس خوبی را تجربه میکنند.
ارتباط درست با شریک زندگی و خویشاوندان حاصل پذیرش کمبودها و نواقص آدمی است که به طور نسبی با معیارهای ما همخوانی دارد. اما در واقع، ما تحت تأثیر پیشداوری در روابط خود عمل میکنیم و رفتاری درست و منطقی از طرف مقابل انتظار داریم. باید بدانیم اگر نسخهای برای یک نفر کارایی دارد و شفابخش است، اینگونه نیست که برای همه اثربخش باشد.
محبت به برقراری یک ارتباط مؤثر کمک میکند. نوع این محبت باید متناسب باشد و البته که همه انسانها تعریف یکسانی از محبت ندارند. باید شناخت صحیحی از یکدیگر داشته باشیم و بدانیم تعریف طرف مقابل از محبت چیست.
گاهی از دید یک خانم، گل خریدن برایش معنی محبت کردن میدهد و خوشحال میشود، اما دلیلی ندارد که دیگری هم از گل خوشش بیاید! گاهی یک دوست انتظار دارد بدون قضاوت فقط به حرفهایش گوش کنیم.
باید یادمان باشد قبل از محبت کردن ابتدا بدانیم از دید طرف مقابل محبت یعنی چه. آدمها با یکدیگر متفاوتاند. بسیاری از چیزهایی که در زندگی شخصی ما سبب دلخوشی و لذت هستند، ممکن است برای همسر، دوست، همکار، خواهر و برادر ما هیچ جذابیتی نداشته باشند.
بسیاری از اوقات حتی میدانیم چه چیزهایی طرف مقابلمان را ناراحت و دلخور میکنند، اما باز بر انجام آن کارها تأکید داریم و منتظریم شاید اینبار معجزهای رخ بدهد و او بر خلاف همیشه مطابق میل ما شادمانی و رفتار کند!
سخنرانهای انگیزشی برای هزار نفر سخنرانی میکنند. در صورتی که هر یک از مخاطبان شرایط متفاوتی دارد، سخنران برای همه آنها نسخهای یکسان میپیچد: باور داشتن به موفقیت و تسلیم نشدن و .... آنها برای موفقیت در برقراری ارتباط مؤثر بدون بررسی منطقی و بیتوجه به علاقه و سلیقه هر فرد، نسخهای یکسان برای همه آدمها میپیچند در حالی که این دستور، همیشه هم ارزشمند نیست و برای همه انسانهای کره خاکی جواب نخواهد داد؛ و من چقدر با نوشته خانم سوزان سانتاگ (Susan Sontag) نویسنده در کتاب «تماشای رنج دیگران» موافقم که مینویسد:
۴۰ راه برای خوشبختی، ۲۰ راه برای غلبه بر اضطراب، ۵۰ توصیه برای زندگی زناشویی و. انگار انسانها ماشین هستند و میتوان برای مشکلات افراد، که نام مشترک، اما کیفیت متفاوت دارند، راه حل یکسانی عرضه کرد که کارگر هم بیفتد.
این کتابها اکثرا به نظر من خطرناک هستند، زیرا افراد را از اندیشیدن به مسائل و مشکلاتشان معاف میکنند و نسخهای میپیچند که همه یکسان از آن استفاده کنند.
مسیر دوست داشتن آدمها و ارتباط با آنها متفاوت است. آدمها را به روش خودشان دوست داشته باشیم، نه به روش خودمان!