کودکان را دل‌بسته کنیم، نه وابسته

  • کد خبر: ۹۹۶۲۷
  • ۳۰ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۱:۳۸
کودکان را دل‌بسته کنیم، نه وابسته
تربیت فرزندان در محیط گلخانه‌ای از آن‌ها آدم‌هایی وابسته و ناتوان در آینده می‌سازد.

معصومه متین نژاد | شهرآرانیوز؛ «سعید خودکشی کرده.» صدای هق‌هقی می‌آید و تلفن قطع می‌شود. چند دقیقه‌ای مات و مبهوت می‌مانم. سعید، نوجوان شاد و آرامی که من می‌شناختم، در هفتمین روز مرگ مادرش با خوردن قرص برنج خودش را کشته بود.

پروانه سال‌ها بود که از همسرش جدا شده بود و با سعید با هم زندگی می‌کردند. چه عشقی میان آن دو بود! بیش از یک مادر و فرزند، شبیه دو دوست بودند. هنوز علت دقیق فوت پروانه را نمی‌دانم. بین حادثه و عمدی بودن آن حرف است. خبر آن‌قدر شوکه‌کننده است که نمی‌توانم ذهنم را متمرکز کنم. چرا باید پسربچه شادی مانند سعید مرگ مادرش را پایان دنیا بداند و دست به چنین کاری بزند؟

چرا باید پروانه جگرگوشه‌اش، سعید، را این‌قدر ضعیف تربیت کند که بدون او، دیگر نتواند دنیایی را برای خودش تصور کند؟ پدر سعید کجای ماجراست؟ ما چگونه بچه‌هایمان را تربیت می‌کنیم و کدام آینده مبهم انتظارشان را می‌کشد؟ نقش مراکز مشاوره‌ای و حمایتی در اینجا چیست و ...؟ موضوع را که با دکتر حسین کدخدا، روان‌شناس کودک و نوجوان، در میان می‌گذارم، به نکات تأمل‌برانگیزی دراین‌باره اشاره می‌کند که جای خالی آن‌ها در زندگی امروز ما به‌شدت حس می‌شود. پیشنهاد می‌کنم حتما گفت‌وگوی پرونده امروز ما را بخوانید.

وابستگی دل‌بستگی نیست!

هیچ پدر و مادری دوست ندارد بچه‌هایی وابسته تربیت کند. شاید این برداشت اشتباه ما از وابستگی و دل‌بستگی است که گاهی سبب می‌شود با الگو‌های تربیتی نادرست، به جای اینکه بچه‌ها را دل‌بسته خانواده کنیم، وابسته خودمان کنیم. اجازه بدهید پیش از هرکاری به تفاوت این دو رفتار با هم اشاره کنیم. دل‌بستگی در واقع برقراری پیوند عاطفی و احساسی با خانواده، دوستان یا هر فرد دیگری است که در تعامل با آن‌ها می‌توانیم در خود احساس شعف و آرامش به وجود آوریم، اما دل‌بستگی زمانی اتفاق می‌افتد که ما ازنظر فکری و احساسی به هم شباهت داشته و مکمل روابط احساسی و اجتماعی هم باشیم.

دل‌بستگى یک احساس تعلق و ساز و کار ایمن براى بقای طبیعی بشر است، درحالی‌که وابستگى مکانیزمى بیمارگونه همراه با احساس تملک است. در دل‌بستگی ایمن به‌سختی می‌توان ربطه‌ای را قطع و رابطه جدیدی را شروع و جایگزین رابطه قبلی کرد، اما در وابستگی می‌توان رابطه جدید را جایگزین کرد، چون هیچ حالت احساسی وجود ندارد. پس آنچه ما در تربیت فرزندانمان به دنبال آن هستیم، دل‌بستگی است، نه وابستگی.

اختلالی به نام شخصیت وابسته

اینکه چگونه کودکی تا این اندازه وابسته می‌شود که بدون پدر و مادرش نتواند به زندگی خود ادامه بدهد، به عوامل زیادی بستگی دارد. اما در این بین بیش از هر چیز باید به الگو‌های تربیتی نادرست خانواده‌ها تأکید کرد. برای نمونه، پدر‌ها و مادر‌های مضطرب آزادی عمل و استقلال کودک را از او می‌گیرند و اجازه نمی‌دهند رابطه‌ای طبیعی با دنیای اطرافش برقرار کند. هم‌چنین، پدر‌ها و مادر‌های کنترلگر که صفر و صد فعالیت فرزندانشان را رصد می‌کنند یا پدر و مادر‌های حمایتگر که با حمایت‌های بیش‌ازاندازه‌شان از بچه‌ها سبب می‌شوند آن‌ها در محیط‌هایی گلخانه‌ای رشد کنند و تاب‌آوری لازم را برای برخورد با دنیای خشن بیرون نداشته باشند، این‌ها هم می‌توانند فرزندانی وابسته تربیت کنند.

اعتمادبه‌نفس و تاب‌آوری پایین این بچه‌ها سبب می‌شود در صورت نبود یا از دست دادن پدر و مادر، خیلی زود افسرده شوند و دست به رفتار‌های آسیب‌رسانی مانند خودکشی بزنند. وابستگی بیش‌ازاندازه سبب اختلال شخصیت وابسته در بچه‌ها می‌شود که با بزرگ‌تر شدن هم برطرف نخواهد شد و همه فعالیت‌های آنان را تحت شعاع قرار خواهد داد.

اثر وابستگی شدید در درازمدت

گفتیم که وابستگی بیش‌ازاندازه سبب اختلال شخصیت وابسته خواهد شد و زندگی و آینده فرد را تحت شعاع قرار خواهد داد. این حتما چیزی نیست که پدر‌ها و مادر‌های عزیز به دنبال آن باشند. در ادامه، به برخی پیامد‌های وابستگی زیاد اشاره می‌کنیم.

  • بچه‌های وابسته یا ازدواج نمی‌کنند یا به دنبال کسی می‌گردند که درست شبیه پدر یا مادرشان باشد. از آنجایی که هیچ دو نفری شبیه هم نیستند، ناگفته پیداست که فرد پیوسته بین دو مقایسه قرار می‌گیرد و حتی اگر فرد مقابلش شباهت زیادی با یکی از دو والدش داشته باشد، بازهم پذیرفتن آن فرد در جایگاه همسر و برقراری رابطه زوجیت با او برایش سخت خواهد بود.
  • توجه چنین بچه‌هایی هیچ‌گاه از خانواده پدر و مادری خود کم نمی‌شود و به جای توجه به خانواده جدید خود، بیشتر وقتشان را با پدر و مادر سپری می‌کنند. چنین بچه‌هایی از نظر فکری و مالی وابستگی زیاد به پدر و مادر دارند و همه تصمیم‌گیری‌هایشان باید با تأیید ایشان باشد.
  • وابسته بودن به نظر پدر و مادر در زندگی، زمینه را برای دخالت آن‌ها در مسائل شخصی بیشتر می‌کند. این اخلاق به دیگران هم اجازه می‌دهد راحت‌تر به حریم چنین افرادی وارد شوند.
  • جدایی به صورت موقت یا همیشگی مانند طلاق، سفر یا فوت سبب اضطراب شدیدی در این بچه‌ها می‌شود و زمینه بروز آسیب‌های روحی و حتی جسمی را در آن‌ها ایجاد می‌کند.
  • پدر‌ها و مادر‌های وابسته نمی‌توانند یک عضو جدید مانند عروس یا داماد را در خانواده به‌راحتی بپذیرند.
  • جوانان نمی‌توانند وابستگی زیاد همسرشان به پدر و مادرش را بپذیرند. همین موضوع سرآغاز مشکلات زیادی بین آن دو خواهد شد.

تک‌فرزندی و وابستگی شدید

تک‌فرزندی معضلی است که با وابستگی زیاد بچه‌ها به پدر و مادر رابطه‌ای مستقیم دارد و متأسفانه کمتر هم به چشم می‌آید. شاید اگر زوج‌های جوان درباره پیامد‌های این اتفاق بیشتر بدانند، با همه مشکلات اقتصادی‌ای که وجود دارد، تصمیم دیگری برای خانواده کوچک خود بگیرند.

  • ما آدم‌ها نیازمند کسی یا کسانی هستیم که هم‌زبان و همدردمان باشند و بتوانیم به وقت نیاز روی بودنشان حساب کنیم، مانند خواهر و برادر. متأسفانه بچه‌های تک‌فرزند از این موهبت برخوردار نیستند.
  • اگر برای پدر و مادری اتفاقی بیفتد، باید کسی مانند خواهر یا برادر در زندگی فرد باشد تا بتواند غمش را با او تقسیم کند.
  • در خانواده‌های تک‌فرزند از حیوان برای پر کردن تنهایی بچه‌ها استفاده می‌شود. مرگ این حیوان که کودک با او رابطه عاطفی عمیقی برقرار کرده است، می‌تواند ضربه روحی شدیدی به بچه‌ها وارد کند.
  • در خانواده‌های تک‌فرزند، شاغل بودن پدر و مادر زمینه را برای اعتیاد بیشتر بچه‌ها به فضای مجازی ایجاد می‌کند که سن بلوغ جنسی را به‌شدت پایین و سن بلوغ اجتماعی را بالا می‌برد.
  • تک‌فرزندی و شاغل بودن پدر و مادر زمینه را برای سوءاستفاده جنسی از بچه‌ها بیشتر کرده‌است.
  • بچه‌های تک‌فرزند به علت حمایت بیش‌ازاندازه لوس تربیت می‌شوند و آینده مناسبی ندارند. هم‌چنین اختلال شخصیت وابسته در این بچه‌ها زیاد است.
  • اگر نقش پدر یا مادر در خانواده‌های تک‌فرزند کم‌رنگ باشد، گرایش بچه‌ها به والد هم‌جنس، احتمال هم‌جنس‌گرایی را در آن‌ها بیشتر خواهد کرد.
  • وقتی برای فرزند خانواده‌های تک‌فرزند اتفاقی می‌افتد، آن خانواده برای همیشه متلاشی می‌شود. هم‌چنین وقتی برای پدر و مادر چنین بچه‌هایی اتفاقی می‌افتد، زندگی طبیعی آن بچه‌ها هم برای همیشه پایان می‌یابد.

*تعداد زیاد بچه‌ها در خانواده، حکم ضربه‌گیر را برای چنین پیشامد‌هایی دارد. بنابراین، لازم است که هم خانواده‌ها و هم مسئولان برای برون‌رفت از این معضل مهم که اثر اجتماعی و ملی زیادی هم دارد، فکری جدی بکنند.

کودکان را دل‌بسته کنیم، نه وابسته

دل‌بستگی به جای وابستگی

کودکی که در آغوش گرم مادر شیر می‌خورد و نوازش می‌شود و در پناه حمایت‌های پدرانه قرار دارد، از امنیت روانی بالایی برخوردار خواهد شد. این کودک هیچ‌گاه با ترس از ازدست دادن پدر و مادر زندگی نمی‌کند. در آینده هم شخصیت مستقلی خواهد داشت، البته اگر از دوسه‌سالگی پدر و مادر حواسشان به الگو‌های تربیتی او باشد، یعنی مهارت‌های لازم را برای فرزندپروری آموخته باشند و بدانند کودکی که امروز در پناه آغوش آن‌ها رشد می‌یابد، قرار است به‌زودی نقش‌های مهمی را در جامعه و خانواده آینده‌اش برعهده بگیرد. ازاین‌رو، به خانواده‌های عزیز که جز سربلندی و سعادت فرزندانشان خواسته‌ای ندارند، توصیه می‌کنیم:

  • با حمایتگری و کنترل بیش‌ازاندازه از بچه‌ها، اعتمادبه‌نفس و عزت نفس آن‌ها را زیر سؤال نبرید.
  • خانواده با حضور پدر و مادر و فرزندان معنا پیدا می‌کند. پس به‌راحتی از کنار یکی از این اعضا و نقشی که دارد نگذرید.
  • با دادن مسئولیت‌های کوچک و آزادی عمل بیشتر به بچه‌ها، آن‌ها را مستقل تربیت کنید.
  • مهارت‌های زندگی و به‌ویژه مهارت حل مسئله را به بچه‌ها یاد بدهید تا در لحظات بحرانی بتوانند از پس مشکلاتشان بربیایند.
  • با مطالعه کتاب‌های خوب و شرکت در دوره‌های فرزندپروری، روی مهارت‌های فرزندپروری خود کار کنید.
  • در ابراز محبت به بچه‌ها تعادل را رعایت کنید. محبت زیاد بچه‌ها را لوس و محبت کم آن‌ها را عقده‌ای بار می‌آورد.
  • درصورت نبود پدر یا مادر، جای خالی او را برای بچه‌ها با بستگان نزدیک هم‌جنس با فرد غایب پر کنید.

پسر‌ها را زمخت‌تر تربیت کنیم

دکتر حسین سلیمان‌پور | روان‌شناس؛ این روز‌ها مادران ما در تربیت فرزندانشان خیلی موفق عمل نمی‌کنند، به‌ویژه در تربیت پسرها. همان ملاحظاتی را که در تربیت دختر‌ها به کار می‌برند، در تربیت پسرهایشان هم استفاده می‌کنند، غافل از اینکه این پسر‌ها قرار است در آینده نزدیک، نقش یک مدیر قدرتمند را برای خانواده‌های خود ایفا کنند.

تمأل‌برانگیزتر از آن، این است که خیلی از مادرها، چون محبت کافی از همسرشان دریافت نمی‌کنند، به سمت فرزند پسرشان کشیده می‌شوند و با او ائتلافی را تشکیل می‌دهند. یعنی محبت و توجهی را که باید به همسرشان بدهند، به پای فرزند پسرشان می‌ریزند و انتظار حمایت او از خود در برابر همسرشان را دارند. ازاین رو، پیوسته درحال خدمت‌رسانی و محبت‌کردن هستند. درحالی‌که نمی‌دانند با این رفتار اشتباه و وابسته کردن آن‌ها خیانت بزرگی را درحقشان می‌کنند.

این پسر‌ها مادرانشان را الگو‌های فناناپذیری می‌دانند و با دورشدن یا بروز مشکل برای آن‌ها به‌شدت به هم می‌ریزند، یعنی وقتی قرار باشد به هردلیلی مادر از زندگی این پسر‌ها حذف شود، زندگی آن‌ها مختل خواهد شد. مادران عزیز باید بدانند که در تربیت پسربچه‌ها باید قدری لطافت‌های زنانه را کنار بگذارند و آن‌ها را کمی زمخت‌تر تربیت کنند، یعنی آن‌ها باید بتوانند از یک سنی به بعد مستقل‌تر عمل کنند. به‌تن‌هایی به مدرسه بروند و خرید کنند و آزادی عمل بیشتری داشته‌باشند.

نکته بعدی این است که بچه‌ها آن چیزی می‌شوند که ما هستیم، نه آن‌چیزی که ما می‌خواهیم. یعنی اگر قرار باشد ما با رفتار‌های اشتباهمان پی‌درپی به آن‌ها پالس منفی بدهیم و بعد انتظار داشته‌باشیم به نصیحت‌های ما گوش کنند و آن رفتار اشتباه را تکرار نکنند، بی‌فایده است. رطب‌خورده منع رطب کی کند؟! پدری که سیگار می‌کشد یا مادری که دروغ می‌گوید، نمی‌تواند انتظار انجام این رفتار‌ها را از فرزندانش نداشته باشد.

پس حواسمان به رفتار‌های خودمان باشد، زیرا ما بهترین الگو برای فرزندانمان هستیم. حتی اگر آن‌ها ما را در نوجوانی و جوانی برای رفتاری سرزنش کنند، در بزرگ‌سالی ناخواسته پا جای پای ما می‌گذارند. پس بهتر است تا دیر نشده است، برای آموزش روش‌های درست فرزندپروری هم اقدام کنیم. تربیت فرزند مهارتی کمتر از آموزش رانندگی نیست که انتظار داشته‌باشیم فطری آن را در برخورد با بچه‌ها و موقعیت‌های مختلف ناخودآگاه یاد بگیریم.

مسئله دیگری که باید بدانیم این است که واکنش همه آدم‌ها در برخورد با شرایط بحرانی یکسان نیست. برخی افراد هیجان‌مدار و برخی هم مسئله‌مدار برخورد می‌کنند. افراد هیجان‌مدار مشکل را حل نمی‌کنند، فقط برای تخلیه خودشان به کاری رو می‌آورند، مانند گوش دادن به موسیقی یا دعا کردن که رفتاری مثبت است. البته برخی از این گروه هم هستند که هیجانشان را با رفتار‌های منفی مانند سیگار کشیدن یا شکستن وسایل تخلیه می‌کنند.

اما افراد مسئله‌مدار در برخورد با چنین شرایطی فکر می‌کنند و دنبال راه‌حل می‌گردند. افراد مسئله‌دار با گرایش مثبت، رفتاری مانند مشکل‌یابی و برطرف کردن آن را انتخاب می‌کنند و افراد مسئله‌دار با گرایش منفی رفتاری مانند آسیب‌زدن به خودشان. معمولا این دسته از افراد اعتمادبه‌نفس بسیار کمی هم دارند. خلاصه اینکه جدا از تیپ‌های شخصیتی مختلف، یاد نداشتن مهارت‌های زندگی و حل‌مسئله هم می‌تواند گاهی علتی باشد برای اینکه نوجوانی در برخورد با مرگ مادرش دست به خودکشی بزند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->