فصل چهارم «زخم کاری» چگونه به پایان می‌رسد؟ + فیلم جعفر یاحقی: استاد باقرزاده نماد پیوند فرهنگ و ادب خراسان بود رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور: حمایت از مظلومان غزه و لبنان گامی در مسیر تحقق عدالت الهی است پژوهشگر و نویسنده مطرح کشور: اسناد تاریخی مایملک شخصی هیچ مسئولی نیستند حضور «دنیل کریگ» در فیلم ابرقهرمانی «گروهبان راک» پخش «من محمد حسن را دوست دارم» از شبکه مستند سیما (یکم آذر ۱۴۰۳) + فیلم گفتگو با دکتر رسول جعفریان درباره غفلت از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات در ایران گزارشی از نمایشگاه خوش نویسی «انعکاس» در نگارخانه رضوان مشهد گفتگو با «علی عامل‌هاشمی»، نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهدی، به بهانه اجرای تئاتر «دوجان» مروری بر تازه‌ترین اخبار و اتفاقات چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر، فیلم‌ها و چهره‌های برتر یک تن از پنج تن قائمه ادبیات خراسان | از چاپ تازه دیوان غلامرضا قدسی‌ رونمایی شد حضور «رابرت پتینسون» در فیلم جدید کریستوفر نولان فصل جدید «عصر خانواده» با اجرای «محیا اسناوندی» در شبکه دو + زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (یکم و دوم آذر ۱۴۰۳) + زمان پخش حسام خلیل‌نژاد: دلیل حضورم در «بی‌پایان» اسم «شهید طهرانی‌مقدم» بود نوید محمدزاده «هیوشیما» را روی صحنه می‌برد
سرخط خبرها

خاطرات پستچی کتابخانه سیار (قسمت دوم)

  • کد خبر: ۱۵۴۹۲۴
  • ۲۳ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۹:۴۷
خاطرات پستچی کتابخانه سیار (قسمت دوم)
اگر رمان چند جلدی «کوه‌های سفید»، «شهر طلا و سرب»، «تنوره‌ی آتش» و.. را خوانده باشید می‌دانید چند نوجوان برای فرار از دست سه پایه‌ها که به آن‌ها حکومت می‌کنند به سوی کوه‌های سفید که قرارگاه تعدادی آزادی خواه جوان مثل خودشان است فرار می‌کنند و در تمام این رمان، کوه‌های سفید نماد آزادی است.

پس از آنکه تعدادی از بچه‌ها با داستانی که من برایشان خوانده بودم گم شده بودند، در روستا استقبال جانانه‌ای از من شد.
- می‌دیم چوب توی آستینت کنن... به خدا اگه رجب برنگرده...
من داشتم فکر می‌کردم اگر چوب توی آستینم کنند چه ریختی می‌شوم.
- مگه ما چه هیزم تری به تو فروختیم؟
- پسره اجنبی!... به توچه کتاب میدی به بچه‌های مردم؟ مگه تو آقا مدیری؟
- بچه‌های ما توی مشقای خودشون موندن اون وقت...
- خاک توی سرتو و اون «کوه‌های سفیدت».
یکی از بچه ها، که ترسوتر از بقیه بود و با آن‌ها همراه نشده بود ماجرا را تعریف کرده بود.

اگر رمان چند جلدی «کوه‌های سفید»، «شهر طلا و سرب»، «تنوره‌ی آتش» و.. را خوانده باشید می‌دانید چند نوجوان برای فرار از دست سه پایه‌ها که به آن‌ها حکومت می‌کنند به سوی کوه‌های سفید که قرارگاه تعدادی آزادی خواه جوان مثل خودشان است فرار می‌کنند و در تمام این رمان، کوه‌های سفید نماد آزادی است.

از قرار معلوم، بچه‌ها که رمان را خوانده بودند، به کله شان می‌زند و، چون کوه‌های بینالود، اول بهار برف دارند. نقشه می‌کشند و به کوه‌ می‌زنند. البته آن‌ها بچه کوه بود ند، اما برنگشتن آن‌ها بعد از دو روز آشوب به پا کرده بود، اما صفر که برعکس اسمش از سفر بدش می‌آمد و خیلی آدم ترسویی بود، با آن‌ها نرفته بود و مانده بود تا آشوب به پا کند، حالا علیه کی؟ علیه پستچی بدبخت که داعیه فرهنگ دوستی داشت.

چند تا چوپان یکی دو روز ما را مثل طعمه می‌بردند این طرف و آن طرف. بالأخره یک روز صبح همه بچه‌ها برگشتند. از کوه‌های بینالود رد شده بودند و از آن طرف رفته بودند درود نیشابور و بعد، چون دیده بودند آنجا هم آسمان همان رنگ است و به آرزوی خودشان نرسیده بودند برگشته بودند و فقط کمی سرماخورده بودند.

راستش من عادت ندارم موضوع را الکی کش بدهم، ولی خودتان حدس بزنید توی آن یکی دو روز چی کشیدم. از اخراج و زندان و محاکمه و ... تا غش کردن مادرم و دو سه تا پس گردنی از این و آن و اخطار و طومار و... فراموشش کنید.

آن روز توی روستا مجلس مفصلی به پا بود به مناسبت بازگشت موفقیت آمیز جهانگرد‌های جوان... خیلی خوش گذشت. شب هم ماندم تا رمان «شهر طلا و سرب» را شروع کنند. مردم روستایی این قدر صداقت دارند که زود اشتباهات آدم را فراموش می‌کنند.

صبح برگشتم طرقبه و یک راست رفتم اداره پست، اما در کمال ناباوری دیدم یک مرد روستایی با سروکله باندپیچی شده آنجا نشسته است و دو تا مأمور هم کنارش. تا چشمش به من افتاد، بلند شد و شروع کرد، به داد زدن:
- سرکار اینو بگیرین... همش تقصیر کتابای این نامرده والا بچه‌های ده ما اهل شورش نبودند. دموکراسی نمی‌دونستن چیه؟
ادامه دارد...

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->