درباره نویسنـده
حامد عسکری

حامد عسکری

شاعر و نویسنده

تعداد مطالب ۱۹۵

آخرین مطالب حامد عسکری

بی‌برقی زشت است!

بی‌برقی زشت است!

یک هفته‌ای هست که روزی دوساعت در چند منطقه برق نداریم، گوشتان را بیاورید: راستش خیلی اذیت نمی‌شوم، حتی یک جور‌هایی هم کیف می‌کنم.
کد خبر : ۳۰۰۷۶۲
۱۴۰۳/۰۸/۲۸ - ۱۲:۱۰
مردی با عبای نسکافه‌ای

مردی با عبای نسکافه‌ای

درونگرا‌ترم می‌کند، بیشتر توی خودم می‌روم، سرم پایین است، سرکشی ندارم، چشمی نمی‌چرانم، این فصل مشهد را و هوای حرم را می‌گویم.
کد خبر : ۲۹۹۹۵۸
۱۴۰۳/۰۸/۲۳ - ۱۶:۰۸
هات چاکلت با بوی سیگار برگ

هات چاکلت با بوی سیگار برگ

هنوز کرپ کُرُپ صدای کفش‌های ورنی شان روی موزاییک‌های براق به گوش می‌رسد. گوش که می‌چسبانی پشت در‌ها می‌شنوی که وقیح و بی ادب به پیرجماران ما می‌گویند «کُمینی» و در کمدهایشان هزارصفحه سند سری و محرمانه است.
کد خبر : ۸۵۹۵۹
۱۴۰۳/۰۸/۱۳ - ۱۶:۳۸
تولد یک بچه شیر

تولد یک بچه شیر

آن روز توی آسایشگاه نشسته بودیم که صفورا زنگ زد. صفورا تقریبا همه چیزش بود. از وقتی هم فهمیده بود دارد پدر می‌شود، کبکش خروس می‌خواند.
کد خبر : ۲۹۷۵۲۱
۱۴۰۳/۰۸/۰۹ - ۲۲:۴۱
یک اذان در ۵ کاشی

یک اذان در ۵ کاشی

ها تصدق؛ چیزی نمونده از خدمتشون، می‌گه پالایشگاه، نیرو می‌گیره، می‌ره نگهبان می‌شه. پراید می‌خره. وامش می‌دن، منم دوتا النگو دارم می‌دمش، باقیشم خدا بزرگه.
کد خبر : ۲۹۶۸۵۳
۱۴۰۳/۰۸/۰۶ - ۱۵:۱۷
به سلامتی انگشتی که ماشه می‌کشد روی باطل

به سلامتی انگشتی که ماشه می‌کشد روی باطل

به هوش که آمد، اولین کاری که کرد دست هایش را از دو طرف بدنش بالا آورد و زل زد به دست هایش و اشک ریخت، هی می‌گفت الحمدا... فکر کردم هنوز توی حال ریکاوری است.
کد خبر : ۲۹۶۲۴۳
۱۴۰۳/۰۸/۰۲ - ۲۱:۱۸
بنویسیم چقدر زندگی

بنویسیم چقدر زندگی

سر و کله پیچیده روی یک مبل نشسته، پهپاد می‌آید به سمتش، چیزی مثل یک عصا را پرت می‌کند سمتش،  عین موسی (ع) که پرتاب کرد و ریسمان‌ها را پنبه کرد و قومش در دفعه بعد هم از نیل رد شدند.
کد خبر : ۲۹۵۵۴۳
۱۴۰۳/۰۷/۲۹ - ۱۴:۴۴
مراقب کلماتمان باشیم

مراقب کلماتمان باشیم

شیخ‌های عرب را دعوت کرده اند اروپا، معلوم نیست پشت پرده دقیقا چقدر دوشیده اندشان و ازشان کنده اند و بعد چشم آبی‌ها آمده اند جلو میکروفون‌های رنگ و وارنگ و آروغ ناشتا زده اند که جزایر سه گانه مال اماراتی هاست.
کد خبر : ۲۹۵۲۱۴
۱۴۰۳/۰۷/۲۸ - ۱۰:۱۹
اسیر عشقم چنان که دانی

اسیر عشقم چنان که دانی

دلش خون برادر بود، به قم رسید، باعزت و احترام پیشوازش رفتند، احترامش کردند، پیش قدم هایش گل ریختند. مریض شد. دلتنگی برادر امانش را بریده بود، پلک هایش روی هم آمد و برادر ندیده از دنیا رفت.
کد خبر : ۲۹۴۳۸۳
۱۴۰۳/۰۷/۲۳ - ۱۲:۳۰
آقا، کینگ است

آقا، کینگ است

گفتم: امام عالم به غیبه... امام قبل از اینکه لب هات تکون بخوره و حرف بزنی می‌دونه توی دلت چه خبره. گفت: واکعا؟ گفتم: واقعا... گفت: یعنی می‌فهمه من به ژاکلین عاشگی دارم ولی بهش نگفتم. گفتم: بله.
کد خبر : ۲۹۳۵۰۶
۱۴۰۳/۰۷/۱۸ - ۱۳:۰۲
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->