خادم سر سفره سحری میگفت و اشک میریخت که بچههای همکارمان میگفتند مادرمان تمام کرد، منتظر ماندیم پدرمان خدمتش تمام شود و بیاید خداحافظی کند.
کد خبر : ۳۲۰۵۷۱
۱۴۰۳/۱۲/۱۸ - ۱۳:۱۱
سومین سحری بود که قسمتم میشد جلو دوربین حضور داشته باشم. دیروز بعد از افطار مصطفی آمد دنبالم و رفتیم یکی دوتا پیراهن گرفتم که تنوع لباسی داشته باشم.
کد خبر : ۳۲۰۳۷۵
۱۴۰۳/۱۲/۱۶ - ۱۵:۴۳
پنج دقیقه باید پلاتو بگویم، به مردم رمضان را تبریک میگویم، ازشان التماس دعا میکنم و با جمله هرسالهام میرویم توی برنامه: بازکن دکان که وقت عاشقی است.
کد خبر : ۳۱۹۹۴۰
۱۴۰۳/۱۲/۱۴ - ۱۴:۳۷
اگر مشهد هستید و یکی از شبهای رمضان حرم بودید از دو ساعت به اذان تهران بیاید صحن آزادی، چند تصویربردار با شال و کلاه و دوربین به دست دارند توی صحن میچرخند و زنده تصویر میگیرند، اینها گروه ما هستند.
کد خبر : ۳۱۹۷۱۱
۱۴۰۳/۱۲/۱۳ - ۱۴:۲۶
یک خبرنگار سوئیسی از من پرسید چرا گریه میکنی؟ گفتم در عزای مردی گریه میکنم که در طول سخنرانیهایش حتی یک دروغ نگفت.
کد خبر : ۳۱۸۳۵۲
۱۴۰۳/۱۲/۰۶ - ۱۳:۰۳
بیستوچهار ساعتی هست که برای مراسم تشییع سید حسن نصرالله و سید هاشم صفیالدین وارد بیروت شدهام. شب رسیدیم بیروت و ده شب خوابیدم و پنجونیم صبح بیدار شدیم برای رفتن به جنوب لبنان.
کد خبر : ۳۱۸۲۰۶
۱۴۰۳/۱۲/۰۵ - ۱۸:۴۸
یک شارژ موبایل آمدهام مشهد. صبح گوشی را از شارژ کشیدم و نشستم توی تاکسی، آمدم فرودگاه و امشب هم قرار است برگردم.
کد خبر : ۳۱۷۴۹۹
۱۴۰۳/۱۲/۰۱ - ۱۷:۳۴
در کتاب بلند بیهقی حکایتی است که ابوالفضل دبیر آن را «در مرگ فرزندمحمد در کرمان» نام گذارده است.
کد خبر : ۳۱۷۰۹۳
۱۴۰۳/۱۱/۲۹ - ۱۷:۱۶
جهان پر از نشانههای اوست و حضورش. ولی اینقدر پلکهایت سنگین میشود و جهانت تیره و خاموش که هرقدر، بیشتر از او نشانهگذاری و کد میبینی کمتر میبینیاش.
کد خبر : ۳۱۶۲۹۴
۱۴۰۳/۱۱/۲۵ - ۱۷:۵۳
آقا ذبیح یک چرخ بزرگ لبو سرخ و براق را روی طبق گذاشته بود و با ملاقه آب لبو را روی لبوها میریخت و بخار شیرین لبوها به هوا بر میخواست.
کد خبر : ۳۱۶۱۰۰
۱۴۰۳/۱۱/۲۴ - ۱۵:۰۱
خبرکشی و زیرآبزنی و بد گفتن پشت سر شمر هم نکن. من مهمترین کتک عمرم را آنجا خوردم، بزرگترین درس زندگیام را پدر با ضرب کمربندش طوری به من فهماند که تا همین امروز بدان پایبندم.
کد خبر : ۳۱۳۲۳۰
۱۴۰۳/۱۱/۱۰ - ۱۳:۰۳
من یک پدرم. پدر بودن تا یک سنی شخص بودن است و از یک سنی به بعد میشود یک مفهوم. در پدر بودن همیشه حس ناکافی بودن داری.
کد خبر : ۳۱۰۶۱۵
۱۴۰۳/۱۰/۲۴ - ۱۷:۱۶
تلویزیون یکی از قسمهای راست ما بود، یکی از محکمترین دلیلهای ما بود. دکتری را که تلویزیون نشان بدهد بهترین دکتر جهان بود.
کد خبر : ۳۱۰۳۳۵
۱۴۰۳/۱۰/۲۳ - ۱۴:۳۴
ساعت یک نصفه شب است، چمدانم را بستهام، تا همین نیم ساعت پیش داشتم دستهای زبر و زمخت پدرم را سمباده پوست میکشیدم و روغن زیتون میمالیدم.
کد خبر : ۳۰۹۲۸۳
۱۴۰۳/۱۰/۱۷ - ۱۴:۴۶
حاج قاسم. پهلوان قصه ما آنقدری توی جنگ رشادت کرده بود که بتواند از توبرهاش توی این سی سال بخورد، کتوشلوار سیاست تنش کند و بستر عافیت بگزیند.
کد خبر : ۳۰۸۶۳۹
۱۴۰۳/۱۰/۱۳ - ۱۴:۴۳
ما صبحها قبل از ظهر پلک به مشهد وا میکردیم، هرچه خاطره کودکی از مشهد دارم گنبد را در روز دیدهام نه شب، ما بعدازظهر راه میافتادیم که شب دیگرستم و دیهوک را رد کنیم و برشته نشویم.
کد خبر : ۳۰۸۰۹۱
۱۴۰۳/۱۰/۱۰ - ۱۶:۳۸
سرمای مشهد درونگرایت میکند، تو را به خودت بر میگرداند و آیینه میگیرد پیش رویت.
کد خبر : ۳۰۷۲۴۰
۱۴۰۳/۱۰/۰۶ - ۰۹:۰۴
ما کنار سفرههایمان در گرمای خانه هایمان نشستهایم و کیفوریم البته نوش جانمان چه از این بهتر که شاد و همدل کنار همیم ولی باید به این مادرهای تنها فکر کرد و به آنها درود فرستاد.
کد خبر : ۳۰۶۷۳۵
۱۴۰۳/۱۰/۰۲ - ۱۴:۳۳
چهل سال یک عمر است، نه خود چهل سالش کل ثانیهها و نفسهایش وقتی چشمانتظار باشی همین است.
کد خبر : ۳۰۵۹۳۹
۱۴۰۳/۰۹/۲۷ - ۱۴:۳۳
مرد توی جنگ چندباری جانباز شده بود و با توجه به منصب پدرهمسرش که پسر عمویش هم بود، میتوانست با مدارک جانبازی و تخصص و توان مدیریتی که داشت کلی درآمد داشته باشد، ولی کار خصوصی و شخصی را دنبال کرد
کد خبر : ۳۰۳۷۸۵
۱۴۰۳/۰۹/۱۴ - ۱۴:۰۵