 
 				 			  			 			 			مگر میشود دختری برای پدر ناینای نکند، کفش سوتی نپوشد، النگوی طلا روی دستهای کپلش نبندد و برود؟ عروسی و عقد و بله گفتن هییییچ.
 			 				کد خبر :  ۳۳۲۷۰۸
 				۱۴۰۴/۰۲/۲۴ - ۱۶:۱۶
 			    		  	 		 		 		 			 				 					 
 				 			  			 			 			توی دهه ۸۰ بود. به گمانم گوگل بود یا گوگلمپ که اسم خلیج فارسمان را تغییر داد و چیزی نوشت که حتی از نوشتنش هم بدم میآید.
 			 				کد خبر :  ۳۳۲۴۶۸
 				۱۴۰۴/۰۲/۲۳ - ۱۴:۵۳
 			    		  	 		 		 		 			 				 					 
 				 			  			 			 			همه کفترهایش اسم داشتند. از همه رنگ. از ساراخانم بگیر تا قلندر و طاسمنوچ. طاسمنوچ کلهاش پر نداشت و از منوچهر خریده بود و این اسم را برایش انتخاب کرده بود.
 			 				کد خبر :  ۳۳۱۴۳۳
 				۱۴۰۴/۰۲/۱۸ - ۱۵:۳۰
 			    		  	 		 		 		 			 				 					 
 				 			  			 			 			شماره ارتباط زنده با حرم امامرضا(ع) تنها شمارهای بود که وقتی زنگ میزد، دلش میخواست همه جهان ساکت باشد تا آقای آنطرف سلیس و راحت و بلند بشنود «توجه این تماس از زندان رجاییشهر است».
 			 				کد خبر :  ۳۳۰۶۹۴
 				۱۴۰۴/۰۲/۱۵ - ۱۳:۰۳
 			    		  	 		 		 		 			 				 					 
 				 			  			 			 			از روستا تا بجنورد آمدنش را هر روز اشک میریخت از غم حانیه. از ترسش، از دلشورهاش از بیماریای که به جانش خزیده بود و تحلیلش میبرد.
 			 				کد خبر :  ۳۳۰۴۷۲
 				۱۴۰۴/۰۲/۱۴ - ۱۴:۳۳
 			    		  	 		 		 		 			 				 					 
 				 			  			 			 			دختر داشتن و پدر دختر بودن یک امر غریب و مهیب پدرانه است. یعنی همانطور که یک مرد تعریفی از زایمان ندارد، همان مرد وقتی دختر هم نداشته باشد همانقدر بیتعریف است از پدر بودن.
 			 				کد خبر :  ۳۲۹۴۹۷
 				۱۴۰۴/۰۲/۰۹ - ۱۲:۲۹
 			    		  	 		 		 		 			 				 					 
 				 			  			 			 			رضا صادقی یک ترانهای دارد به نام هیچجا بندر نابو ... چوک یعنی فرزند یعنی بچه و مو چوک بندروم یعنی من بچه بندرم.
 			 				کد خبر :  ۳۲۹۳۰۵
 				۱۴۰۴/۰۲/۰۸ - ۱۵:۱۱
 			    		  	 		 		 		 			 				 					 
 				 			  			 			 			«من ناوبانسوم حامد عسکری تفنگدار دریایی گردان اویس قرنی نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران هستم امییییییر...»؛ این معرفی من بود در روزهای خدمت.
 			 				کد خبر :  ۳۲۷۲۷۴
 				۱۴۰۴/۰۱/۲۸ - ۱۵:۰۴
 			    		  	 		 		 		 			 				 					 
 				 			  			 			 			روایتی درباره سنگهای قیمتی که این روزها به واسطه پخش سریال «پایتخت» دغدغه خیلی از مردم شده است.
 			 				کد خبر :  ۳۲۶۸۲۶
 				۱۴۰۴/۰۱/۲۶ - ۱۷:۴۰
 			    		  	 		 		 		 			 				 					 
 				 			  			 			 			مجی یک پایش میلنگید، آپاراتی داشت و هر وقت دورش توی مغازه شلوغ میشد سینه صاف میکرد که دارم برای موتور ایژ روستا دندهعقب درست میکنم.
 			 				کد خبر :  ۳۲۵۷۳۵
 				۱۴۰۴/۰۱/۲۰ - ۱۴:۱۷
 			    		  	 		 		 		 			 				 					 
 				 			  			 			 			من امسال دم تحویل سال که مشهد بودم یک چیزهایی برای خودم تصویب کردم و قرار شد برای خودم به عنوان قانونهای جدید مصوب شده به آنها عمل کنم.
 			 				کد خبر :  ۳۲۴۷۷۷
 				۱۴۰۴/۰۱/۱۶ - ۱۰:۵۱
 			    		  	 		 		 		 			 				 					 
 				 			  			 			 			همانطوری که حواسمان هست توی عکسهایمان خوشعکس باشیم رمضان و بهار فرصتی است برای خوششدن، خوشاخلاق، خوشبرخورد، خوشزبان، خوشقول.
 			 				کد خبر :  ۳۲۲۸۴۷
 				۱۴۰۳/۱۲/۲۸ - ۱۴:۵۱
 			    		  	 		 		 		 			 				 					 
 				 			  			 			 			تماس گرفتند و گفتند که «دعوتی، بیا». گل از گلم شکفت و گفتم «چشم» ولی بلیت گیرم نیامد.
 			 				کد خبر :  ۳۲۲۶۵۷
 				۱۴۰۳/۱۲/۲۷ - ۱۶:۳۵
 			    		  	 		 		 		 			 				 					 
 				 			  			 			 			تجربه کار در حرم تجربه عجیبی است که با وجود سختی هماهنگیهایش، با وجود بعضی گیروگرفتهای متداول دم درها و وقت ورودها، اما تکرارناشدنیاش دلچسب است.
 			 				کد خبر :  ۳۲۲۱۷۶
 				۱۴۰۳/۱۲/۲۵ - ۱۵:۲۲
 			    		  	 		 		 		 			 				 					 
 				 			  			 			 			به کودکی متوقف شده آن بچهها فکر میکنم، به پیتزاها و کروسانهای نخوردهشان، به تام و جریها و باب اسفنجیهای ندیدهشان، به پارکهای نرفته و تابهای نخوردهشان ... به اینکه سفاکان و اهریمنان کودککش نه دین دارند نه وطن نه انسانیت.
 			 				کد خبر :  ۳۲۱۸۶۹
 				۱۴۰۳/۱۲/۲۳ - ۱۳:۴۰
 			    		  	 		 		 		 			 				 					 
 				 			  			 			 			تقریبا هر روز میبینمش و احتمالا فردا پس فردا بروم پیشش و باب رفاقت را بازکنم و یخ گفتوگو را بشکنم و رفیق بشویم.
 			 				کد خبر :  ۳۲۱۷۳۰
 				۱۴۰۳/۱۲/۲۲ - ۱۷:۰۵
 			    		  	 		 		 		 			 				 					 
 				 			  			 			 			گفتم کلاغها دارند در حرم غوغا میکنند، چه قشنگ است که اینها هم امام رضاییاند، یاد ترانه محسنجان چاوشی افتادم که ترانه یک کلاغ روسیاه را خوانده است و چیزی که میرفت به سمت بحران شدن را به یک اتفاق دراماتیک تبدیل کردیم.
 			 				کد خبر :  ۳۲۱۴۱۷
 				۱۴۰۳/۱۲/۲۱ - ۱۳:۳۵
 			    		  	 		 		 		 			 				 					 
 				 			  			 			 			یک کار بانکی اداری واجب باعث شد دیروز بعد از برنامه بنشینم توی پرواز و بیایم تهران و دوباره دیشب برگشتم مشهد.
 			 				کد خبر :  ۳۲۱۱۷۴
 				۱۴۰۳/۱۲/۲۰ - ۱۵:۰۸
 			    		  	 		 		 		 			 				 					 
 				 			  			 			 			خادم سر سفره سحری میگفت و اشک میریخت که بچههای همکارمان میگفتند مادرمان تمام کرد، منتظر ماندیم پدرمان خدمتش تمام شود و بیاید خداحافظی کند.
 			 				کد خبر :  ۳۲۰۵۷۱
 				۱۴۰۳/۱۲/۱۸ - ۱۳:۱۱
 			    		  	 		 		 		 			 				 					 
 				 			  			 			 			سومین سحری بود که قسمتم میشد جلو دوربین حضور داشته باشم. دیروز بعد از افطار مصطفی آمد دنبالم و رفتیم یکی دوتا پیراهن گرفتم که تنوع لباسی داشته باشم.
 			 				کد خبر :  ۳۲۰۳۷۵
 				۱۴۰۳/۱۲/۱۶ - ۱۵:۴۳