ساعت یک نصفه شب است، چمدانم را بستهام، تا همین نیم ساعت پیش داشتم دستهای زبر و زمخت پدرم را سمباده پوست میکشیدم و روغن زیتون میمالیدم.
کد خبر : ۳۰۹۲۸۳
۱۴۰۳/۱۰/۱۷ - ۱۴:۴۶
حاج قاسم. پهلوان قصه ما آنقدری توی جنگ رشادت کرده بود که بتواند از توبرهاش توی این سی سال بخورد، کتوشلوار سیاست تنش کند و بستر عافیت بگزیند.
کد خبر : ۳۰۸۶۳۹
۱۴۰۳/۱۰/۱۳ - ۱۴:۴۳
ما صبحها قبل از ظهر پلک به مشهد وا میکردیم، هرچه خاطره کودکی از مشهد دارم گنبد را در روز دیدهام نه شب، ما بعدازظهر راه میافتادیم که شب دیگرستم و دیهوک را رد کنیم و برشته نشویم.
کد خبر : ۳۰۸۰۹۱
۱۴۰۳/۱۰/۱۰ - ۱۶:۳۸
سرمای مشهد درونگرایت میکند، تو را به خودت بر میگرداند و آیینه میگیرد پیش رویت.
کد خبر : ۳۰۷۲۴۰
۱۴۰۳/۱۰/۰۶ - ۰۹:۰۴
ما کنار سفرههایمان در گرمای خانه هایمان نشستهایم و کیفوریم البته نوش جانمان چه از این بهتر که شاد و همدل کنار همیم ولی باید به این مادرهای تنها فکر کرد و به آنها درود فرستاد.
کد خبر : ۳۰۶۷۳۵
۱۴۰۳/۱۰/۰۲ - ۱۴:۳۳
چهل سال یک عمر است، نه خود چهل سالش کل ثانیهها و نفسهایش وقتی چشمانتظار باشی همین است.
کد خبر : ۳۰۵۹۳۹
۱۴۰۳/۰۹/۲۷ - ۱۴:۳۳
مرد توی جنگ چندباری جانباز شده بود و با توجه به منصب پدرهمسرش که پسر عمویش هم بود، میتوانست با مدارک جانبازی و تخصص و توان مدیریتی که داشت کلی درآمد داشته باشد، ولی کار خصوصی و شخصی را دنبال کرد
کد خبر : ۳۰۳۷۸۵
۱۴۰۳/۰۹/۱۴ - ۱۴:۰۵
دورترین چیزی که چشمهاش روی زمین دیده بود، ته سالن فوتسال زندان بود. بیابان دید، کوه دید، ابر دید، روزی که آمد اینجا کل زمین پیشادست بایر بود و برهوت.
کد خبر : ۳۰۱۲۴۵
۱۴۰۳/۰۹/۰۱ - ۱۱:۵۰
یک هفتهای هست که روزی دوساعت در چند منطقه برق نداریم، گوشتان را بیاورید: راستش خیلی اذیت نمیشوم، حتی یک جورهایی هم کیف میکنم.
کد خبر : ۳۰۰۷۶۲
۱۴۰۳/۰۸/۲۸ - ۱۲:۱۰
درونگراترم میکند، بیشتر توی خودم میروم، سرم پایین است، سرکشی ندارم، چشمی نمیچرانم، این فصل مشهد را و هوای حرم را میگویم.
کد خبر : ۲۹۹۹۵۸
۱۴۰۳/۰۸/۲۳ - ۱۶:۰۸
هنوز کرپ کُرُپ صدای کفشهای ورنی شان روی موزاییکهای براق به گوش میرسد. گوش که میچسبانی پشت درها میشنوی که وقیح و بی ادب به پیرجماران ما میگویند «کُمینی» و در کمدهایشان هزارصفحه سند سری و محرمانه است.
کد خبر : ۸۵۹۵۹
۱۴۰۳/۰۸/۱۳ - ۱۶:۳۸
آن روز توی آسایشگاه نشسته بودیم که صفورا زنگ زد. صفورا تقریبا همه چیزش بود. از وقتی هم فهمیده بود دارد پدر میشود، کبکش خروس میخواند.
کد خبر : ۲۹۷۵۲۱
۱۴۰۳/۰۸/۰۹ - ۲۲:۴۱
ها تصدق؛ چیزی نمونده از خدمتشون، میگه پالایشگاه، نیرو میگیره، میره نگهبان میشه. پراید میخره. وامش میدن، منم دوتا النگو دارم میدمش، باقیشم خدا بزرگه.
کد خبر : ۲۹۶۸۵۳
۱۴۰۳/۰۸/۰۶ - ۱۵:۱۷
به هوش که آمد، اولین کاری که کرد دست هایش را از دو طرف بدنش بالا آورد و زل زد به دست هایش و اشک ریخت، هی میگفت الحمدا... فکر کردم هنوز توی حال ریکاوری است.
کد خبر : ۲۹۶۲۴۳
۱۴۰۳/۰۸/۰۲ - ۲۱:۱۸
سر و کله پیچیده روی یک مبل نشسته، پهپاد میآید به سمتش، چیزی مثل یک عصا را پرت میکند سمتش، عین موسی (ع) که پرتاب کرد و ریسمانها را پنبه کرد و قومش در دفعه بعد هم از نیل رد شدند.
کد خبر : ۲۹۵۵۴۳
۱۴۰۳/۰۷/۲۹ - ۱۴:۴۴
شیخهای عرب را دعوت کرده اند اروپا، معلوم نیست پشت پرده دقیقا چقدر دوشیده اندشان و ازشان کنده اند و بعد چشم آبیها آمده اند جلو میکروفونهای رنگ و وارنگ و آروغ ناشتا زده اند که جزایر سه گانه مال اماراتی هاست.
کد خبر : ۲۹۵۲۱۴
۱۴۰۳/۰۷/۲۸ - ۱۰:۱۹
دلش خون برادر بود، به قم رسید، باعزت و احترام پیشوازش رفتند، احترامش کردند، پیش قدم هایش گل ریختند. مریض شد. دلتنگی برادر امانش را بریده بود، پلک هایش روی هم آمد و برادر ندیده از دنیا رفت.
کد خبر : ۲۹۴۳۸۳
۱۴۰۳/۰۷/۲۳ - ۱۲:۳۰
گفتم: امام عالم به غیبه... امام قبل از اینکه لب هات تکون بخوره و حرف بزنی میدونه توی دلت چه خبره. گفت: واکعا؟ گفتم: واقعا... گفت: یعنی میفهمه من به ژاکلین عاشگی دارم ولی بهش نگفتم. گفتم: بله.
کد خبر : ۲۹۳۵۰۶
۱۴۰۳/۰۷/۱۸ - ۱۳:۰۲
روایتی از یک جمعه باشکوه در خیابانهای اطراف مصلای تهران را بخوانید.
کد خبر : ۲۹۲۴۸۸
۱۴۰۳/۰۷/۱۴ - ۱۱:۰۲
از دیشب دو تا پانزده گیگ اینترنت خریدم، نشستم پای اینترنت و هی فیلم دیدم هی مطلب خواندم هی توییت و خبر خواندم.
کد خبر : ۲۹۲۲۸۳
۱۴۰۳/۰۷/۱۲ - ۱۲:۴۶