درباره نویسنـده
حامد عسکری

حامد عسکری

شاعر و نویسنده

تعداد مطالب ۲۱۰
بازدید کل مطالب ۷۰۵۸۵
کامنت های مطالب ۰

آخرین مطالب حامد عسکری

صل علی سه‌ترکه، گلوبالی و وطن

صل علی سه‌ترکه، گلوبالی و وطن

یک شارژ موبایل آمده‌ام مشهد. صبح گوشی را از شارژ کشیدم و نشستم توی تاکسی، آمدم فرودگاه و امشب هم قرار است برگردم.
کد خبر : ۳۱۷۴۹۹
۱۴۰۳/۱۲/۰۱ - ۱۷:۳۴
من گوزن نری بودم در جنگل شهر

من گوزن نری بودم در جنگل شهر

در کتاب بلند بیهقی حکایتی است که ابوالفضل دبیر آن را «در مرگ فرزندمحمد در کرمان» نام گذارده است.
کد خبر : ۳۱۷۰۹۳
۱۴۰۳/۱۱/۲۹ - ۱۷:۱۶
او می‌آید و آن روز دیر نیست

او می‌آید و آن روز دیر نیست

جهان پر از نشانه‌های اوست و حضورش. ولی این‌قدر پلک‌هایت سنگین می‌شود و جهانت تیره و خاموش که هر‌قدر، بیشتر از او نشانه‌گذاری و کد می‌بینی کمتر می‌بینی‌اش. 
کد خبر : ۳۱۶۲۹۴
۱۴۰۳/۱۱/۲۵ - ۱۷:۵۳
اهالی کوچه بهمن | همان مردم

اهالی کوچه بهمن | همان مردم

آقا ذبیح یک چرخ بزرگ لبو سرخ و براق را روی طبق گذاشته بود و با ملاقه آب لبو را روی لبو‌ها می‌ریخت و بخار شیرین لبو‌ها به هوا بر می‌خواست.
کد خبر : ۳۱۶۱۰۰
۱۴۰۳/۱۱/۲۴ - ۱۵:۰۱
این رسم کثیف متداول

این رسم کثیف متداول

خبرکشی و زیرآب‌زنی و بد گفتن پشت سر شمر هم نکن. من مهم‌ترین کتک عمرم را آنجا خوردم، بزرگ‌ترین درس زندگی‌ام را پدر با ضرب کمربندش طوری به من فهماند که تا همین امروز بدان پای‌بندم.
کد خبر : ۳۱۳۲۳۰
۱۴۰۳/۱۱/۱۰ - ۱۳:۰۳
درس اول: رعایت انسان

درس اول: رعایت انسان

من یک پدرم. پدر بودن تا یک سنی شخص بودن است و از یک سنی به بعد می‌شود یک مفهوم. در پدر بودن همیشه حس ناکافی بودن داری.
کد خبر : ۳۱۰۶۱۵
۱۴۰۳/۱۰/۲۴ - ۱۷:۱۶
جعبه سیاه خاطرات

جعبه سیاه خاطرات

تلویزیون یکی از قسم‌های راست ما بود، یکی از محکم‌ترین دلیل‌های ما بود. دکتری را که تلویزیون نشان بدهد بهترین دکتر جهان بود.
کد خبر : ۳۱۰۳۳۵
۱۴۰۳/۱۰/۲۳ - ۱۴:۳۴
پدرم مدیر نفتی بود

پدرم مدیر نفتی بود

ساعت یک نصفه شب است، چمدانم را بسته‌ام، تا همین نیم ساعت پیش داشتم دست‌های زبر و زمخت پدرم را سمباده پوست می‌کشیدم و روغن زیتون می‌مالیدم.
کد خبر : ۳۰۹۲۸۳
۱۴۰۳/۱۰/۱۷ - ۱۴:۴۶
برای پنجمین سال هجرت مردی که پهلوان نبرد‌ها بود | بوی عطری که تازه است هنوز

برای پنجمین سال هجرت مردی که پهلوان نبرد‌ها بود | بوی عطری که تازه است هنوز

حاج قاسم. پهلوان قصه ما آن‌قدری توی جنگ رشادت کرده بود که بتواند از توبره‌اش توی این سی سال بخورد، کت‌و‌شلوار سیاست تنش کند و بستر عافیت بگزیند.
کد خبر : ۳۰۸۶۳۹
۱۴۰۳/۱۰/۱۳ - ۱۴:۴۳
من بچه‌ میلانم

من بچه‌ میلانم

ما صبح‌ها قبل از ظهر پلک به مشهد وا می‌کردیم، هرچه خاطره کودکی از مشهد دارم گنبد را در روز دیده‌ام نه شب، ما بعد‌از‌ظهر راه می‌افتادیم که شب دیگ‌رستم و دیهوک را رد کنیم و برشته نشویم.
کد خبر : ۳۰۸۰۹۱
۱۴۰۳/۱۰/۱۰ - ۱۶:۳۸
برفی که بر رکوع نشست

برفی که بر رکوع نشست

سرمای مشهد درونگرایت می‌کند، تو را به خودت بر می‌گرداند و آیینه می‌گیرد پیش رویت.
کد خبر : ۳۰۷۲۴۰
۱۴۰۳/۱۰/۰۶ - ۰۹:۰۴
مادران همیشه منتظر

مادران همیشه منتظر

ما کنار سفره‌هایمان در گرمای خانه هایمان نشسته‌ایم و کیفوریم البته نوش جانمان چه از این بهتر که شاد و همدل کنار همیم ولی باید به این مادر‌های تنها فکر کرد و به آنها درود فرستاد.
کد خبر : ۳۰۶۷۳۵
۱۴۰۳/۱۰/۰۲ - ۱۴:۳۳
یک آواز در چند گوشه

یک آواز در چند گوشه

چهل سال یک عمر است، نه خود چهل سالش کل ثانیه‌ها و نفس‌هایش وقتی چشم‌انتظار باشی همین است.
کد خبر : ۳۰۵۹۳۹
۱۴۰۳/۰۹/۲۷ - ۱۴:۳۳
مرور اندوه مرد

مرور اندوه مرد

مرد توی جنگ چندباری جانباز شده بود و با توجه به منصب پدرهمسرش که پسر عمویش هم بود، می‌توانست با مدارک جانبازی و تخصص و توان مدیریتی که داشت کلی درآمد داشته باشد، ولی کار خصوصی و شخصی را دنبال کرد
کد خبر : ۳۰۳۷۸۵
۱۴۰۳/۰۹/۱۴ - ۱۴:۰۵
خوش‌به‌حال گردو‌ها

خوش‌به‌حال گردو‌ها

دورترین چیزی که چشم‌هاش روی زمین دیده بود، ته سالن فوتسال زندان بود. بیابان دید، کوه دید، ابر دید، روزی که آمد اینجا کل زمین پیشادست بایر بود و برهوت.
کد خبر : ۳۰۱۲۴۵
۱۴۰۳/۰۹/۰۱ - ۱۱:۵۰
بی‌برقی زشت است!

بی‌برقی زشت است!

یک هفته‌ای هست که روزی دوساعت در چند منطقه برق نداریم، گوشتان را بیاورید: راستش خیلی اذیت نمی‌شوم، حتی یک جور‌هایی هم کیف می‌کنم.
کد خبر : ۳۰۰۷۶۲
۱۴۰۳/۰۸/۲۸ - ۱۲:۱۰
مردی با عبای نسکافه‌ای

مردی با عبای نسکافه‌ای

درونگرا‌ترم می‌کند، بیشتر توی خودم می‌روم، سرم پایین است، سرکشی ندارم، چشمی نمی‌چرانم، این فصل مشهد را و هوای حرم را می‌گویم.
کد خبر : ۲۹۹۹۵۸
۱۴۰۳/۰۸/۲۳ - ۱۶:۰۸
هات چاکلت با بوی سیگار برگ

هات چاکلت با بوی سیگار برگ

هنوز کرپ کُرُپ صدای کفش‌های ورنی شان روی موزاییک‌های براق به گوش می‌رسد. گوش که می‌چسبانی پشت در‌ها می‌شنوی که وقیح و بی ادب به پیرجماران ما می‌گویند «کُمینی» و در کمدهایشان هزارصفحه سند سری و محرمانه است.
کد خبر : ۸۵۹۵۹
۱۴۰۳/۰۸/۱۳ - ۱۶:۳۸
تولد یک بچه شیر

تولد یک بچه شیر

آن روز توی آسایشگاه نشسته بودیم که صفورا زنگ زد. صفورا تقریبا همه چیزش بود. از وقتی هم فهمیده بود دارد پدر می‌شود، کبکش خروس می‌خواند.
کد خبر : ۲۹۷۵۲۱
۱۴۰۳/۰۸/۰۹ - ۲۲:۴۱
یک اذان در ۵ کاشی

یک اذان در ۵ کاشی

ها تصدق؛ چیزی نمونده از خدمتشون، می‌گه پالایشگاه، نیرو می‌گیره، می‌ره نگهبان می‌شه. پراید می‌خره. وامش می‌دن، منم دوتا النگو دارم می‌دمش، باقیشم خدا بزرگه.
کد خبر : ۲۹۶۸۵۳
۱۴۰۳/۰۸/۰۶ - ۱۵:۱۷
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->