درباره نویسنـده
حامد عسکری

حامد عسکری

شاعر و نویسنده

تعداد مطالب ۱۹۸

آخرین مطالب حامد عسکری

یک آواز در چند گوشه

یک آواز در چند گوشه

چهل سال یک عمر است، نه خود چهل سالش کل ثانیه‌ها و نفس‌هایش وقتی چشم‌انتظار باشی همین است.
کد خبر : ۳۰۵۹۳۹
۱۴۰۳/۰۹/۲۷ - ۱۴:۳۳
مرور اندوه مرد

مرور اندوه مرد

مرد توی جنگ چندباری جانباز شده بود و با توجه به منصب پدرهمسرش که پسر عمویش هم بود، می‌توانست با مدارک جانبازی و تخصص و توان مدیریتی که داشت کلی درآمد داشته باشد، ولی کار خصوصی و شخصی را دنبال کرد
کد خبر : ۳۰۳۷۸۵
۱۴۰۳/۰۹/۱۴ - ۱۴:۰۵
خوش‌به‌حال گردو‌ها

خوش‌به‌حال گردو‌ها

دورترین چیزی که چشم‌هاش روی زمین دیده بود، ته سالن فوتسال زندان بود. بیابان دید، کوه دید، ابر دید، روزی که آمد اینجا کل زمین پیشادست بایر بود و برهوت.
کد خبر : ۳۰۱۲۴۵
۱۴۰۳/۰۹/۰۱ - ۱۱:۵۰
بی‌برقی زشت است!

بی‌برقی زشت است!

یک هفته‌ای هست که روزی دوساعت در چند منطقه برق نداریم، گوشتان را بیاورید: راستش خیلی اذیت نمی‌شوم، حتی یک جور‌هایی هم کیف می‌کنم.
کد خبر : ۳۰۰۷۶۲
۱۴۰۳/۰۸/۲۸ - ۱۲:۱۰
مردی با عبای نسکافه‌ای

مردی با عبای نسکافه‌ای

درونگرا‌ترم می‌کند، بیشتر توی خودم می‌روم، سرم پایین است، سرکشی ندارم، چشمی نمی‌چرانم، این فصل مشهد را و هوای حرم را می‌گویم.
کد خبر : ۲۹۹۹۵۸
۱۴۰۳/۰۸/۲۳ - ۱۶:۰۸
هات چاکلت با بوی سیگار برگ

هات چاکلت با بوی سیگار برگ

هنوز کرپ کُرُپ صدای کفش‌های ورنی شان روی موزاییک‌های براق به گوش می‌رسد. گوش که می‌چسبانی پشت در‌ها می‌شنوی که وقیح و بی ادب به پیرجماران ما می‌گویند «کُمینی» و در کمدهایشان هزارصفحه سند سری و محرمانه است.
کد خبر : ۸۵۹۵۹
۱۴۰۳/۰۸/۱۳ - ۱۶:۳۸
تولد یک بچه شیر

تولد یک بچه شیر

آن روز توی آسایشگاه نشسته بودیم که صفورا زنگ زد. صفورا تقریبا همه چیزش بود. از وقتی هم فهمیده بود دارد پدر می‌شود، کبکش خروس می‌خواند.
کد خبر : ۲۹۷۵۲۱
۱۴۰۳/۰۸/۰۹ - ۲۲:۴۱
یک اذان در ۵ کاشی

یک اذان در ۵ کاشی

ها تصدق؛ چیزی نمونده از خدمتشون، می‌گه پالایشگاه، نیرو می‌گیره، می‌ره نگهبان می‌شه. پراید می‌خره. وامش می‌دن، منم دوتا النگو دارم می‌دمش، باقیشم خدا بزرگه.
کد خبر : ۲۹۶۸۵۳
۱۴۰۳/۰۸/۰۶ - ۱۵:۱۷
به سلامتی انگشتی که ماشه می‌کشد روی باطل

به سلامتی انگشتی که ماشه می‌کشد روی باطل

به هوش که آمد، اولین کاری که کرد دست هایش را از دو طرف بدنش بالا آورد و زل زد به دست هایش و اشک ریخت، هی می‌گفت الحمدا... فکر کردم هنوز توی حال ریکاوری است.
کد خبر : ۲۹۶۲۴۳
۱۴۰۳/۰۸/۰۲ - ۲۱:۱۸
بنویسیم چقدر زندگی

بنویسیم چقدر زندگی

سر و کله پیچیده روی یک مبل نشسته، پهپاد می‌آید به سمتش، چیزی مثل یک عصا را پرت می‌کند سمتش،  عین موسی (ع) که پرتاب کرد و ریسمان‌ها را پنبه کرد و قومش در دفعه بعد هم از نیل رد شدند.
کد خبر : ۲۹۵۵۴۳
۱۴۰۳/۰۷/۲۹ - ۱۴:۴۴
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->