برای ما آدمهایی که حوالی حرم مطهر امام رضا (ع) و در شلوغی و ترافیک همیشگی زندگی میکنیم و گاهی دُز نق زدنمان بالا میرود کهای داد بیداد، باز شلوغی و تعداد زائران زیاد شد، یک چیزهایی خاص و ویژه است که از چشممان دور میماند و جز با آمدن محرم و صفر و ماه رمضان یادآوری نمیشود، آن هم صفای خانههای کوتاهی است که بین ساختوساز هتلها هنوز هویت خود را حفظ کردهاند و دل بزرگ آدمهایشان نور را از گلدستههای حرم میگیرد و در محله پخش میکند.
نزدیک افطار که کلید را توی در میچرخانم، صدای زنانهای از پشت سر میخواندم: «همسایه، همسایه، تشریف بیاورید افطاری! مجلس خودمانی است.» برمیگردم و میبینیم زن جوان همسایه که تازه به این محله آمده صدایم کرده است. لبخندبهلب از این دعوت غیرمنتظره، به سمت آپارتمان نوسازی رخ میچرخانم که شبها نور چراغهایش توی حیاط خانهمان میافتد. جز سلام و احوالپرسی گاهبهگاه که به یک سر چرخاندن باشد، تا امروز چیزی بینمان نبوده است. به دلیل شغل و کمبود زمان، کمتر در جمعهای زنانه محله شرکت داشتهام، اما زنان قدیمی هر وقت و هرجا گیرم انداختهاند دستم را گرفته و فشاری دادهاند و با خنده و تشر مادرگونه گفتهاند: «ببین حواسمان بهت هست که این طرف و آن طرف کمتر میآیی و مدام سرکار هستی. یک کم به همسایهداری برس!»
سفره افطاری زن جوان همسایه به سادگی همان سوپ و نان و سبزی است. اضافهترش حال و احوال از این و آن است. تازه میفهمم که دو خانه آنطرفتر دختر ششساله یکی از اهالی دستش شکسته. همینطور یکی از همسایهها خانهاش را فروخته است و قرار است بهزودی یک آپارتمان بلندبالای دیگر روی سرمان سایه بیندازد. یک نفر بهتازگی کرونا را از سر گذرانده است و .... حرف گرهگشایی و ذکر صلوات برای این و آن است.
از تحلیل و نقد و بررسی چندانی که کدام جای جهان چه اتفاقی افتاده و کدام گروه سیاسی چه کرده است خبری نیست، حرفهای که صبح تا شب به گوشم آشناست و از محل کار تا فضای مجازی مدام با خودم حمل میکنم. حالم بیآنکه به چیزی فکر کنم خوش میشود. حرفهایشان از جنس دل مردم است، از خودشان میجوشد و به ذاتشان برمیگردد. در جمع زنانه، چند نفر هستند که از گذشته مادرانگی را بدون طرح قبلی بر دوش گرفتهاند. یکی مسئول ساماندهی نذریات است، یکی دیگ و پایه و قابلمه برای مراسم مختلف به همسایهها قرض میدهد و دیگری حواسش هست مبادا کسی دستش خالی باشد.
زن جوان همسایه نیامده در این محل، خودش را با شرایط وقف داده است. رنگ و لعاب جهیزیهاش از چیز دیگری خبر میدهد، اما سادگی زنان محله او را هم وادار کرده است به انداختن سفره نان و پنیر مانند دیگر خانهها بسنده کند. امشب به واسطه میزبانی، با او بیشتر حرف زدم و رابطهمان از حد سر تکان دادن در وسط کوچه به لبخند خودمانی و چند جمله درباره خانوادههایمان فراتر رفته است.
سفره که جمع میشود، بهسرعت برمیخیزم. مانند همیشه که همه زندگیام در شتاب است، با همه خداحافظی میکنم. زنها فارغ از افطاری، کتابهای دعایشان را باز کردهاند. توی کوچه هوا بارانی است. امسال اقاقیا زودتر از هر سال آمده است. به سمت خانه میروم. بنای مسافرخانهای که قبل از عید کلنگ خورده بود بهسرعت در حال سایه انداختن روی خانهمان است. عمر یک خانه قدیمی دیگر هم تمام شد.