فریبا قلیزاده | شهرآرانیوز - همزمان با ۲۵ اردیبهشت روز پاسداشت زبان فارسی و بزرگداشت فردوسی، شهرآرانیوز گفتوگویی با یعقوب یسنا، نویسنده و شاهنامه پژوه افغانستانی داشته است. مشروح این گفتوگو را در ادامه بخوانید:
فردوسی، حافظ، مولانا، سعدی و بیدل در خانوادههای فارسیزبان و حتی غیر فارسیزبان افغانستان جایگاه سنتی و تاریخی دارند و در گذشته در مسجدهای افغانستان این کتابها برای سوادآموزی تدریس میشدند. مردم به صورت سنتی با حافط فال میدیدند و میخواستند آیندهی زندگی خود را از چشمانداز حافظ رقم بزنند و باور داشتند سرنوشت و آیندهی ما در حافظ پیشبینی شده است.
مردم با شاهنامهخوانی سنتی میخواستند وقتهای فراغت خود را معنادار کنند و شبهای زمستان را با خوانش و نقالی شاهنامه سپری کنند. اما مردم فراتر از معناداری فراغت و سپری کردن شبهای زمستان از شاهنامهخوانی توقع یادگیری رفتار اجتماعی و فرهنگی والا از جمله شجاعت، صداقت، اخلاق و عشق را داشتند و به این تصور بودند آنچه در شاهنامه دربارهی شجاعت، صداقت، اخلاق و عشق گفته شده معنای ازلی و ابدی دارد.
بنابراین تصور مردم این بود که در شاهنامه تاریخ و سرنوشت بشر مطرح است که بیانگر مبارزهی نیکی و بدی و خیر و شر است و با خواندن شاهنامه میدانیم که چه کرداری خیر ازلی و ابدی و چه کرداری شر ازلی و ابدی است. علاوهبر این مردم با شاهنامه رابطهی هستیشناسانه و وجودی داشتند.
شاهنامه در افغانستان از دو جایگاه برخوردار است: جایگاه سنتی و جایگاه دانشگاهی و پژوهشی. در گروههای ادبیات فارسی دانشگاههای افغانستان تا پیش از آمدن طالبان کرسی فردوسیشناسی و شاهنامهپژوهی داشتیم. اما نمیدانم بعد از طالبان ادامه پیدا میکند یا نه.
هنوز شاهنامهخوانی در پنجشیر، بامیان، بغلان، بدخشان، هرات و... رواج دارد. ما در پنجشیر، بامیان و... شاهنامهخوانهای سنتی شناختهشده داریم. در کابل نیز شاهنامهخوانی سنتی در این سالها جریان داشت که من در چندین نشست شاهنامهخوانی سنتی در کابل شرکت داشتم. جناب سامانی شاهنامهخوان سنتی از پنجشیر شاهنامه را در این نشستها به صورت سنتی به سبک مردم پنجشیر میخواند.
رواج شاهنامهخوانی در افغانستان دلیلی خاص ندارد، زیرا افغانستان در واقع بخش اساسی خراسان است و ایران بزرگ در گذشته شامل افغانستان و آسیای میانه نیز میشده است. بنابراین افغانستان جغرافیای فرهنگی، ادبی و زبانی شاهنامه و ادبیات فارسی است. ایران امروز و افغانستان به صورت همسان و مشترک سرزمین فرهنگی و ادبی شاهنامه هستند.
علاقهی پدرم به شاهنامه از سنت فرهنگی و ادبی مردم و جامعهی خودش به شاهنامه برمیخواست. در افغانستان مردم با سواد و بیسواد به صورت خودآگاهی و خاطرات جمعی با داستانها و شخصیتهای شاهنامه آشنا هستند و کردار شخصیتهای شاهنامه در امور اجتماعی و فرهنگی زبانزد مردم هستند.
مثلا کسی که از خود شجاعت نشان میدهد، میگویند کار رستمانه کردی. کسیکه دروغ میگوید و به پیمان وفا نمیکند، به او میگویند گرسیوس و شغاد است. کسیکه اهل بخشش است، به او میگویند تو داد و دهش کن فریدون تویی.
پدرم علاقهای خاص به فریدون، رستم، سیاووش، کیخسرو، تهمینه و گردآفرید داشت. فکر میکنم علاقهی پدرم به این شخصیتها از چشمانداز خود شاهنامه و از دیدگاه جامعه به این شخصیتها برمیخاست.
من گاهی به شیوه و سبک پدرم برای دخترانم داستانهای شاهنامه را میخوانم. داستانهای شاهنامه را در نثر برای دخترانم تهیه کردم، با هم خواندند. امید دارم که شاهنامه را به نظم نیز بخوانند.
شاهنامه به صورت سنتی در افغانستان هنوز جایگاه خود را حفظ کرده است. اما تغییر ساختارهای اجتماعی و فرهنگی جامعه در کل بر زندگی فرهنگی مردم تاثیر میگذارد. دیگر جامعهای که در آن موبایل، تلویزیون، گیمهای کامپیوتری و... نباشد، وجود ندارد. بنابراین بازیها و درگیریهای جدید فرهنگی و اجتماعی موجب میشود که جایگاه شاهنامه و کتابهای دیگر که به صورت سنتی در جامعه رواج داشتند، رواج سنتی خود را از دست بدهند.
با وصف این تغییرات اجتماعی و فرهنگی جایگاه سنتی شاهنامه در افغانستان محفوظ است و وارد مناسبات فرهنگی در نشستهای شهری نیز شده است. بنا به تغییر اجتماعی و فرهنگی در جامعه، نیاز است که برای رواج شاهنامهخوانی از نظر فرهنگی هزینه و برنامهریزی صورت بگیرد. زیرا نسلهای جدید بازیها، درگیریها و گرفتاریهای خود را دارند که بدون برنامهریزی، حکومت، نهادها و خانوادهها به آثار ادبی و فرهنگی چندان توجهی نخواهند کرد. شاهنامه در افغانستان هنوز جایگاه سنتی و دانشگاهی دارد.
فکر میکنم در شاهنامه آرزو همهی ایرانیان و فارسیزبانان بازتاب یافته است. شاهنامه سرزمین ما است. آرزو دارم این سرزمین آباد و نیکو باشد. آرزوی مهمترم دربارهی شاهنامه این است، طوریکه ایران بزرگ در شاهنامه مرز ندارد، این بیمرزی شاهنامه در روزگار ما نیز در حوزهی ایران بزرگ و ایران فرهنگی به واقعیت بپیوندد و اتحادیهی کشورهای فارسی زبان ایجاد شود تا روان فردوسی از همهی ما شاد شود.