علی صمدیجوان | شهرآرانیوز؛ جریان مبارزه طیف مذهبی ایران علیه استبداد حاکمیت، مسیر پرفرازونشیبی را طی کرده است و در تمام مدت مبارزه، عنصر مردم از جایگاه ویژهای برخوردار بوده است.
حوادث دهه چهل در ایران و ورود علنی امامخمینی (ره) به صحنه مبارزه، رژیم را برآشفت و سرکوب بیسابقهای را پیش گرفت که ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، آغاز این سرکوب و اختناق بهحساب میآید. بااینحال، جریان مذهبی خیلی زود دریافت که مبارزه براندازاننده فقط از راه فعالیت سیاسی و تبلیغاتی میسر نیست و باید به اقدام مسلحانه دست زد.
تشکیل جمعیت مؤتلفه اسلامی که بازاریان متدین و علاقهمندان به مسیر حرکت امامخمینی (ره) را شامل میشدند، گام اول تحقق مبارزه آگاهانه و شجاعانه علیه شاه بود. مؤتلفه ضمن فعالیتهای چاپ و پخش اعلامیههای مراجع و علما و ترتیب تظاهرات و راهپیماییها و مجالس و سخنرانیها از صورت پراکنده بهصورت تشکیلاتی برای انجام فرامین امام امت گسترش یافت. فعالیت مؤثر در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، برگزاری مراسم هفتم و چهلم و بزرگداشتهای ۱۵ خرداد، فعالیت برای برگزاری باشکوه استقبال از مراجعت امام به قم در سال ۱۳۴۳، تشکیل اولین جناح مسلح برای جهاد مسلحانه، اعدام انقلابی حسنعلی منصور و... ازجمله اقدامات این تشکیلات بود.
نیروهایی که در شاخه مسلحانه بودند، در گروههای جدا از هم تمرینهای نظامی نیز انجام میدادند. یک گروه ششنفره شامل شهید عراقی، شهید اندرزگو، شهید صادق امانی، شهید محمد بخارایی، شهید مرتضی نیکنژاد و شهید رضا صفارهرندی برنامه اعدام انقلابی منصور را در روز اول بهمن طراحی کردند. علت انتخاب اول بهمن بهدلیل مصادفبودن آن با ۱۷ رمضان و روز جنگ بدر بود. به همین علت، طرحشان را طرح «بدر» نامگذاری کردند. شب اول بهمن جلسهای از سوی چهار نفر از افراد این گروه ششنفره شامل صادق امانی، بخارایی، صفارهرندی و نیکنژاد تشکیل شد و نامهای بهوسیله این چهار نفر امضا شد و متنی شبیه قطعنامه ضمیمه آن شد. چون احتمال میدادند از بهارستان بازنگردند، شهید بخارایی نواری حدود بیست دقیقه هم ضبط کرد که در آغاز آن
«یحبالذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص»
و شعر
«ناله را هرچند میخواهم که پنهان برکشم/سینه میگوید که من تنگ آمدم، فریاد کن»
خوانده شده بود. این گروه تحقیق کرده بودند که حسنعلی منصور روز اول بهمن به چه جاهایی خواهد رفت و پس از بررسیها مشخص شد که او به سه مکان میرود؛ مسجد مجد که در مراسم ختمی شرکت میکند، در افتتاحیه یک تعاونی و درنهایت مجلس شورای ملی برای ارائه لایحه نفت فلات قاره.
پس از ارزیابی این سه مکان، چون مسجد مکان امن برای عبادت است و با وجود آسانبودن انجام اعدام انقلابی در آنجا، گروه آن را تأیید نمیکند. انجام اعدام انقلابی منصور در تعاونی نیز بهدلیل اینکه ممکن بود باعث این برداشت شود که عاملان مخالف با تعاونی هستند، تأیید نشد و با وجود خطرناکبودن انجام برنامه جلو مجلس شورای ملی، این گزینه تصویب شد.
برنامهریزی به این صورت بود که بخارایی از جلو مدرسه سپهسالار (مطهری کنونی) تا جلو مجلس قدم بزند؛ جوانی آراسته که بهتعبیر یکی از مقامات امنیتی یکدرصد هم نمیشد احتمال داد که چنین جوان آراسته، زیبا، خوشبرخورد و خوشرفتاری چنین کاری را انجام دهد. در یک گوشه میدان بهارستان مرتضی نیکنژاد مسلح ایستاده و در گوشه دیگر صفارهرندی و صادق امانی هم در یک تاکسی نشستهاند. از تعدادی از گروههای دیگر خواسته شده بود که مراقب میدان باشند تا اگر اتفاقی افتاد، بتوانند صحنه را عوض کنند، اما گروه عملکننده همین چهار نفر بودند. شهید عراقی هم در جایی دیگر مراقب اوضاع بود، اما در خود میدان حضور نداشت.
خودرو حسنعلی منصور بموقع آمد و روی پل مجلس توقف کرد. نصیری و مبصر، رؤسای ساواک و شهربانی، همپشتسر او در دو خودرو دیگر میآیند، اما اوضاع را خیلی آرام میبینند و جلوتر میایستند. زمانی که حسنعلی منصور از خودرو پیاده میشود، بخارایی به او نزدیک میشود. او نامهای را به منصور میدهد. منصور هم نامه را میگیرد و شهید بخارایی بهسرعت اسلحه را از زیر لباسش درمیآورد و شلیک میکند. ابتدا تیر را به شکم منصور میزند و وقتی او افتاد، دومین تیر را به حنجرهاش میزند و فرار میکند.
گروه هیچ نقشهای برای فرار تنظیم نکرده بود و زمانی که در بازجوییها از آنها سؤال میکنند چرا نقشه فرار را ترسیم نکرده بودید، میگویند ما برای انجام کار تردید داشتیم و فکر نمیکردیم کار انجام شود. ما فکر میکردیم همانجا ما را بزنند. اما برخلاف تصور آنها نیروهایی در آنجا نبودند که آنها را هدف قرار دهند؛ بنابراین بخارایی فرار میکند و از پیادهرو به سمت مدرسه سپهسلار میدود. چند نفر به طرف او حرکت میکنند، ولی با چند گلولهای که مرتضی نیکنژاد و صفارهرندی از دو طرف میدان شلیک میکنند و خودرو را هدف قرار میدهند، محافظان چند لحظه مردد میشوند و تصمیم میگیرند بهسراغ آن دو نفر بروند، اما یکی از رانندهها میگوید ضارب همین بود و آنها تا جلو مدرسه سپهسالار بخارایی را تعقیب میکنند. آنجا روی یخبندان پای بخارایی سر میخورد و به زمین میافتد و مأموران او را میگیرند. در بازجویی کارت آموزشگاهی را از جیب او پیدا میکنند که این هم از اشتباهات گروه بود. با استفاده از این کارت، خانه و دوستان وی را پیدا میکنند.
زمانی که عوامل رژیم خانواده شهید بخارایی را زیر شکنجه قرار داده بودند، آنها چیزهایی گفته بودند بدین مضمون که این جوانها شب گذشته جلسهای داشتند که در این جلسه یک حاجیبازاری هم بود. آنها بهدنبال حاجیبازاری میروند و میفهمند که او صادق امانی است، اما در منزل خود نبود، زیرا آن شب به منزل شهید لاجوردی که شوهر خواهرش بود، رفته و شب در آنجا مانده بود.
صادق امانی پس از چند روز اقامت در منزل لاجوردی تصمیم میگیرد به منزل حبیبالله عسگراولادی برود. سپس با ارتباطی با آقای شفیق، همسایه دیواربهدیوار امانیها، از حضور مأموران مطلع میشوند و حاج صادق امانی را با لباس مبدل به منزل حاج مصطفی حائریزاده میبرند و پس از چند شب برای ردگمکردن تصمیم گرفته میشود او را به منزل یک وکیل دادگستری بهنام سیدابوالقاسم رضوی ببرند. در این مدت، یکی از بستگان امانی را دستگیر میکنند و با یک نوع شکنجهای که بیسابقه بود، از او مطالبی بهدست میآورند.
این شکنجه در واقع تهدید به تجاوز به زن وی بود. زمانی که وی صدای زنی را میشنود که دارند به او حمله میکنند، میگوید دست نگه دارید و اگر میخواهید حاج صادق امانی را بگیرد، اول مهدی عراقی را بگیرد و اگر چمدان اسلحه را میخواهید، عسگراولادی را بگیرید. این اعترافات سبب غافلگیری اعضای مؤتلفه میشود و عسگراولادی، عراقی و سپس حاج صادق امانی دستگیر میشوند. در بازجوییها از منازل اشخاص، اساسنامه مؤتلفه اسلامی بهدست مأموران رژیم میافتد و شورای مرکزی مؤتلفه نیز دستگیر میشوند.
با صدور کیفرخواست، محاکمه ضاربان نخستوزیر در دادگاه ارتش آغاز شد و ۷ اردیبهشت ۱۳۴۴ در دادگاه بدوی، بخارایی، صفارهرندی، نیکنژاد و حاج صادق امانی به اعدام و دیگران به حبسهای از پنج سال تا ابد محکوم شدند. در دادگاه تجدیدنظر که از ۵ تا ۱۰ خرداد تشکیل شد، علاوه بر چهار تن اولیه، مهدی عراقی و حاج هاشم امانی نیز به اعدام و آقایان عباس مدرسیفر، حبیبالله عسگراولادی، ابوالفضل حیدری و محمدتقی کلافچی به حبس ابد، محیالدین انواری به پانزده سال، احمد شهاب به ده سال و حمید اپیکچی به پنج سال حبس با اعمال شاقه محکوم شدند. در جریان فرجامخواهی تقاضای فرجام مهدی عراقی و هاشم امانی پذیرفته و محکومیت آنها از اعدام به حبس ابد با اعمال شاقه تبدیل شد. اما محمد بخارایی، مرتضی نیکنژاد، رضا صفارهرندی و حاج صادق امانی در سحرگاه ۲۶ خرداد در برابر جوخه اعدام قرار گرفتند و به شهادت رسیدند.
انتشار خبر شهادت بخارایی، امانی، نیکنژاد و صفارهرندی اثری عمیق بر جامعه گذاشت و مردم آمادگی زیادی داشتند که اگر بشود، در تشییع جنازه شرکت کنند، ولی رژیم از برگزاری هرگونه مراسمی جلوگیری کرد.
جنازههای شهدا را مخفیانه به محلی خیلی دورتر از مسگرآباد اصلی برده و در جاده خاوران دفن کرده و اجازه نداده بودند برای آنها مجلس ختمی گرفته شود. تنها ختمی که برگزار شد، در گرمخانه مسجد جامع بود. فضل فرخ از اعضای هیئتهای مؤتلفه دراینباره میگوید: در همان شب پس از شهادت آنها برای اقامه نماز رفتیم. شهادت و شهادتطلبی هنوز خیلی در میان مردم رواج نداشت و از طرفی هم کسی جرئت نداشت کسانی را که به دست طاغوت محاکمه و اعدام شدند، شهید بنامد. ایشان هم فرمود: عجب مرگی نصیب اینها شد. کاش چنین مرگی نصیب من میشد. این تأیید بسیار بزرگی بود. در آنجا مجلسی برگزار شد و پس از آن هم من در مجالس خصوصی و هیئتی که خودمان داشتیم، چند تا مجلس برگزار کردم و اشعاری هم برای اینها ساختم.