به گزارش شهرآرانیوز؛ تحصیل کودکان افغانستانی در ایران همیشه با مشکلات زیادی مواجه بوده است. خبرگزاری مهر در گفتوگو با پیمان حقیقتطلب این مسأله را بررسی کردیم و از زبان او به پیشنهادهای مهم و نویی رسیده است.
پیمان حقیقتطلب مدیر پژوهش انجمن دیاران، انجمنی که به صورت تخصصی و حرفهای به بررسی مسائل مهاجران افغانستانی میپردازد و تلاش میکند کیفیت و کمیت زندگی مهاجران در ایران را بهبود دهد، در سالهای اخیر تمرکز زیادی بر چند و چون تحصیل کودکان افغانستانی در ایران داشته است. او که در این زمینه تحقیقات زیادی انجام داده و با ابعاد مختلف مسأله به خوبی آشناست، درباره حق تحصیل کودکان مهاجر نکات جالب و مهمی بیان میکند که در این سالها کمتر شنیدهایم. مجله مهر امروز پای صحبتهای پیمان حقیقتطلب نشسته تا راوی یکی از دغدغههای و خواستههای مهاجران افغانستانی باشد.
تحصیل بچههای مهاجر در ایران چند بُعد و مرحله دارد. یک بحث ضرورت مسأله است، یکی هم نحوه اجرای آن و مشکلاتی که در روند آن وجود دارد. ضرورت مسأله که امسال بیشتر از هر سال است. البته بحث تحصیل بچههای افغانستانی در مدارس دولتی یک مسأله و مطالبه خیلی قدیمی است. اگر گزارشهایی که درباره مهاجران افغانستانیها در روزنامههای دهه شصت نوشته شده را بخوانید، میبینید یکی از جملههای عادی که مردم افغانستان میگویند این است که با تسخیر افغانستان توسط شوروی، مدرسههای ما مختلط و کمونیستی شد و محتوای درسی الحادی بود. خانوادههای افغانستانی که نمیخواستند فرزندانشان در این مدارس درس بخوانند و میخواستند آنها تحت آموزههای اسلامی باشند، به سمت ایران آمدند که هم با آن همدین بودند و هم همزبان. درواقع تحصیل بچهها همیشه یکی از دلایل اصلی مهاجرت خانوادههای افغانستانی به ایران بوده است.
در دهه شصت امکان تحصیل این بچهها فراهم بود، چون ما باز برخورد میکردیم و اصلاً خطکشی ایرانی و غیر ایرانی نداشتیم. آمار مدارس ما در دهه شصت هم میگوید بچههایی که در مدارس ایران درس میخواندند تعداد خیلی بالایی بودهاند، به خصوص در شهری مثل مشهد. حتی آمار نهضت سواد آموزی مشهد هم خیلی بالا بوده است. یعنی پدر و مادران افغانستانی هم با علاقه زیادی به نهضت سواد آموزی مشهد میرفتهاند. من تعداد دقیق این افراد را دارم که از گزارش روزنامههای آن زمان جمع کردهام.
در دهه هفتاد یک تغییر سیاستی رخ میدهد و آن سیاست «بازگشت» است. یک مرتبه همه چیز برای مهاجران افغانستانی، از جمله تحصیل بچهها، سخت میشود. همین سیاست در دهه هشتاد هم ادامه پیدا میکند. تنها یک بخشنامهای در سال ۸۲ در هیأت دولت درباره تحصیل کودکان مهاجر تصویب میشود که در قبال پرداخت شهریه حق تحصیل را تنها به بچههایی میدهد که قانونی هستند. تعداد زیادی از مهاجران افغانستانی میتوانستند از این طریق ثبتنام کنند، ولی جمعیت زیادی هم هنوز این امکان را نداشتند. اینها گذشت تا اینکه فرمان رهبری در سال ۹۳ منتشر شد که یک اتفاق بزرگ را رقم زد. طبق این فرمان اولاً تحصیل بچههای افغانستانی در مدارس دولتی رایگان شد، دوماً بچههایی که مدرکشان کامل نبود یا بدون مدرک بودند هم امکان تحصیل پیدا کردند. یک مسأله هم درباره مدارس خودگردان داشتیم که اینها پیش از این به هیچوجه به رسمیت شناخته نمیشدند، اما با انتشار فرمان رهبری درباره تحصیل بچههای افغانستانی چند تا از این مدارس هم توانستند رسمی شوند.
مدارس خودگردان تاریخ مدونی ندارد. تنها یک پایاننامه دانشگاهی در این موضوع کار شده که آقای نادر موسوی ناظر به دهه شصت آن را نوشته است. در دهه شصت یکسری دفترهای جهادی افغانستان بودند که برای جنگ با شوروی نیرو تربیت میکردند. بخشی از فعالیتهای فرهنگی همین گروهها به سمت آموزش تحصیلی و با سواد کردن بچهها میرود. کار مدارس خودگردان از آنجا شروع شد ولی دهه هفتاد بود که خیلی منسجم شدند. چرا؟ چون خیلی از بچههای افغانستانی نمیتوانستند بچههایشان را در مدارس دولتی ایران ثبتنام کنند. همین میشد که به آدمهای باسوادی رجوع میکردند که بین خودشان داشتند. این آدمهای فعال و دغدغهمند و باسواد برای مهاجرین کلاس درس تشکیل میدادند تا بچهها بیسواد نمانند. همین کلاس درسها به مرور اسم مدارس خودگردان گرفتند. تعداد و قوت این مدارس در دهه هشتاد بیشتر هم شد، چون تعداد بچههایی که در ایران به دنیا آمده بودند زیاد شد و سابقه حضور خانوادههای افغانستانی در ایران بیشتر از ده بیست سال شد. این خانوادهها که در ایران ریشه دوانده بودند و مدارس هم فرزندانشان را ثبتنام نمیکردند، بیشتر از قبل رو به مدارس خودگردان آوردند. خود آقای نادر موسوی یک مدرسه خودگردان به نام مدرسه «امیرالمونین ع» داشت که میگفت من برای اینکه جوابگوی تعداد بچهها باشم سه شیفته کار میکردم و به هفتصد هشتصد تا بچه در یک خانه ۱۰۰ متری درس میدادم.
من چند روز پیش چند استوری درباره مرحوم همایون صنعتیزاده نوشتم که به نظرم روایت قشنگی است. ایشان میگفت قبل از انقلاب یک طرح مبارزه با بیسوادی راه افتاده بود که میخواستیم هشتاد هزار پیرمرد و پیرزن را باسواد کنیم. دولت آن زمان هم خیلی هم خرج کرده بود و از این طرح حمایت میکرد. صنعتیزاده ماهها پیگیر این طرح بود؛ کلی معلم استخدام کرد، از ارتش کمک گرفت، معلمها را با هلیکوپتر به روستاها میفرستاد و خلاصه خیلی هزینه کرد. یک شاخص برای خودش تعریف کرده بود و میگفت من میخواهم کسانی که اینهمه برایشان خرج میکنیم، این پدر و مادرها و پیرمرد و پیرزنها، وقتی برایشان نامه میآید یا خودشان میخواهند برای اقوامشان نامه بفرستند خودشان بتوانند نامهها را بنویسند و بخوانند. این آرزوی او بود. چون درصد خیلی پایینی بودند که میتوانستند چنین کنند؛ یعنی بیشتر از نود درصد بیسواد بودند. وقتی این طرح را اجرا کرد و به نتیجه دلخواه نرسید، به این نتیجه رسید که باید برای نسل آینده کار کند. و نسل آینده هم یعنی مادران فردا؛ او میگفت اگر دخترانی که دم بخت هستند و سنشان پایین است باسواد شوند، پسفردا بچههای آنها هم باسوادتر میشوند. بچههای این دختران اهمیت دانش را درک میکنند و پرسشگر میشوند و یک رشدی در جامعه رخ میدهد.
هیچوقت جامعه یک مرتبه دگرگون نمیشود، این خیلی مسأله مهمی است. درباره افغانستان هم همین مسأله صادق است. آمریکا به افغانستان حمله کرد، بعد از حمله آمریکا و از بین رفتن حکومت موقت طالبان و این داستانها، افغانستان شده بود منبع جلب کمکهای بینالمللی. انواع و اقسام سازمانهای بینالمللی میآمدند توی افغانستان و برنامههای مختلف و متنوعی برای اصلاح فرهنگ و سوادآموزی و … داشتند. میلیاردها دلار در افغانستان خرج شد تا نرخ سوادآموزی و پیشرفت علمی افغانستانیها را بالا ببرد، مثلاً قومیتگرایی کمتر شود و مردم با هم صلح کنند و اینها. ولی مسأله این است که با تزریق پول به یک جامعه آن جامعه تغییر نمیکند. آن جامعه فقط از طریق خودش باید تغییر کند. آن هم خیلی درونزا است. ضمن اینکه در تمام این بیست سال که سازمانهای زیادی در افغانستان مثلاً کار فرهنگی و آموزشی کردند، بخش مهمی از جامعه افغانستان را چندان پوشش ندادند. درواقع مبلغ چندانی از میلیاردها دلاری که به افغانستان آمد خرج زنان و دختران افغانستان و رشد آنها نکرد. این سازمانها و رسانههای جهانی با ارائه تصویری کلیشهای از زنان و دختران افغانستان به مردم دنیا پولهای زیادی به دست میآوردند ولی این پولها خرج همین دختران و زنان نمیشد. مثلاً جهش چندانی در تحصیل دختران و زنان افغانستان نداشت. تمام این بیست سی سال برای ایران یک فرصت بود که استفاده نکرد. ما به عنوان نزدیکترین کشور به افغانستان هیچ برنامهای برای آموزش دختران و زنان افغانستان نداشتیم. اگر همان اوایل انقلاب روی این مسأله تمرکز و برنامه داشتیم، شاید امروز اوضاع افغانستان کاملاً تفاوت میکرد.
من اینجا یک نکته مهم و ظریف درباره لزوم و ضرورت توجه به تحصیل دختران مهاجر دارم. الآن خیلی از مهاجرتها به ایران کاری است و وجه اقتصادی دارد؛ نه فرار از جنگ است و نه گردشگری و تحصیل. بلکه بحث درآمدی است. طرف یک جوان بیست ساله است که به ایران میآید و توی یک باغی، جایی یا کارخانهای کار میکند و صبح تا شب در همان محل کارش است. تعداد زیادیشان این طوریاند. اینها ۹ ماه ۱۰ در ایران کار میکنند و بعد پلیس آنها را میگیرد و دیپورت میکند و دوباره به افغانستان برمیگردند. این افراد به خاطر شرایطی که دارند خیلی ایزوله هستند و در ایران بیشتر درگیر کار هستند. در نتیجه خیلی وقتها آموزشهای ما اصلاً روی این افراد تأثیری نمیگذارد. من معتقدم مادران اینها، یعنی نسلی که مادر میشود، تنها کسانی هستند که روی نسل بعدی تأثیر میگذارند و نسل بعدی را میسازند. اگر دخترانی که الآن در سن تحصیل هستند رشد کنند و درس بخوانند، میتوانند هم روی خانواده خودشان اثر بگذارند، هم روی فرزندان و هم همسرشان.
نکته ناامیدکنندهای که در افغانستان وجود دارد این است که فضا برای زنان بسته است و با آمدن طالبان فضا بستهتر هم شده است. به نظر من با شرایط فعلی خیلی سخت است که به تغییر افغانستان از داخل امید داشت، در نتیجه باید از ظرفیت همین چند میلیون مهاجری که در ایران حضور دارند استفاده کنیم. اگر این افراد رشد کنند، میتوانند نسل تازهای را تربیت کنند و با جامعه خودشان هم ارتباط برقرار کنند و تغییرات را سرعت ببخشند. هسته اصلی یک خانواده و جامعه مادر است؛ این مادر الآن در افغانستان دارد ضعیف نگه داشته میشود. اگر میخواهیم در این جامعه تغییری شکل بگیرد باید روی این مادران سرمایهگذاری کنیم که دختران دبستانی و راهنمایی و دبیرستان الآن هستند.
افغانستان فقط یک کشور در یک جغرافیای محدود نیست. افغانستان یکی از مهمترین کشورهای دنیا و منطقه و در همسایگی ایران است. اینکه بگوییم اگر افغانستانیها بیسواد و کمسواد باشند یا بخشی از آنها افکار دگم و قدیمی و قومگرا داشته باشند، به ما ربط ندارد اشتباه است. معضلات این ماجرا فقط دامنگیر افغانستان نخواهد بود، بلکه قطعاً امنیت ما را هم به مخاطره میاندازد. اگر ما کاری کنیم که این کشور رشد پیدا کند و نسل جوان فکر بازتر و بزرگتری داشته باشند، منفعتاش به خود ما میرسد. درواقع ما با این کار در دراز مدت امنیت خودمان را تأمین میکنیم. حالا اگر این بچهها در ایران درس نخوانند، ما عملاً داریم امنیت خودمان را در سالهای آینده به خطر میاندازیم.
شاید الآن برای ما هزینه داشته باشد، که هزینه تحصیل هم عموماً هزینه بالایی است، اما این هزینه در قبال چیزی که به دست میآوریم مبلغ زیادی نیست. ما الآن برای تحصیل بچههای فارسزبان هم چالش داریم، چه برسد به اینکه بخواهیم به بچههایی که زبان پشتو یا ترک دارند درس بدهیم. متأسفانه ایران برنامه خاصی برای این بچهها ندارد. چون الآن در پله اول که ثبتنام بچههاست ایستادهایم، به مسائل بعدی و مهمتر فکر نکردیم. الآن کشورهای دیگر مثل ترکیه دارند سرمایهگذاری زیادی برای زبان و جذب نخبگان دیگر کشورها میکنند، اما ما فعالیت چندانی نداریم. شاید وزارت امور خارجه یا کنسولگری ایران در افغانستان این نگاه را درک کرده باشند، ولی آموزش و پرورش ایران اهمیت این مسأله را درک نکرده است.
در یک سال اخیر بیشتر مهاجرتها به ایران مهاجرت خانوادگی بوده است. مخصوصاً خانوادههایی که دختر دارند به ایران به چشم امید نگاه میکنند. چون واقعاً در افغانستان برای آنها دریچه امیدی وجود ندارد و این خانوادهها ایران را به این چشم نگاه میکنند که بچههای ما میتوانند اینجا رشد کنند. رشد هم رشد حداقلی است. خودشان میبینند نسلهای قبلی مهاجر در ایران آنقدر هم رشد نکردهاند و با موانع زیادی روبرو بودهاند ولی همین که بچههایشان باسواد شوند باعث خوشحالیشان است. یکسری از این بچهها در افغانستان مدرسه میرفته و درسشان هم خوب بوده است. خود من خانوادهای را میشناسم که چهار تا بچه دارند و سه تا از آنها در افغانستان مدرسه میرفتند و درسشان هم خوب بوده است. ولی مجبور شدهاند به ایران بیایند. اینکه این بچهها نتوانند درسشان را به همان خوبی که بود ادامه بدهند برایشان خیلی سنگین است. از این موارد که فقط برای تحصیل به ایران آمدهاند هم زیاد هستند. انگیزه تحصیل همیشه یکی از دلایل مهاجرت مردم افغانستان به ایران بوده است. یعنی اگر شما دلایل اقتصادی را کنار بگذارید، چون بخش زیادی از مهاجرتها به خاطر کار و اشتغال است، بسیاری از مهاجرتهای خانوادگی برای تحصیل بچهها بوده است. این برای ایران یک فرصت است.
آموزش و پرورش واقعاً باید به دنبال برنامههای جدید و مناسب وضعیت تازه باشد. اینجا چند تا بحث وجود دارد. یکی آموزش معلمها است که چطور با بچههای مهاجر به خصوص تازهواردها برخورد کنند. همه جای دنیا برای این کار یک ترم وجود دارد که به معلمها آموزش میدهند با بچهای که آواره شده یا از کشور دیگری مهاجرت کرده و از دیگران حساستر است، چطور برخورد کنند. ما باید یک ترم آموزش به معلمها داشته باشیم. ۲۸ هزار مدرسه ما دانشآموز مهاجر دارند. یعنی حجم زیادی از مدارس ما درگیر این مسأله هستند، ولی آموزشهایی که به معلمها ارائه شده خیلی ناچیز هستند. دوم بچههای ایرانی و مهاجر و سوم خانوادهها هم نیاز به آموزش دارند. روی خانوادهها بیشتر از طریق رسانهها میتوان تأثیر گذاشت. اینکه فواید و ضرورت این کار به آنها توضیح داده شود و به آنها بگویند اگر بچههای افغانستانی در مدارس ایران درس بخوانند به نفع کشور ماست. بعد آموزش به خود بچههای ایرانی و افغانستانی را داریم که عموماً تحت تأثیر چند عامل هستند؛ تحت تأثیر معلمها، خانواده و جامعه.
خیلی از کشورها مثل کانادا محتوای درسی ویژهای برای تعامل با همکلاسی مهاجر دارند. ما هم میتوانیم چنین فعالیتهایی را در نواحی که تعداد دانش آموزان مهاجر زیاد هستند داشته باشیم. توی یکسری از نواحی مثل اطراف تهران تعداد دانشآموزان مهاجر زیاد است و گاهی نصف کلاس افغانستانی و نصف ایرانی است. توی این مدارس باید یک محتوای ویژه برای این کار طراحی شود؛ هم برای بچههای ایرانی و هم بچههای افغانستانی. برای بچههای ایرانی درباره همپذیری و این که هیچکس نباید یک آدم دیگر را طرد کند، نباید مسخره کند و باید از دریچه دوستی و گفتگو وارد شود. برای بچههای افغانستانی هم باید محتوای ویژه خودشان را آماده کرد و آموزش داد.
یک مسأله که درباره مهاجران افغانستانی داریم این است که این بچهها بعد از مدتی دچار یک بحران هویتی میشوند. بحران هویتی آنها اینطوری است که به آنها میگویند شما افغانستانی هستی ولی خودش هیچ دیدی از افغانستان ندارد. یعنی کشور و سرزمینی به نام افغانستان در ذهنیت آنها ساخته نمیشود. و این حالت دردناکی برایشان ایجاد میکند و معضلات زیادی به وجود میآورد؛ یک نوع سرخوردگی سهمگین و بدون صدا. چون نه امید جذب به جامعه ایران را دارند و نه امید بازگشت به افغانستان را. مدارس و معلمهای ما باید کاری کنند که این بچهها بتوانند به وجود خودشان افتخار کنند. اما این آموزشها و تدابیر در مدارس ما وجود ندارد. ما باید این عزت نفس را برای بچههای مهاجر ایجاد کنیم.
منبع: خبرگزاری مهر/ خبرنگار: جواد شیخالاسلامی