من در این روزها مشغول ویرایش کتابی هستم که حاصل خاطرات یکی از فرماندهان مدافع حرم فاطمیون است؛ کسی که از خیابان کاشانی گلشهر برخاسته و بعد از سالها حشرونشر با اهالی این منطقه از مهاجر و ایرانی، فرمانده تکتیراندازهای فاطمیون شده و در بسیاری از عملیاتهای مهم در سوریه نقش داشته است. در اینجا میبینیم که بیشتر این رزمندگان اهالی همین منطقه هستند، چه ایرانی و چه افغانستانی. دراینمیان به یک شخصیت جالب برخوردم؛ رزمندهای ایرانی که خودش را به اسم افغانستانی معرفی میکند تا بتواند فارغ از قیدوبندهای اداری و قانونی، با رزمندگان افغانستانی همراه شود. یک رزمنده دیگر نیز در همینجا داریم که لهجه افغانستانی یاد میگیرد تا در آنجا لو نرود. درست مثل بعضی مهاجران که برای رهایی از تنگناهای قانونی در ایران، لهجه ایرانی بهکار میبرند.
باری یکی از دوستان ایرانی را دیدم که بسیار به مسائل افغانستان علاقهمند است. در ادارهای مشغول کار بود و بسیار تلاش داشت برای مهاجران در اداره خودش کارآفرینی و کارگشایی کند. برایم این قضیه جالب بود. گفتم چه شد که شما اینقدر به افغانستان و مردمش علاقهمند شدهای؟ گفت، چون من بچه طلاب هستم و از کودکی و در مدرسه با بچههای مهاجر بزرگ شده و دمخور بودهام. من در مراوداتم با دوستان ایرانی، بارها به کسانی برخوردهام که چنین علقههایی داشتهاند و وقتی این علقهها را واکاوی کردهام، دیدهام که به زیست آنها در کنار مهاجران برمیگردد. این درحالی است که بهطور طبیعی انتظار میرود که در نقاط کمبرخوردار که تنگناهای زندگی بیشتر است، نارضایتی از حضور مهاجران بیشتر باشد.
چرا چنین است؟ شاید بدین سبب که این مردم با هم همدردی بیشتری دارند. یکی از نظر بافت شهری در حاشیه است و دیگری از نظر زیست اجتماعی؛ و اینها همدردتر به حساب میآیند. از طرفی وقتی ارتباط بیشتر باشد، شناخت هم بیشتر میشود. کسی که مهاجر افغانستان را فقط از رسانهها و حتی گاه بهشکل تحریفشده دیده و با او از نزدیک نشست و برخاست نداشته است، تصویری که در ذهن دارد، همان تصویر مخدوش است. ولی وقتی همین انسان ارتباط نزدیک پیدا میکند، حقیقت شخصیت و سبک زندگی مهاجر را بیشتر درمییابد و احساس انسانی بهتری پیدا میکند. با مسائل افغانستان بیشتر آشنا میشود و چه بسا که همین آشنایی، او را به آن سمت میکشد؛ چنان که خیلی از ایرانیان را کشاند.
یک نمونه بارز از کسانی که شاید بر اثر همین زیستن در منطقه مهاجرنشین به سمت افغانستان کشیده شد، محمدحسین جعفریان، شاعر، روزنامه نگار و مستندساز معروف بود که حدود سی سال از عمرش و سلامتی و توان کاری اش را وقف افغانستان کرد و تاکنون افغانستان یکی از دل مشغولیهای اصلی اوست.
او در نوجوانی به افغانستان سفر کرد، در آن زمانی که هنوز سفر به افغانستان رسم نبود. از همان سالها به صورت پیگیر مسائل ادبیات، هنر و سیاست این کشور را دنبال کرد و دستاوردش، آثار بسیاری به شکل کتاب و فیلم است.
اینجاست که میبینیم خیلی از محاسبات و پیش فرضهای ما به هم میخورد، چون اینجا عواملی وجود دارد که خارج از این محاسبات است.