یکی از جاهایی که به عنوان خادم مأموریت میگیرم و به عنوان یک پست خدمتی در آنجا میایستم، کنار ضریح مقدس امام رضاست (ع)، فکرش را بکن یک ساعت یا نزدیک به یک ساعت در آن مکان مقدس و معطر و روح بخش بایستی و به چهره عاشقان امام رضا (ع) نگاه کنی و در آینه آنان امام رضا (ع) را ببینی، عاشقانی که هر کدام، داستان و زمزمهای خاص با حضرت دارند و با آنکه در وضعیتی متراکم کنار هم هستند و گرد این ضریح مطهر و جلوه گاه یار میچرخند و طواف میکنند، اما گاهی رابطهها آن قدر عمیق و پرمعناست که توجهی به هم ندارند و محو گفتگو با امام رئوف هستند. اما، چون نظم هم باید در این مکان رعایت شود گاهی امثال ما از زائران میخواهیم که در مسیر، زیاد توقف نداشته باشند تا ازدحام نشود.
یادم میآید کنار ضریح، قسمت بالاسر حضرت، آقای موسپید و متشخصی با کت و شلوار آبی رنگ عقب عقب و با احترام داشت از ضریح جدا میشد که برای لحظاتی ایستاد و نگاهش با ضریح امام رضا (ع) گره خورد، من با چوب پر به او اشاره کردم که آقا لطفا حرکت کنید که ایشان رو به من کرد و گفت: من از آن طرف دنیا، از کشور کانادا برای زیارت این آقا آمده ام آن وقت شما میگویی حرکت کن؟ و برو؟ مگر میشود. دیگر نتوانستم کلمهای بگویم، با خودم فکر کردم که چه عاشقانی دارد این آقای مهربان، این چه عشقی است که میتواند از آن طرف دنیا کسی را به اینجا بکشاند، فکر میکردم چه مسافتی را این آقا آمده و برای رسیدن به این زیارت معنوی چقدر هزینه کرده است؟
با خودم فکر کردم که آیا ما هم حاضریم این قدر برای رسیدن به این خواسته معنوی هزینه بدهیم یانه؟! ما که گاهی در همین مشهد و همین کشور هستیم و قدر این آقا را نمیدانیم و گاهی سال تا سال یک زیارت درست و حسابی نمیرویم. امیدوارم تا این فرصت و نعمت برای ما فراهم است و عمری باقی است خدای تعالی ما را بیدار کند و ما هم بتوانیم در زمره زائران بامعرفتی باشیم که امام رضا (ع) قول داده است پس از مرگ به دیدارشان آید و آنها را تنها نگذارد.