«لاک‌پشت و حلزون» از چهارشنبه (۲۱ خرداد ۱۴۰۴) روی پرده می‌رود+ پوستر نظر کاربران درباره فصل اول سریال وحشی چیست؟ فیلم سینمایی «تکاب» تابستان ۱۴۰۴ اکران می‌شود زهره حاتمی، داستان‌نویس پیشکسوت، درگذشت + علت فوت نمایش ۴ فیلم کمدی در شبکه نمایش + زمان پخش سریال خارجی «باج» روی آنتن تلویزیون + زمان پخش نرگس آبیار رئیس هیئت داوران جشنواره فیلم‌های بشردوستانه TRT شد صدور پروانه ساخت برای سام قریبیان و سعید سهیلی اولین اطلاعات از فصل دوم سریال «وحشی» + تعداد قسمت‌های فصل جدید درباره «شاپور قریب»؛ کارگردان جریان‌ساز سینمای اجتماعی ایران هم‌زمان با سالروز درگذشتش تغییر شکل عجیب کریستین بیل برای فیلم «مدِن»+ عکس خودنمایی مدیران، آفت برگزاری جشنواره‌های هنری است نگاهی به بازار نشر در هفته گذشته (۱۷ خرداد ۱۴۰۴) | «صاد»، حرف تازه سعید تشکری «پدر، مادر، خواهر، برادر» جیم جارموش در راه جشنواره ونیز اعضای شورای سیاست‌گذاری جشنواره هنری زنان و خانواده را بشناسید فیلم کوتاه راننده تاکسی در راه بلغارستان آمار فروش سینما‌های کشور در هفته گذشته (۱۷ خرداد ۱۴۰۴) | گیشه در تسخیر «صددام» بازی مافیایی جدید «سعید ابوطالب» در راه نمایش خانگی
سرخط خبرها

مسافران نیمه شب

  • کد خبر: ۱۲۴۹۲۰
  • ۱۹ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۴:۳۴
مسافران نیمه شب
محمدرضا امانی - داستان نویس

انگار سکون و آرامش شب به آدم‌ها هم سرایت می‌کند. گاهی برای گریز از غوغا و شلوغی روزها، تصمیم می‌گیرم نیمه شب‌ها برای جابه جایی مسافر‌ها به دل خیابان بزنم. به تجربه پی برده ام که مسافر‌های نیمه شب کم حرف‌تر و آرام‌تر هستند و انگار دغدغه‌های شبانه با غر زدن‌ها و گله‌های روز تفاوت دارد.

ساعت از دو نیمه شب گذشته بود که مسافری درخواست داد. پسر جوان آمده بود زیر نور تیر برق در کوچه باریکی و انتظارم را‌ می‌کشید. به محض اینکه در صندلی جلو نشست آه کش داری کشید. این آه کشیدن در فاصله یک ساعته که همراهم بود، پیاپی ادامه داشت. در خلوتی کوچه‌ها به سمت مقصد مورد نظر در حرکت بودیم که پسر جوان سکوت را شکست.

گفت: راستش مقصد را همین طور الکی زدم. تصور کردم شاید تا به حال از برنامه جابه جایی مسافر استفاده نکرده و آشنایی با انتخاب مقصد از روی نقشه نداشته است. گفتم: اشکالی نداره. بفرمایید کجا تشریف می‌برید؟

به سطح آسفالت روشن خیابان زل زده بود و انگار گلویش را کسی فشرده باشد گفت: تنها بودم و هر کاری کردم خواب به چشم هام نیامد. به فکرم رسید ناکسی بگیرم و کمی در شهر دور بزنم.

قطره اشکی روی گونه اش داشت سُر می‌خورد. گفتم: الان دوست داشتی کجا بودی؟ با پشت دست خیسی صورتش را پاک کرد و انگار فکری برای خلاصی از آن بغض شبانه یافته باشد گفت: بهشت رضا الان تعطیله؟

همین طور بدون مقصد خاصی شبیه گردشگرانی که به سرزمین تازه‌ای قدم گذاشته باشند، آرام در خیابان‌های بی آدم شهر می‌چرخیدیم. آن چند قطره اشک انگار بغضی که در گلوی پسر جوان مانده بود را برده بود و احساس کردم کمی سبک شده است. جلو دکه‌ای که چراغ روشنی داشت نگه داشتم و پسر جوان با دو نوشیدنی خنک برگشت.

آن شب اولین سالگرد یکی از عزیزانش بود که کرونا جانش را گرفته بود. همان طور که بی مقصد خاصی می‌گشتیم، از سر اتفاق از جلو بیمارستانی گذشتیم که چندین خانواده در میدان بزرگ مقابلش روی چمن دراز کشیده بودند یا نشسته بودند. همراهان بیمارانی بودند که عزیزی را بر تخت بیمارستان داشتند. پسر جوان دوباره آه کشید و گفت یک سال قبل در همین میدان یک هفته تمام روز‌ها و شب‌ها ماندم.

پسر جوان را دور همان میدان پیاده کردم و باقی مانده نوشیدنی را سر کشیدم. در مسیر به این فکر می‌کردم که کرونا چقدر به جنگ شبیه است. جنگ‌ها یک روزی تمام می‌شوند. اما عذاب و داغش تا سالیان سال باقی می‌ماند. آه کش داری کشیدم و به سمت خانه راه افتادم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->