یادی از محمدتقی شریعتی، عالم فقید خراسانی | کانون نشر حقیقت درس‌هایی از نهج‌البلاغه | مالیات نماز صبح یکی از اعمال با فضیلت در روایات اسلامی‌ است | وقت خوب رحمت بیش از ۲۳۰ هزار موقوفه در کل کشور به ثبت رسیده است آمادگی موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس در طراحی و اجرای برنامه‌های خلاقانه ویژه جوانان تشرف ۵ هزار سالمند به حرم مطهر امام‌رضا(ع)، در قالب طرح «معین‌الضعفا» رقابت ۱۱۱ ورزشکار در جشنواره فرهنگی‌ورزشی رضوی استاندار خراسان رضوی خواستار تسریع در تکمیل موزه دفاع مقدس شد مشهد، میزبان دوازدهمین اجلاسیه معاونان پژوهش حوزه‌های علمیه سراسر کشور آغاز اعزام عمره‌گزاران از اواسط محرم ۱۴۰۴ | بیش از ۵ میلیون نفر در نوبت ۱۴ عنوان برنامه فرهنگی، اجتماعی و زیارتی در مشهد در دهه کرامت ۱۴۰۴ اجرا می‌شود مهلت واریز وجه قربانی حج تمتع ۱۴۰۴ تمدید شد نمایشگاه عکس و گرافیک در بزرگداشت مقام حضرت فاطمه معصومه (س) برپا می‌شود کمک حجاج ایرانی به مردم غزه | زائران حج از عربستان سوغات خریداری نکنند سعید مجیدی مدیر کل تبلیغ و ترویج امور قرآن و عترت (ع) وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شد تعظیم مقام مرحوم میرزا علی آهی، پیرغلام اهل‌بیت(ع)، در گام اول رویداد ستایشگری تاکید آیت الله مکارم شیرازی بر کاهش قیمت و مدت سفر حج تمتع زائران ایرانی آخرین مهلت ارسال پایان‌نامه‌های برتر دینی و قرآنی اعلام شد مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه کشور بیش از ۱۰۰ طرح تحولی را به مرحله اجرا گذاشته است ۷۳ زائر ایرانی از حج تمتع ۱۴۰۴ بازماندند
سرخط خبرها

حال خونین دلان

  • کد خبر: ۹۰۲۱۵
  • ۱۰ آذر ۱۴۰۰ - ۱۳:۳۵
حال خونین دلان
محمد امانی - نویسنده

نورمحمد از اهالی ترکمن صحرا، تا ۲۰ سال بعد همچنان آن غروبی را به یاد می‌آورد که ناامید و اندوهگین از بیمارستانی در شهر غریب بیرون آمد و چنان در افکار پریشان خود غرق بود که وقتی اتوبوسی برای پیاده کردن مسافران جلوی بیمارستان نگه داشت، بی اختیار سوار آن شد. او از شهری دور تمام اقبال و زندگی اش را به همراه پیکر بی جان پسرش سوار بر آمبولانسی قدیمی کرده و آورده بود تا شاید دکتر‌های این شهر بزرگ با کمک تجهیزات بیمارستانی بتوانند همان یک درصدی را که گفته بودند شانس برای زنده ماندن دارد، امتحان کنند. وضعیتی که آن روز دکتر به او درمورد تنها پسرش شرح داده بود، چنان فکر و روح نورمحمد را اسیر کرده بود که اختیاری بر رفتارش نمانده بود.

برای همین هم وقتی در‌های باز اتوبوس را مقابل خودش دید، بی اختیار دستش را به میله‌ای گرفت و سوار شد، بی آنکه شهر را بشناسد و بداند که مقصدش کجاست. چند ایستگاه بعد چشمش به گلدسته‌ها و ضریح امام رضا (ع) افتاد و مانند بچه‌ای که در شلوغی گم شده باشد و حالا از دور سایه مادرش را تشخیص می‌دهد، اشک به چشمانش نشست.

نورمحمد که تا به آن روز قدم به حرم امام هشتم (ع) نگذاشته بود، بی اختیار دستش را بر روی سینه گذاشت و سلام داد. دکتر گفته بود بهتر است بعد از دو هفته رضایت بدهد دستگاه‌ها از بدن بی جان پسرش باز شود. نورمحمد، اما وقتی می‌دید که هنوز سینه پسرش بالاوپایین می‌رود، باورش نمی‌شد که جوان رعنایش مرگ را تجربه کرده باشد. او وقتی دید که زنش تسلیم شده است و برای آخرین بار دست نوازش بر صورت پسر جوانش می‌کشد، دیگر طاقت نیاورد و از بیمارستان بیرون زد.

نورمحمد از روی بام دیده بود که اسب خاکستری انگار که ماری دیده باشد، یکباره مجنون شد و سوارش را بر زمین کوفت. کدام جوان روستا بود که تجربه نکرده باشد زمین خوردن از بالای اسب را؟ اما وقتی مدتی گذشت و جوانش از زمین بلند نشد، پله‌های نردبان را سه تا یکی کرد و به سمت پسر جوانش دوید. پسرک بی فروغ آسمان را تماشا می‌کرد و خون همانند لشکری از مورچگان به حفره گود چشمانش سرازیر می‌شد.
اتوبوس هرچه جلوتر می‌رفت، از تعداد مسافرانش کاسته می‌شد. اما نور محمد تنش را داده بود به تکان‌های مداوم آن و در عمیق‌ترین افکار تمام عمرش سقوط کرده بود. وقتی راننده شانه اش را تکان داد و به او فهماند که آخر خط است، اندکی ترسید و متعجب پیاده شد.

آسمان رو به تاریکی بود و اطراف نورمحمد را جنگلی فرا گرفته بود. کمی که جلوتر رفت، بر روی تابلویی خواند: «پارک جنگلی وکیل آباد». به غیر از او و انبوه کلاغ‌هایی که شاخه‌ها را انباشته بودند، هیچ جنبنده‌ای به چشم نمی‌آمد. هوا سرد بود و آن کت روزگار جوانی که بر تن نورمحمد نشسته بود، مانع از سوز سرما نمی‌شد. احمد صدای رودخانه را شنید و در تاریکی به سمتش رفت.

جز کلاغ‌هایی که بر درختان صدساله چنار آرمیده بودند، هیچ کس نفهمید که نورمحمد آن شب درحالی که اشک هایش را به رودخانه می‌داد، چه چیز‌هایی بر لب هایش جاری شد. یک هفته بعد از آن، کاسب‌های قدیمی بالاخیابان هر روز مردی غریبه را می‌دیدند که غروب‌ها با شتاب به سمت نوای نقاره خانه می‌رود. چگونه است حال تشنه کامی که از پس روز‌ها بی آبی، صدای رودی روان از دور دست‌ها به گوشش می‌رسد؟ صدای نقاره‌های دم عصر، نورمحمد را همین طور بی خود می‌کند. حالا بیشتر از ۲۰ سال است که نورمحمد اسب هایش را فروخته و مجاور امام رضا (ع) شده است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->