اکران آنلاین «مستند قصه‌ها» پرتره‌ای از هوشنگ مرادی کرمانی استوری به مثابه تست بازیگری | درباره بازیگر خردسال نقش سالار معمولی در «پایتخت ۷» دوبلور‌های انیمیشن فوتبالیست‌ها مهمان برنامه ۱۰۰۱ می‌شوند ترخیص علی دهباشی از بیمارستان کمدی «در مدت معلوم ۲» در مسیر تولید انیمیشن ناگفته نماند، در راه فرانسه دلیل توقیف سریال ۸۷ متر، از زبان کیانوش عیاری میزبانی مبلمان شهری از آرایه های خلاقانه هنری | گزارشی از بخش آذین بندی جشنواره هنر‌های شهری نوروز ۱۴۰۴ مشهد آموزش داستان نویسی | تداوم حافظه (بخش پنجم) نقش هایی از «شاهنامه» بر یکی از گران ترین ساعت های جهان وقتی هنوز نامحرمیم مستند شگرد در راه روسیه دیدار رئیس قوه قضائیه با عنایت بخشی، بازیگر پیشکسوت سینما و تلویزیون + فیلم و تصاویر سریال خوشه‌های خشم ساخته می‌شود صحبت‌های علی عطشانی از همکاری با «وال کیلمر» و اولین تجربه کارگردانی اش در هالیوود انتقاد تند مهران غفوریان به حملات جدید غزه + عکس سازندگان فیلم کیک محبوب من به حبس محکوم شدند ساخت فیلم مرگ سرگردان با کارگردانی مایکل سارنوسکی نخل طلای افتخاری کن برای رابرت دنیرو
سرخط خبرها

ما در کربلا مردیم

  • کد خبر: ۱۲۵۴۱۹
  • ۲۲ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۴:۴۵
ما در کربلا مردیم
لیلا جان قربان - روزنامه نگار

مرد یک بار دیگر نگاهم می‌کند. کیسه‌هایی سفید در دست دارد. از آن دست فروش‌های سمجی است که از دور گزینه‌های مورد نظرش را نشان می‌کند و بعد طوری به زبان شکسته فارسی صحبت می‌کند که حتی اگر قصد خرید هم نداشته باشی جذب شیرین زبانی او می‌شوی و تا نگاه می‌کنی و به خودت می‌آیی می‌بینی کلی خرید کرده‌ای و فقط یک سؤال از خودت داری که این‌ها را برای چه خریده ام.

معلوم است که تردید دارد، من هم آماده ام که اگر جلو آمد یک کلام بگویم «لا ارید شیء» و خودم را راحت کنم. این یک جمله را درست یا غلط هروقت دست فروش‌ها سمتم می‌آیند با حالتی جدی در حالی که سرم را پایین انداخته ام چند بار تکرار می‌کنم و خدا به خیر می‌کند.

اما این یکی انگار نقشه کشیده است به محض اینکه گفتم لا ارید... وسط حرفم بپرد و بگوید: حتما ارید! شاید هم واقعا به ارید برسم.

از بس که ذهنم کنجکاو شده است که در این پاکت‌های سفید چه دارد. از دیروز در راه رفت و آمد حرم تا هتل همه مدلی را دیده ام جز این پاکت‌های سفید رنگ را.

چند دقیقه‌ای می‌گذرد. راه می‌افتم. مرد دنبالم می‌آید. یک لحظه شَکم برمی دارد که نکند دست فروش نباشد. واقعا آن پاکت‌های سفید معیاری برای تشخیص یک دست فروش نیست! تندتر می‌روم. می‌دود و سمتم می‌آید. واقعا ترسیده ام. جلویم را می‌گیرد. با لهجه عربی اش می‌گوید: لباس آخرت نمی‌خواهی! با تردید می‌گوید. شاید به خاطر اینکه جوان‌تر از مشتری‌های دیگرش هستم! من هم جاخورده ام. نمی‌فهمم که چه می‌گوید. نگاهش می‌کنم. پاکت‌های سفید را نشانم می‌دهد.

خیال می‌کند که فارسی نمی‌فهمم! می‌گوید: خلعت آخرت! همچنان گیج نگاهش می‌کنم. می‌فهمم چه می‌گوید، ولی این اولین باری است که کسی حرفی از کفن آن هم برای خودم می‌زند. برای من که کلی برنامه ریخته و نریخته دارم! حقیقت این است که هیچ وقت به این موضوع فکر نکرده ام که باید برای آخرتم هم چیزی بخرم! مرد لباس آخرت را سر دست می‌گیرد و دوباره می‌گوید: همین جا طواف هم بده، ثواب دارد. من هنوز نمی‌فهمم و نمی‌دانم که باید چه بگویم.

دیشب که از مرد عبافروش دو عبا و پنج متر پارچه چادری خریدم، مطمئن بودم که این‌ها را تا چند سال دیگر خواهم پوشید، ولی الان نمی‌دانم که این لباس‌های سفید کجای دنیا و چه وقت به کارم خواهد آمد. مرد یک بار دیگر به گنبد امام حسین (ع) اشاره می‌کند و می‌گوید: بخر، به کار همه می‌آید. من نگاهش می‌کنم، می‌دانم که بالأخره این لباس را باید بخرم، اما نمی‌توانم!

ما در کربلا مردیم

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->