فیلم‌هایی که اکران شدند تا نفروشند! مرز باریک میان تقلید و خلق | چالش تازه‌ ادبیات در عصر هوش مصنوعی مشهد صاحب پردیسی تازه برای تئاتر شد + فیلم برگزیدگان شعر فارسی و عربی کنگره «نبی رحمت» اعلام شدند هالیوود در برابر قدرت پول | «احمق‌های به دردبخور» با مریل استریپ کلید می‌خورد «رامسس دوم» با فروش ۸ میلیاردی صدرنشین جدول تئاتر شد سینمای مقاومت در قاب افق | مرور آثار شاخص دهه‌های انقلاب و دفاع مقدس «الیور توئیست» ۷۹ هزار نفری شد «زنگ امید» مستندی برای نوجوانان، از زبان نوجوانان + زمان پخش وقتی نور هنر به گلستان ادبیات می‌تابد | روایتی از «هرمز وحید» که کتاب‌های خواندنی را تماشایی کرد ماجرای هزینه ۱۵ میلیاردی هر قسمت «کارناوال» و تهیه ۴۲ هزار پرس غذا برای میهمانان + فیلم فصل سوم «کارآگاه علوی» وارد مرحله تولید شد رقابت ۵ فیلم ایرانی در جشنواره هند احتمال اکران «نیم شب» مهدویان در جشنواره فیلم شهر علت غیبت «مهران احمدی» در سریال پایتخت چه بود؟ اولین تصویر از بازیگر نقش اصلی سریال «شش‌ماهه» مهران مدیری | ماجرای «بدهی دورهمی» صحت دارد؟ + عکس موسیقی‌دان ایرانی در میان نامزدهای گِرَمی
سرخط خبرها

حافظ در اتوبوس

  • کد خبر: ۱۲۸۱۷۹
  • ۱۳ مهر ۱۴۰۱ - ۱۸:۳۶
حافظ در اتوبوس
مثل ارواحی که توی فیلم‌ها از در‌های بسته عبور می‌کنند، پسر در لحظه بسته شدن در، خودش و قفس را به سرعت داخل اتوبوس انداخت.

مثل ارواحی که توی فیلم‌ها از در‌های بسته عبور می‌کنند، پسر در لحظه بسته شدن در، خودش و قفس را به سرعت داخل اتوبوس انداخت. عرق کرده و نفس نفس زنان تکیه زد به در.

در قفس را باز کرد و مرغ عشق آبی نحیفی را گذاشت روی انگشت اشاره اش و بعد داد زد: «زوار و مجاور و مسافر امام رضا (ع) بیا فالت رو بردار، احوالت رو ببین، میری حرم ایشالا حاجتت رو بگیری. پنج تومن بده تا ببینی حافظ از آینده ات چی می‏گه.»

و بعد رو به قسمت زنانه همین جملات را تکرار کرد.

پیرزنی با یک عینک ذره بینی قدیمی در حالی‏ که یک سمت چادرش را با دندانش گرفته بود، از صندلی اول قسمت زنانه، یک پنج تومانی به دست با اشاره پسر را صدا زد.

پسر انتهای قسمت مردانه ایستاد قفس را زمین گذاشت، پنج تومنی را لوله کرد و توی جیبش گذاشت. بعد از توی قفس یک جعبه پر از ردیف فال‌های تا شده را برداشت و گرفت جلو نوک پرنده.

پرنده با نوکش یکی را از آن وسط بیرون کشید. پسر می‌خواست فال را بدهد به پیرزن که اتوبوس با صدای کشداری ترمز کشید. پرنده بیچاره از روی دست پسر افتاد. ترسید و شروع کرد به پر زدن و خود را وحشت زده به شیشه‌ها کوبید. جعبه فال هم از دست پسر افتاده بود وکاغذ فال‌ها بین پا‌های مسافران پخش شده بود.

پرنده، اما از منفذ یکی از شیشه‌های نیمه باز به بیرون پرید. پسر مستأصل همانجا کف اتوبوس نشست. قفس خالی را توی بغلش گرفت و به میله عمودی اتوبوس تکیه کرد.

پیرمردی یکی از فال‌ها که زیر پایش بود را برداشت. خاکش را با دست گرفت و بلند این بیت شعر را خواند:
دلا بسوز که سوز تو کار‌ها بکند

نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند... بعد هم دستی کشید روی سر پسر و یک پنج تومانی گذاشت کف دستش.
جوانی که کنار در ایستاده بود خم شد و یکی از فال‌ها را برداشت. عینک آفتابی اش را داد روی پیشانی و فال را بلند خواند:

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند...

کم کم بقیه مسافران هم فالی را از کف اتوبوس برداشتند و بلند بلند خواندند. مشت دست راست پسرک پر شده بود از پنج تومنی مچاله شده. مشت دست چپش را که باز کرد، فال مچاله شده پیرزن بود. دستش را دراز کرد که فال را بدهد به او. پیرزن گفت: ننه خودت بخون چشام سو نداره. پسر کاغذ را باز کرد و خواند:

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد ...

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->