علی باقریان | شهرآرانیوز - لابد شنیدهاید یا خواندهاید و میدانید که «لسانالغیب» درواقع صفت دیوان حافظ یا به عبارت دقیقتر غزلیات حافظ بوده و بعدها به تدریج به خود او اطلاق شده است. عمده دلیل اتصاف دیوان حافظ به این صفت نیز همین فال گرفتنها و نتایجی است که از آن حاصل میشود. روایات زیادی درباره تفألزدن به دیوان خواجه شیراز هست که آدمی را به حیرت وامیدارد. با وجود این، خیلیها هم هستند که به این نوع از فالگرفتن اعتقادی ندارند. چند دقیقه هست که موجب تردید در اصل این کار میشود: یکی اینکه همه جا از فالهای مناسب سخن گفتهاند و شواهد نامتناسب را به نفع اعتقاد خود کنار گذاشتهاند، دوم اینکه در برخی روایات دستکاری برای ایجاد انطباق حداکثری بین نیت و فال مشهود است، سوم اینکه در کل غزل به یکی دو بیت به عنوان «بیتالفال» استناد میکنند و بیتهای نامربوط دیگر را در نظر نمیگیرند. اما چطور میشود که گاهی فالی متناسب با نیت صاحب فال حاصل میشود؟ چنان که میدانید، در غالب غزلهای حافظ ابیات در محور عمودی ارتباطی با یکدیگر ندارند. این است که در یک غزل از موضوعات مختلف و متنوعی سخن به میان میآید. این مسئله، به علاوه نوع زبان و بیان حافظ و حتی مسائلی برونمتنی نظیر داستان مبهم زندگی او، موجب تأویلپذیری هر چه بیشتر ابیات و دامنزدن به تفاسیر متعدد و حتی متناقض میشود.
فرید دهقان طرزجانی و فرزان سجودی در مقاله «فال حافظ، خوانش خوانندهمحور» نشان دادهاند که خوانش کسانی که با دیوان حافظ فال میگیرند از ابیات او متکثر و ساختگی است. آنها در پایان پژوهش خود نتیجه گرفتهاند: «.. فال پدیدهای بدیهی نیست، بلکه فرایندی است برساخته و مبتنی بر جهتگیری خوانش فالگیرنده برای برآوردهکردن افق انتظارات. خواننده هدفمند با پارهای از پیشفهمها وافق انتظارات به سراغ متن شعری فال میرود و سعی میکند تا از آن خود کردن متن شعری حافظ جهتگیری خوانش حافظ خود را بیافریند و پاسخی را بگیرد تا برآوردهکننده انتظاراتش باشد. با این ملاحظات، در ادامه، به مناسبت ۱۹ مهر، روز بزرگداشت حافظ، چند نمونه از تفألهای شگفت را بخوانید. فقط آگاه باشید که برخی از این روایات را به چند صورت مختلف نقل کردهاند.
١- سلطان با اقتدار نادرشاه افشار بعد از انجام مهام همدان و کرمانشاهان [که به ضمیمه دیار اصفهان و ری
عراق عجم» خوانده میشدند ] فراغ حاصل نموده هوس تسخیر تبریز شوقانگیز خاطر ساخته مستقبل حال را از دیوان لسانالغیب خواجه تفأل نموده این غزل آمده بود که مقطعش این است: «عراق و فارس گرفتی به شعر خود [خوش ] حافظ/ بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است».
۲- آخر کار در سنه اثنین وتسعین وسبعمأة [۷۹۲]به جنة المأوا خرامید و در خاک مصلای شیراز آسوده گردید. خواجه به حسب ظاهر رندانه زندگی مینمود. بعد رحلت وی، بعضی اشخاص به نماز جنازه متامل بودند، تا آنکه ابیات فصاحت سماتش را که اکثر بر خزف ریزه و کاغذپارهها نوشته در سبوی میانداخت به کودکی اشاره کردند که از آن برآرد. سردست این بیت برآمد: «قدم دریغ مدار از جنازه حافظ / اگرچه غرق گناه است میرود به بهشت». به مجرد ملاحظه این حال همه به نماز درآمدند و از آن روز خواجه به «لسان الغیب» اشتهار یافت.
٣- از استاد خود شنیدم که او [محمدشفیع، نوه وصال شیرازی ] را نامزدی بوده است و چنان مقرر بود که در ماه شعبان عقد مزاوجت آن دو را بسته و جشن عروسی برپا کنند. جمعی از بزرگان خانواده را عقیده بود که مجلس عیش و سرور را به بعد از رمضان محول دارند. چون بر سر این اختلاف سخن به دراز کشید همه مردد ماندند؛ پس داوری را به دیوان حافظ برده فالی برزدند. این غزل برآمد: «نفس باد صبا مشکفشان خواهد شد/ عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد // ماه شعبان مده]منه [ از دست قدح کاین خورشید / از نظر تاشب عید رمضان خواهد شد//ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی / مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد؟» پس همگنان بر امر خواجه بزرگوار یکدله شدند و به ساز بزم سور و سرور پرداختند.
۴- در یکی از سنوات بین ۱۳۲۰ و ۱۳۲۵ ه. ش؛ که سفارت ایران در مصر و سرپرستی قافله حاج ایرانی به عهده آقای محمود جم محول بود، در موقع مراسم طواف، یکی از حاجیان ایرانی موسوم به «ابوطالب یزدی» که جوانی خوشاعتقاد و متدین بود دوچار عارضه آفتابزدگی و بههمخوردگی معده گردید و حالت استفراغ به او دست داد. محافظان عرب جاهل به تصور آنکه وی را مقصود اهانت به بیت ا... بوده است آن بیگناه را محکوم به قتل کرده با شمشیر سر از تنش جدا کردند. این حادثه موجب آشفتگی و تأثر خاطر مردم ایران شده به دولت عربی سعودی از این کردار نابهنجار اعتراض بسیار کردند و آقای جم نیز به طهران آمدند. در آن موقع یکی از دوستان خوشذوق و صاحبدل نویسنده که از این پیشامد خاطر ملول داشت از دیوان لسان الغیب تفالی برگرفت. این غزل برآمد: «چو پرده دار به شمشیر میزند همه را / کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند //سروش عالم غیبم بشارتی خوش داد که بر در کرمش کس دژم نخواهد ماند //سرود مجلس جمشید گفتهاند این بود/ که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند // ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ / که نقش مهر و نشان ستم نخواهد ماند».
۵-... آقای سرورعلیخان وزیر فرهنگ وقت افغانستان آغاز سخن کردند و فرمودند که «روشنفکران افغانستان
به شعرای نامی ایران، مخصوصا به حافظ، اعتقاد محکمی دارند و من هم از مریدان حافظ هستم و در هر مشکلی از دیوان غزلیاتش تفأل میگیرم و مأموریت ایران را هم به شوق زیارت مرقد حافظ پذیرفتم و همین پریروز در تهران خدمت جناب دکتر اقبال، وزیر فرهنگ، اشتیاق خودم را برای سفر به شیراز به عزم زیارت قبر حافظ بیان کردم. جناب وزیر امر فرمودند وسایل سفر من مهیا شد و حتی فرمودند: "اگر میل دارید، خودم همراه شما بیایم و یا کسی را تعیین کنم که همراه شما باشد. من جواب دادم: "چون این سفر به عزم زیارت مقبره حافظ است، اجازه بدهید از دیوان خودش فال بگیرم؛ هرچه را که حافظ گفت به همان قرار رفتار کنیم.» آقای دکتر اقبال فرمودند: "مانعی ندارد؛ فال بگیرید؛ لذا من... در اتاق وزیر فرهنگ همین حافظ بغلی را... درآوردم و فال گرفتم. ببینید جواب حافظ چیست: "دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس/ نسیم روضه شیراز پیک راهت بس»
۶- [ علامه حضرت آقای سید جلال آشتیانی ] فرمودند: «یک شب در منزل مرحوم امیری فیروزکوهی بودیم. گفتند -و از ایشان مشهور است- که صائب شاعری بزرگتر از حافظ است و معلوم نیست چرا حقش خورده شده.» استاد میفرمایند: «جناب امیری! یک ملت باذوق مثل مردم ایران در ششصد سال اشتباه نمیکنند. خود صائب هم دلداده حافظ بوده.» و از این گونه سخنان، و سرانجام کار به فالزدن از حافظ کشیده میشود. جناب امیری فیروزکوهی خودشان آداب فال را به جای میآورند و دیوان حافظ را میگشایند. در مطلع غزل چنین آمده بود که بس پاسخگو و ذیربط است: «چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست/ سخن شناس نهای جان من خطا اینجاست».
۷- [مدیر سابق حوزه علمیه قزوین، شادروان اویسی ] در محفلی گفته بوده: «راستش، برخلاف شما و همه، من اعتقادی به شعر حافظ ندارم و مثلا سعدی را به او ترجیح میدهم.» و قیل و قال بالا گرفته بوده تا یکی از حاضران به شادروان اویسی پیشنهاد میکند که در این باب تفالی به دیوان حافظ بزنند. قبول میکند و آداب فال را به جای میآورد. در غزل فال این دو بیت آمده بود: «من از جان بنده سلطان اویسم/وگر لطفش بدین چاکَر نباشد// کسی گیرد خطا بر نظم حافظ / که هیچش لطف در گوهر نباشد».