فصل چهارم «زخم کاری» چگونه به پایان می‌رسد؟ + فیلم جعفر یاحقی: استاد باقرزاده نماد پیوند فرهنگ و ادب خراسان بود رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور: حمایت از مظلومان غزه و لبنان گامی در مسیر تحقق عدالت الهی است پژوهشگر و نویسنده مطرح کشور: اسناد تاریخی مایملک شخصی هیچ مسئولی نیستند حضور «دنیل کریگ» در فیلم ابرقهرمانی «گروهبان راک» پخش «من محمد حسن را دوست دارم» از شبکه مستند سیما (یکم آذر ۱۴۰۳) + فیلم گفتگو با دکتر رسول جعفریان درباره غفلت از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات در ایران گزارشی از نمایشگاه خوش نویسی «انعکاس» در نگارخانه رضوان مشهد گفتگو با «علی عامل‌هاشمی»، نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهدی، به بهانه اجرای تئاتر «دوجان» مروری بر تازه‌ترین اخبار و اتفاقات چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر، فیلم‌ها و چهره‌های برتر یک تن از پنج تن قائمه ادبیات خراسان | از چاپ تازه دیوان غلامرضا قدسی‌ رونمایی شد حضور «رابرت پتینسون» در فیلم جدید کریستوفر نولان فصل جدید «عصر خانواده» با اجرای «محیا اسناوندی» در شبکه دو + زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (یکم و دوم آذر ۱۴۰۳) + زمان پخش حسام خلیل‌نژاد: دلیل حضورم در «بی‌پایان» اسم «شهید طهرانی‌مقدم» بود نوید محمدزاده «هیوشیما» را روی صحنه می‌برد
سرخط خبرها

گاهی به آسمان نگاه کن

  • کد خبر: ۱۳۱۷۹۸
  • ۰۷ آبان ۱۴۰۱ - ۱۵:۴۶
گاهی به آسمان نگاه کن
مسافر در صندلی عقب، سرش را به شیشه خیس تکیه داده بود و یک لحظه از خیابان‌های خیس و عابران چشم برنمی داشت.

اهمیت چندانی ندارد که بگویم مسافر آن شب بارانی، زن بود یا مرد. اینکه در آن نیم ساعت تا رسیدن به سالن پرواز‌های خارجی فرودگاه از چه حرف زدیم، هم خیلی قابل اعتنا نیست.

مسافر در صندلی عقب، سرش را به شیشه خیس تکیه داده بود و یک لحظه از خیابان‌های خیس و عابران چشم برنمی داشت. تجربه معلوم کرده بود چنین مسافرانی معمولا بیشترین ساک و چمدان را به همراه دارند. اما از داشته‌های مسافر آن شب اگر پالتوی بلند و چتر رنگی و غم بزرگی که بر شانه هایش نشسته بود را استثنا کنیم، طوری بود که انگار آمده بود از سوپرمارکت سر کوچه یک بسته نمک برای شام بگیرد و برگردد.

پسرکی سر چهارراه، دسته بزرگ گل‌های رز را به سینه چسبانده بود و میان ماشین‌ها می‌گشت تا اگر کسی خواست، یک شاخه برایش جدا کند. برای کمتر خیس شدن، مشمایی به سرش کشیده بود و معلوم بود در آن هوای گرفته، کسی رغبت پایین کشیدن شیشه ماشین و خریدن یک شاخه گل رز را ندارد. مسافر تمام گل‌های پسرک را از شیشه ماشین به داخل کشید و بی اینکه تعدادشان را بپرسد، کارت بانکی اش را به گل فروش داد تا خودش هرچه می‌خواهد، حساب کند. بوی گل‌های رز هر دویمان را به سکوت دعوت می‌کرد. صدای ضعیف گوینده رادیو به گوش می‌رسید که درباره کبد چرب و عوارضش هشدار می‌داد.

هنگام پیاده شدن برای مسافرم، روز‌های بهتری را آرزو می‌کنم. ته مانده بوی رز‌ها در فضای ماشین هنوز به مشام می‌رسد. خیابان‌ها شلوغ است و اصلا حوصله ماندن در ترافیک را ندارم. کنار خیابان پارک می‌کنم و صندلی را کمی می‌خوابانم تا استراحت کوتاهی بکنم. در دل تاریکی آسمان، چراغ چشمک زن قرمزی می‌بینم که عبور می‌کند. شاید مسافر آن شبم سوار همین هواپیما باشد.

چشمانم سنگین می‌شود و درحالی که به خودم نهیب می‌زنم فقط اجازه یک چرت کوتاه را دارم، دو ساعت بعد از خواب بیدار می‌شوم. فوری خوابی را که دیده بودم، به یاد می‌آورم. صبحی خاکستری بود و هواپیمایی که در ارتفاع پایین پرواز می‌کرد، بر روی شهر، گل‌های سرخ رز به پایین می‌ریخت. همه مردم می‌خندیدند و دست هایشان را برای قاپیدن یک شاخه گل رز به سمت آسمان گرفته بودند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->