سرخط خبرها

مرغی که حکیم خورد و آبرو بر باد داد!

  • کد خبر: ۱۳۴۸۲۰
  • ۲۴ آبان ۱۴۰۱ - ۱۸:۵۳
مرغی که حکیم خورد و آبرو بر باد داد!
روزی از روز‌ها زن دوقطبی ساز، یکی از همسایگانش را که زنی سربه زیر و اخلاق گرا بود، سوژه دروغ پراکنی و شایعه پردازی‌های خود قرار داد.

در روزگاران بسیار قدیم در یکی از شهر‌های ناحیه چونگ، واقع در چینگ شمالی، زنی بدذات و خبیث زندگی می‌کرد که به کار شایعه پردازی و دروغ پراکنی و دوقطبی سازی و فعال کردن گسل‌های اجتماعی مشغول بود و همواره درمیان همسایگان و اطرافیان خود اختلاف می‌افکند و نقار ایجاد می‌کرد.

روزی از روز‌ها زن دوقطبی ساز، یکی از همسایگانش را که زنی سربه زیر و اخلاق گرا بود، سوژه دروغ پراکنی و شایعه پردازی‌های خود قرار داد و آن قدر در این کار افراط کرد که زن همسایه مجبور شد برای حفظ آبرویش از آن محل برود.

نقل مکان زن همسایه که واقعا زنی سربه زیر و اخلاق گرا بود، موجب عذاب وجدان زن شایعه پرداز شد. درنتیجه به سراغ حکیم جینگ که از حکمای بنام ناحیه چونگ بود، رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد. حکیم جینگ پس از آنکه داستان زن شایعه پرداز را شنید، گفت: «ای زن! تو مقداری زود به دنیا آمدی.

زمان تو هنوز فرانرسیده است. اگر در آینده به دنیا می‌آمدی، می‌توانستی بهترین ادمین برای کانال‌ها و پیج‌های خبری و زرد باشی».

وی سپس افزود: «اما اکنون، به بازار شهر برو و یک مرغ بخر و آن را بکش و پرهایش را دانه دانه در جاده پخش کن و با آن به انتخاب خودت یک غذا درست کن و فردا نزد من بیاور». زن دروغ پراکن به گفته حکیم عمل کرد و یک مرغ خرید و کشت و پرهایش را دانه دانه کند و در جاده پخش کرد و فردای آن روز با مرغ یادشده، یک پرس جوجه چینی درست کرد و نزد حکیم جینگ برد.

حکیم، جوجه چینی را روی بخاری گذاشت تا گرم شود و گفت: «در سرزمین ایران با مرغ، غذایی درست می‌کنند که نامش فسنجان است و بسیار غذای خوشمزه‌ای است. از آن هم درست کن». زن شایعه پراکن گفت: «دستورش را دارید؟» حکیم گفت: «منشی ام دارد.» زن گفت: «حالا باید چه درسی بگیرم؟» حکیم گفت: «آه، درس! داشت یادم می‌رفت.» سپس افزود: «اینک برو و پر‌هایی را که در جاده پخش کرده ای، جمع کن و بیاور». زن گفت: «چنین چیزی امکان ندارد؛ پر‌ها را باد برده است».

حکیم گفت: «هااا، درس همین است. پراکندن دروغ و شایعه آسان است، اما جبران آن محال». سپس جوجه چینی را که گرم شده بود، در بشقاب ریخت و خورد و از دست پخت زن تعریف کرد. زن گفت: «همین؟» حکیم گفت: «بلی!» زن که عصبانی شده بود، از نزد حکیم رفت و این بار شایعات و دروغ‌های بد و بسیاری درباره حکیم ساخت و درمیان مردم پراکند و به این ترتیب، پایان بدی برای این حکایت رقم زد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->