پشت صحنه سکانس عروسی در تاسیان + عکس کارت عروسی لاکچری محمدرضا گلزار! + عکس اطلاعیه وزارت ارشاد برای جاماندگان اینترنت هدیه خبرنگاران پلتفرم «فیلم‌نت» فیلم‌های توقیفی را پخش می‌کند! روایتی از زندگی دو خانواده هر روز صبح از شبکه دو رسول صدرعاملی: استاد فرشچیان، هنرمندی بزرگ و تکرارنشدنی بود بازیگر «سوپرمن» به طرح اخراج مهاجرین توسط ترامپ پیوست! ایجاد کارخانه انیمیشن در خراسان، گامی مهم در حمایت از تولیدات پویانمایی + فیلم تیلور سوئیفت کارگردان سینما شد! کاظم چلیپا: استاد فرشچیان ارتباط خاصی با امام رضا(ع) داشتند + فیلم فیلم جدید تام کروز به دلیل اختلاف بر سر بودجه تعلیق شد مسابقه «یک دو صدا» در ایام اربعین از رادیو پخش می‌شود حمایت بازیگران «بازی تاج‌وتخت» از مردم فلسطین همچنان ادامه دارد + تصاویر پخش برنامه‌های ویژه از شبکه مستند برای استاد فرشچیان پخش مصاحبه تلویزیونی استاد فرشچیان امشب (۱۸ مرداد ۱۴۰۴) از تلویزیون برنامه «سر سفره خدا» در هنگام پیاده روی اربعین روی آنتن شبکه کودک می‌رود نظر شهید سلیمانی درباره استاد فرشچیان چه بود؟ هشدارهای جدی برنامه «هفت» به بهرام افشاری رمان «دختر آیینه‌پوش»، کتابی برای آشنایی کودکان با نماز پیام تسلیت بنیاد بین المللی امام رضا (ع) به دنبال درگذشت استاد فرشچیان
سرخط خبرها

پاینده ایران و ایرانی!

  • کد خبر: ۱۳۶۰۶۷
  • ۰۱ آذر ۱۴۰۱ - ۱۹:۳۰
پاینده ایران و ایرانی!
دوگانه‌ای بهر آن یگانه به جا آورده، خوابیده بودیم که دیدیم کامبیزخان، ولد ذکور منوچهرخان، وارد عمارت شدند.
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

دوگانه‌ای بهر آن یگانه به جا آورده، خوابیده بودیم که دیدیم کامبیزخان، ولد ذکور منوچهرخان، وارد عمارت شدند. یک بوق نیم ذرعی هم دست گرفته، در آن می‌دمیدند. یادی از بوق کشتی‌ای کردیم که در سنوات ماضیه در بوشهر سوار شده بودیم. حقیقتا صدای مهیبی داشت. انگار به هرچه پرنده و چرنده و خزنده در دریا بود، داشت اعلام می‌کرد کنار بایستید که ما راه افتادیم. القصه؛ کامبیز چنان در بوقش می‌دمید که نگو و نپرس! باد از همه جایش که در رفت، پرسیدیم چه خبر است.

عمارت که هیچ، محل را گذاشته اید روی سرتان، آن هم در این خروس خوان پگاه. عارض شدند: فوتبال داریم امروز. گفتیم: چه هست حالا؟ عرض کردند: بابا جان جام جهانی فوتبال ... گفتیم خب، حالا چی هست؟ ماسماسک توی جیبش را درآورد، یک چیز‌هایی تق تق زد روی گوشی. خلقتی خدا ناگهان یک چمن وسیع سرسبز کأنه دشت‌های قزوین و رامسر به وقت باهار. چه همه یکدست و خوش رنگ! بعد دوتا دکه بر دو طرف چمن بود خیلی سفید و قشنگ.

توری هم بر دو دکه آویزان بود که نفهمیدیم برای چه. بعد دو گروپ از جوانان، لباس‌های یکدست بر تن وارد شده و یک چیز گردالی هم انداخته بودند وسط و هی زیر آن بیچاره، لنگ و لگد می‌زدند. هی این می‌زد به این ور و آن دسته می‌زدند به آن ور.

پرسیدیم حالا چه می‌شود؟ عارض شدند: باید این توپ را بکنند توی دروازه حریف مقابل و آن‌ها هم نگذارند. یک چنددقیقه‌ای زل زده بودیم به تماشا. حقیقتا شگفت آور بود. بسیار جذبش شدیم. حالا شاید بدهیم در حیاط عمارت هم از این دروازه‌ها اسمال حداد بسازد، یک توپ خوب هم بخریم.

روز‌ها بیکاریم لگد زیرش بزنیم، هی کیف کنیم مِن بعد ذلک. کامبیز گفت: چهار سالی یک بار همه تیم‌های جهان جمع می‌شوند، بازی می‌کنند، بعد برنده برنده‌ها مشخص می‌شود و جایزه می‌گیرد. گفتیم: چه جالب! عارض شدند: امسال شیربچه‌های تیم ملی ممالک محروسه ایران هم در این جمع حضور دارند.

یک پسی زدیم پس کله اش. عارض شدند: چرا می‌زنی؟ فرمودیم: پدرسوخته! حالا باید بگویید؟ گفت چه کنم؟ گفتم: می‌روی پیش میزطیب بقال، نصف گونی تخمه کدو و از آن پفک مفک‌ها می‌خری. یک تلویزیون گنده هم پیدا می‌کنی. چندتا پرچم ممالک محروسه هم بیاور بر در و دیوار عمارت بزنیم. پول پر شالش گذاشتیم، رفت. تا شما این وجیزه را بخوانید و کامبیز نیامده، من یک چهارتا بوق با شیپور این پسر بزنم، خیلی کیف می‌دهد لاکردار. زیاده فرمایش نداریم. پاینده باد ایران و ایرانی!

به قلم میرزاابراهیم خان شکسته نویس

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->