حسن احمدی فرد | شهرآرانیوز؛ «غلام محمد کاشانی» معروف به «غلام جان» هیچ وقت نتوانسته مدرسه برود و درسی بخواند. او همه عمرش را کارگری کرده است، اما از آنجایی که عاشق قومش و هویت و تاریخش بوده است، توانسته خواندن و نوشتن یاد بگیرد. او عاشق کتاب خواندن است و عاشق اینکه از هر کسی چیزی یاد بگیرد. او قصه تاریخ قومش را از بزرگان طایفه شنیده و در کتابها دنبال کرده است و حالا همه آن تاریخ را با جزئیات دقیقی، میداند. غلام جان، تاریخ زنده کاشانی هاست؛ تاریخ زنده قوم بلوچ که بخشی از آنها حالا محلهای بزرگ را در حاشیه مشهد شکل داده اند. محلهای که به نام راسته بازارش «تاجرآباد» معروف شده است.
تاجرآباد یک راسته است در محله «قلعه خیابان»؛ میشود حر ۸۲. حر، همین خیابانی است که از میدان بار رضوی شروع میشود و میرود به سمت محلههای ساختمان و قلعه خیابان. بعد هم که جاده است و میرود تا شهرک رضویه و بعد هم تا سرخس.
قلعه خیابان حالا اسمش شده شهرک شهید باهنر. اینجا بیشتر اهالی، بلوچها هستند. راسته تاجرآباد، همه اش مغازه است و مایحتاج مردم آنجا خرید و فروش میشود. البته، چون بیشتر اهالی بلوچ هستند، طبیعتا در تاجرآباد اقلامی خرید و فروش میشود که بلوچها میخواهند. برای همین است که تاجرآباد، متفاوت از دیگر بازارهاست.
اینجا بیشتر اقلام از زاهدان و پاکستان و آن طرفها میآید. پارچهها و لباس ها، همه همانهایی هستند که بلوچها استفاده میکنند. پتو، از اینهایی که ما دورمان میپیچیم هم هست و انواع کلاه ها. از پکول افغانستانی بگیر تا کلاه بلوچی. سوزن دوزی برای لباس زن ها، اینجا فراوان است. عطر و حنا و چوب مسواک هم خیلی هست.
ما بلوچها مرغ زنده بیشتر میخریم. شما مرغ یخ زده میخرید. ما مرغ زنده میخریم و ذبح میکنیم. برای همین چند تا مرغ فروشی هم در تاجرآباد هست که مرغ زنده میفروشند. اقلام دیگر هم هست. مثل همه بازارها. مغازههای تاجرآباد صبحها هم باز است، اما سر شب خیلی شلوغ میشود و، چون بیشتر فروشندهها و مشتریها بلوچ هستند، دیگر تاجرآباد نیست. بازار زاهدان است.
راسته تاجرآباد، خیلی عمری ندارد. از همان زمانی که این مناطق آباد شد و مردم در آن خانه ساختند، تاجرآباد هم درست شد. مردم مایحتاج میخواستند، مغازهای باز شد. آن یک مغازه شد دو تا و دو تا ده تا و شد این راستهای که الان میبینید. اینجا هنوز هم بیشترش، زمین کشاورزی است؛ قدیمتر که همه اش زمین کشاورزی بود.
تاجرآباد عمری ندارد، اما مردم بلوچ، از بسیاری قبل از آن، در این منطقه بوده اند. کارگری میکرده اند و کشاورزی. من سال ۴۸ یا ۴۹ که برای اولین بار آمدم به مشهد، تمام این منطقه زمین کشاورزی بود و بیابان. کشت و کار مردم بود. مردم بلوچ اینجا کار میکردند. کشاورزی میکردند، کارگری میکردند، اما اینجا خانهای نبود. خانه ها، در «ساختمان» بود؛ همان محلهای که الان شده «پورسینا». بلوچها هم آنجا بودند. صبح میآمدند سرِ زمینها و کشت و کارها و شب برمی گشتند به ساختمان.
من بچه بودم، ریش نداشتم با خواهرزاده ام که محمدآقا نام داشت از روستای «خواجه احمد» در سیستان، آمدیم مشهد. خدا رحمتش کند، وفات کرده است. ما کار کشاورزی نکردیم البته آشناهایی اینجا داشتیم و گاهی میآمدیم به اینجا. ما در خود مشهد بودیم. در «کوچه چهنو». آخر کوچه چهنو، یک مرغداری بود؛ مال آقای «طاهر ساختیانچی» ما توی آن مرغداری بودیم. همان جا کار میکردیم و همان جا میخوابیدیم. کارمان جمع کردن تخم مرغها بود. روزی پنج تومان هم مزدمان بود. من مشهد را خیلی دوست داشتم، اما نتوانستم اینجا بمانم. باید کارگری میکردم. ناف ما را با آوارگی بریده اند ... سال ۷۱ یا ۷۲ بود که رفتم بندر عباس.
همان سالی بود که تازه نقشه پالایشگاه نفت را ریخته بودند. روی زمین گچ ریخته بودند و نقشه پالایشگاه را معلوم کرده بودند که کجاها را باید بکَنیم. من اولین کلنگهای آنجا را زده ام. از همان ابتدای کار تا دو سال آنجا بودم و کارگری میکردم. حالا چه کسی یادش است که ما که بودیم و چطور کارگری کردیم آنجا. آب و هوای بندر مریضم کرد. مدتی آمدم مشهد. مدتی رفتم تهران و وقتی برگشتم این بار خانواده را هم آوردم.
مطالعه تاریخ به غلام جان این فرصت را داده تا هر جا قرار است کسی درباره پیشینه قوم بلوچ که حالا همشهری ما در یکی از محلات مشهدند، بداند، او روایتگرشان باشد. راوی قومی که کشانی بوده اند و بازمانده اشکانیان.
قوم کاشانی یا «کشانی» از اقوام بلوچ هستند، اما در قلب تاریخ، ریشه دارند. کاشانی ها، همان اشکانیها هستند. آنها شاخهای از پارتیها بودند که به مرور زمان، اسم هایشان متفاوت شده است. در دوره اشکانیها امپراتوری روم، یک سانتی متر از خاک ایران را هم نتوانست بگیرد.
آخرین پایتخت اشکانی ها، «آساک» است؛ همین قوچان امروز. از آنجا هفت صد خانوار کوچ میکنند و میروند به منطقه «پنجگور» پاکستان. بخشی از این هفت صد خانوار آنجا میمانند و بخش دیگری از آنها میروند به منطقه دیگری به نام ««میچکی» نزدیک جایی که الان شهر «کویته» است. در منطقهای به نام «داکومل». آنجا جایگزین (ساکن) میشوند.
این خانوادهها در آن زمان، چون سرمایه دار بوده اند، خانم هایشان، گردنبندهایی از طلا داشته اند که اینها را همیشه به گردن داشته اند. برای همین، اینها به نام «طوقی» هم یاد میشوند. بعدها در همان منطقه، یکی از اقوام، با قوم «سنجرانی» که در همان منطقه داکومل بوده اند، درگیر میشود و سردار سنجرانی کشته میشود. آنجا به رسم و سنتی که در قوم بلوچ هست، همین قوم کشانی، انتقام سردار سنجرانی را میگیرد.
رسمی هست در میان بلوچها به نام «میارجَل» که طبق آن، باید از مظلومی که به قوم بلوچ پناه آورده، حمایت کرد. حتی به خاطرش خون میدهند تا بتوانند حق مظلوم را برگردانند. به دلیل همین درگیری ها، دِین دار میشوند و سَرافتاد (شرایط اجتماعی زندگی، برایشان سخت میشود) بخشی از آن راهی منطقه «نیمروز» میشوند که حالا در خاک افغانستان است. منطقهای هست در آنجا به نام «چَخانسور». کشانیها در چخانسور نیمروز، ساکن میشوند.
پیش از کشانیها مردمان دیگری در چخانسور بوده اند که کارشان کشت و زراعت بوده است، اما کشانیها خیلی هایشان مال دار و رمه دار بوده اند. با آمدن رمهها به منطقه، مردم محل، به زحمت میافتند و کشت و کارشان آسیب میبیند. آنها به کشانیها میگویند معاش شما، اینجا پهلوی ما، نمیشود. بیایید ما منطقهای را به شما نشان میدهیم که آب و علف خوبی دارد و برای شما و رمه هایتان مناسب است. مردمان چخانسور، بخشی از کشانیها را میآورند به منطقهای که «نیزار هامون» بوده است؛ یعنی همین منطقه زابل.
بله. البته همان موقع هم اقوامی در اطراف هامون بوده اند مثل قوم «سنچولی» و «صیاد» اینها اقوام اصلی آن منطقه بوده اند که کشانیها هم به آنها اضافه میشوند. از اینجا دیگر کشانیها میشوند جزئی از اقوام منطقه سیستان و بلوچستان. قومی که تیرههای مختلفش در منطقه وسیعی پراکنده است. از کویته پاکستان تا افغانستان و سیستان و بلوچستان در ایران. اما بیشترین بخش کشانیها در منطقه زابل در اطراف هامون ساکن هستند. این تاریخ قوم ماست؛ از دوران اشکانیها تا روزگار امروز.
کاشانیها در تاریخ معاصر چگونهبودهاند؟
کاشانیها همیشه عاشق سرزمین و تاریخشان بوده اند و افتخار میکرده اند به اینکه یکی از شاخههای مردم پارتی و یکی از اقوام ایرانی هستند. همیشه هم در خدمت کشور بوده اند. در زمان نادر افشار، یکی از سردارانش از کاشانیها بود. به نام «تنگه ای». او در یکی از جنگها فتح بزرگی میکند. نادر، یک آسا (عصا)، یک خروس طلا، یک کلاه و یک اِسپر (سپر) برایش انعامی میدهد. تا همین زمان ما، آن خروس طلا در خانواده آنها بود.
من در زاهدان، خبر شدم (مطلع شدم) و همان جا آن خروس را دیدم که بین آنها نسل به نسل یادگاری مانده بود. در زمان حکومت «امیر عبدالرحمن»، پادشاه افغانستان که با «ناصرالدین شاه» و «مظفرالدین شاه» و «محمدشاه قاجار» هم دوره بوده، برخی اقوام منطقه، که به سمت پادشاهی افغانستان گرایش داشته اند، به آن حکومت نامه مینویسند که کشانی ها، ایرانی هستند و هر چه هم که در منطقه کویته یا چخانسور بمانند پس یک روز، به اصل خودشان برمی گردند؛ مثل آبی که در کش (جویه) خود میرود. خلاصه دسیسهای درست میکنند.
از آن طرف کشانیهای سیستان و بلوچستان که مطلع میشوند، میآیند به مشهد مقدس و با دیگر سران طوایف بلوچ پیمانی امضا میکنند. طوایف بلوچ در مشهد مقدس، نامهای را مهر میکنند و میبرند به دربار قاجار. تا بلکه شاه قاجار از آنها در برابر لشکرکشی امیر عبدالرحمن خان، حمایت کند. امیر عبدالرحمن خان لشکرکشی میکند و نایب بنیاد خان و دیگر سران بلوچ، متحد میشوند در برابر لشکرکشی حکومت وقت افغانستان.
آنها در منطقه «تنگ دین محمد» درگیر میشوند و بلوچها رشادت جانانهای میکنند تا آب و خاکشان به دست دشمن نیفتد. نایب بنیادخان، آنجا کشته میشود. دو پسرش «پکیرخان» و «اکبرخان» دستگیر میشوند و آنها را میبرند به آمو زندان. پکیر خان در زندان میمیرد و متباقی (باقی مانده ها) را میبرند به سرحدات شوروی که آن وقت به آن روس میگفتند. میبرند به آنجا که نتوانند به منطقه برگردند.
بعدها آنها در منطقه نفر و رابطه پیدا میکنند و از آمودریا رد میشوند و از خاک روس، خودشان را به مشهد میرسانند و از اینجا میروند به زابل و سیستان. میگویند موقعی که میخواسته اند از آمو، رد بشوند، چون نمیخواسته اند قایقی بگیرند که مبادا، قصدشان معلوم بشود، مشکهایی را میگیرند و باد میکنند و آنها را میبندند به هم. بعد با همان مشکها از آمو، رد میشوند. روستای «خواجه احمد» در سیستان بازمانده همان زمان خان کشانی و نایب بنیاد کشانی است. قبر نایب بنیاد کشانی هم همان جاست.
بله. جد من در منطقه «قرقری» میماند. جایی هست که به آن «ریگ دلدار» میگویند و «شِلّه شادی خان». همان شله را جد بزرگ من کار کرده که به اسم خودش هم مانده است. اگر در منطقه قرقری و «گم شاد» پرسان کنید (بپرسید)، شله شادی خان معروف است. پدران ما آنجا گذاره کرده اند، اما ما شهر به شهر و ده به ده و روستا به روستا کار کرده ایم تا روزِ امروز.
قوم کشانی، جنگجو نیستند. صلح طلب اند. بدخواه کسی نیستند. کینه توز نیستند. برای بزرگان خود، برای بزرگان دیگر اقوام، برای علما، برای شیخ و مشایخ احترام خاصی قائل هستند. کشانیها اهل شعر و شاعری هم بوده اند و کسانی را داشته اند که قصههای قوم بلوچ را به شعر میگفته اند. خب البته کتابی از آنها نمانده است، اما شعرهایشان بین مردم هست.
بعضی از مشهدیها به کوچه حر ۸۲ محله شهید باهنر، میگویند «بازار کراچی»، برخی میگویند «چهارراه رسولیدوم» و عدهای هم آن را به نام «چابهار مشهد» میشناسند. به نظر میرسد تلاش شده در تمامی این اسامی از تکنینکهایی جذب گردشگر استفاده شود، با این حال هیچ کدام به اندازه نامی که امروز به آن مشهور است به دل نمینشیند؛ تاجرآباد، بهشت رنگهاست، یک دنیای رنگین کمانی...
این خیابان پر رنگ و لعاب یک تکه از بلوچستان است در قلب مشهد، درست مثل «مجتمع شهید بهشتی» یا «شهرک عربها» که نمایندهای از خوزستان است در دل مشهد و «شلوغبازار» گلشهر که انگار شعبهای از افغانستان است در مشهد
مشهدی که در گذشته چهارراه فرهنگها بوده و اقوام بسیاری را در طول زمان در خود جای داده، امروز به یک ظرفیت بزرگ برای گردشگری تبدیل شده است. چنانکه میتوان با صرف زمان کوتاهی به گوشه و کنار کشور سفر کرد.
- حر ۸۲؛ یک خیابان باریک و بلند است که در ظاهر شبیه بسیاری از دیگر خیابانهای مشهد است. شکل و ظاهر خانههای این کوچه، از ورود به یک بافت فرسوده حکایت میکند که مردمانش با مشکلات بسیاری دست به گریباناند. از وصل نبودن به شبکه اگو و جاری بودن روانآبها در میانه کوچه گرفته تا خاکی بودن برخی معابر...،
اما کافی است وارد یک مغازه بشوید تا معنای بهشت رنگین کمانی را درک کنید. فرق نمیکند مغازه کفش فروشی باشد یا پارچه یا حتی قاب تلفن همراه؛ همه چیز غرق در رنگ است.
علاقه مردم بلوچ به رنگها ستودنی است؛ درد و رنج زندگی باعث نشده دنیای مردم بلوچ سیاه و سفید شود، هنوز روحیه و قلب این مردم شاد و رنگارنگ است.
قیمتهای هیجان انگیز و ارزان پارچههای سوزندوزی بلوچی باعث شده علاوه بر محلیها، مشهدیهای زیادی این بازار را برای خرید انتخاب کنند.