سرقت مرموز اثر پیکاسو در اسپانیا کتاب «زیبا صدایم کن» به ترکیه رفت وقتی بردپیت، اپل را پولدار می‌کند! همکاری نصرالله مدقالچی و محمدرضا شفیعی‌کدکنی در آلبوم «دوازده» بازگشت «پانتولیگ» با اجرای محمدرضا گلزار به شبکه سه تاخیر در تور استرالیای «سی‌صد» به دلیل مشکل صدور ویزا شب نوستالژی مهران مدیری در دبی فیلم کوتاه «او اینجا نیست» برگزیده جشنواره ایسلندی شد جای کمدین‌های مشهدی همچنان خالی است! یادی از مجله «پیش‌آهنگی ایران» و مطالب مفید ورزشی‌اش برای دانش‌آموزان مدیر پروژه «مسابقه ۱۰۰»: پولی در کار نیست؛ با معلوماتت زمین حریف را تصاحب کن! مجری شبکه پویا: «یوز»، نگاهی دوباره به ایران و زیبایی هایش است اثری سرشار از مولفه‌های حماسی | میزگرد تخصصی نقد و بررسی نمایش میدانی «۱۸۰۰۱» در مشهد برگزار شد آنچه می‌خواهم نمی‌بینم، وآنچه می‌بینم نمی‌خواهم | مروری بر وضعیت کتاب‌های درسی زبان و ادبیات فارسی ۱۲۰ اثر، متقاضی حضور در سی‌وپنجمین جشنواره تئاتر خراسان رضوی (رضوان) جایزه ادبی هشت، رویدادی در پی روایتی عمیق و جریان‌ساز کارگردان «اجل معلق»: چطور می‌توانیم یک سریال کمدی را تنها با قسمت اولش قضاوت کنیم؟ اهدای نشان افتخار شهر رم به رابرت دنیرو، بازیگر مطرح سینما صفحه نخست روزنامه‌های کشور - شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ انتشار ۲ کتاب جدید درباره شمس لنگرودی و داستان‌نویسی
سرخط خبرها

حکایت مرد کچل و کلاه گم شده

  • کد خبر: ۱۳۶۴۱۲
  • ۰۳ آذر ۱۴۰۱ - ۲۰:۱۹
حکایت مرد کچل و کلاه گم شده
مرد گرمابه دار از پشت دخل برخاست و نزدیک وی شد و گفت: «داداش! ما اینجا دزد نداریم.

در روزگاران قدیم که خانه‌ها مثل روزگاران جدید حمام نداشتند و مردم برای استحمام از گرمابه های عمومی استفاده می کردند، مردی برای استحمام وارد گرمابه شد. وی نخست لباس هایش را درآورد و داخل ساکش گذاشت. سپس از دلاک خواست وی را شست وشو دهد.

سپس خودش را خشک کرد و لباس هایش را پوشید و خواست از گرمابه بیرون برود که ناگهان متوجه شد کلاهش روی سرش نیست. فوری به دم در حمام رفت و در چهارچوب در ایستاد و رو به مشتریان حمام، فریاد زد: «هیچ کس از گرمابه خارج نشود.» مرد گرمابه دار پرسید: «چرا؟ مگر چه شده؟» مرد گفت: «کلاه من نیست.» مرد گرمابه دار از پشت دخل برخاست و نزدیک وی شد و گفت: «داداش! ما اینجا دزد نداریم.

دوم از آن، از کجا معلوم تو اصلا کلاه داشته بوده باشی؟!» مرد دستش را به سمت کله اش برد و کلاه گیسش را از روی کله اش برداشت و گفت: «ناموسا این کله از آن کله هاست که بشود بدون کلاه آن را این سو و آن سو برد؟» مرد گرمابه دار کمی دقت کرد و گفت: «الان که دقت می کنم، می بینم راست می گویی.» سپس کنار مرد کچل ایستاد و فریاد زد: «هیچ کس از گرمابه خارج نشود تا کلاه ایشان پیدا شود.» در این لحظه یکی از مشتریان حمام که تازه لباس پوشیده بود، نزد مرد کچل رفت و گفت: «آیا از ریزش مو رنج می بری؟» مرد کچل گفت: «معلوم نیست؟» مشتری گفت: «معلوم است.» وی افزود: «آیا می دانی با استفاده از شامپوی معجزه آسای استاد نیک اندیش، می توانی رنج خود را تسکین دهی و از کله ای پرمو لذت ببری؟» مرد کچل گفت: «واقعا؟» مشتری گفت: «بلی.» سپس تصویر مرد کچلی را که هنوز از شامپوهای استاد نیک اندیش استفاده نمی کرد و کچل بود و تصویر مرد پرمویی را که از شامپوهای استاد نیک اندیش استفاده می کرد و مو داشت، به وی نشان داد.

مرد کچل که به شدت تحت تأثیر پرمویی شخص حاضر در تصویر دوم قرار گرفته بود، گفت: «این ها را کجا می فروشند؟»

مشتری که خودش ویزیتور شامپوهای استاد نیک اندیش بود و خود از آن شامپوها داشت، گفت: «خودم بهت می دهم.» و سه عدد شامپو به مرد کچل فروخت. مرد کچل ساکش را باز کرد تا پول شامپوها را به وی بپردازد و کلاهش را که در ته ساکش بود، مشاهده کرد. وی نخست پول شامپوها را داد. سپس از گرمابه دار و مشتریان بابت اینکه موجب مزاحمت و تشویش اذهان عمومی شده بود، عذرخواهی کرد.

مرد گرمابه دار و مشتریان نیز از جنبه خصوصی جرم، وی را بخشیدند اما از جنبه عمومی جرم با استفاده از مشت و لگد او را از حمام بیرون انداختند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->