«جدایی نادر از سیمین» در ایتالیا روی پرده رفت ویدیو | مهدی آذری‌ یزدی، نویسنده ادبیات کودک و نوجوان که رهبر انقلاب مدیون او بود روایت زندگی نقاش نابینا در مستند «مرضیه» + زمان پخش پخش فیلم «پامفیر» برای نابینایان و ناشنوایان از شبکه نمایش فیلم کوتاه «میتوز» در راه جشنواره فیلم نوریچ انگلستان روایت یک دلبستگی ۱۸ ساله | علی رویین‌تن: «دلشکسته» با عشق ساخته شد فیلم جدید «سوپرمن» روی پرده سینما‌های آمریکا «بهانه سکوت» به یاد فداکاری‌های مدافعان سلامت به نمایش درآمد انتشار مجموعه «پیش از آنکه قهوه‌ات سرد شود» آهنگسازی «نیکولاس بریتل» برای فیلم جدید جرج کلونی از تار تا طنز عروسکی | جان واتس گزینه کارگردانی «مرد ماپتی» شد چالش‌های امین زندگانی در نقش مسلم‌بن‌عقیل | از سختی‌های بازی تا روزه‌داری برای هم‌ذات‌پنداری روال عادی در پردیس تئاتر مستقل مشهد | سایه‌های ترس و جست‌وجوی آزادی در دل طنزی تلخ دستور استاندار خراسان رضوی برای فعالیت مجدد شورای احیای توس برنامه طنز رادیویی «لاف باف» روی آنتن
سرخط خبرها

حکایت مرد کچل و کلاه گم شده

  • کد خبر: ۱۳۶۴۱۲
  • ۰۳ آذر ۱۴۰۱ - ۲۰:۱۹
حکایت مرد کچل و کلاه گم شده
مرد گرمابه دار از پشت دخل برخاست و نزدیک وی شد و گفت: «داداش! ما اینجا دزد نداریم.

در روزگاران قدیم که خانه‌ها مثل روزگاران جدید حمام نداشتند و مردم برای استحمام از گرمابه های عمومی استفاده می کردند، مردی برای استحمام وارد گرمابه شد. وی نخست لباس هایش را درآورد و داخل ساکش گذاشت. سپس از دلاک خواست وی را شست وشو دهد.

سپس خودش را خشک کرد و لباس هایش را پوشید و خواست از گرمابه بیرون برود که ناگهان متوجه شد کلاهش روی سرش نیست. فوری به دم در حمام رفت و در چهارچوب در ایستاد و رو به مشتریان حمام، فریاد زد: «هیچ کس از گرمابه خارج نشود.» مرد گرمابه دار پرسید: «چرا؟ مگر چه شده؟» مرد گفت: «کلاه من نیست.» مرد گرمابه دار از پشت دخل برخاست و نزدیک وی شد و گفت: «داداش! ما اینجا دزد نداریم.

دوم از آن، از کجا معلوم تو اصلا کلاه داشته بوده باشی؟!» مرد دستش را به سمت کله اش برد و کلاه گیسش را از روی کله اش برداشت و گفت: «ناموسا این کله از آن کله هاست که بشود بدون کلاه آن را این سو و آن سو برد؟» مرد گرمابه دار کمی دقت کرد و گفت: «الان که دقت می کنم، می بینم راست می گویی.» سپس کنار مرد کچل ایستاد و فریاد زد: «هیچ کس از گرمابه خارج نشود تا کلاه ایشان پیدا شود.» در این لحظه یکی از مشتریان حمام که تازه لباس پوشیده بود، نزد مرد کچل رفت و گفت: «آیا از ریزش مو رنج می بری؟» مرد کچل گفت: «معلوم نیست؟» مشتری گفت: «معلوم است.» وی افزود: «آیا می دانی با استفاده از شامپوی معجزه آسای استاد نیک اندیش، می توانی رنج خود را تسکین دهی و از کله ای پرمو لذت ببری؟» مرد کچل گفت: «واقعا؟» مشتری گفت: «بلی.» سپس تصویر مرد کچلی را که هنوز از شامپوهای استاد نیک اندیش استفاده نمی کرد و کچل بود و تصویر مرد پرمویی را که از شامپوهای استاد نیک اندیش استفاده می کرد و مو داشت، به وی نشان داد.

مرد کچل که به شدت تحت تأثیر پرمویی شخص حاضر در تصویر دوم قرار گرفته بود، گفت: «این ها را کجا می فروشند؟»

مشتری که خودش ویزیتور شامپوهای استاد نیک اندیش بود و خود از آن شامپوها داشت، گفت: «خودم بهت می دهم.» و سه عدد شامپو به مرد کچل فروخت. مرد کچل ساکش را باز کرد تا پول شامپوها را به وی بپردازد و کلاهش را که در ته ساکش بود، مشاهده کرد. وی نخست پول شامپوها را داد. سپس از گرمابه دار و مشتریان بابت اینکه موجب مزاحمت و تشویش اذهان عمومی شده بود، عذرخواهی کرد.

مرد گرمابه دار و مشتریان نیز از جنبه خصوصی جرم، وی را بخشیدند اما از جنبه عمومی جرم با استفاده از مشت و لگد او را از حمام بیرون انداختند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->