آمار فروش سینمای ایران در آبان ۱۴۰۳ | «زودپز» همچنان پرفروش تصویرگری، هنری فراتر از مرز‌ها و محدودیت‌هاست پرواز نستعلیق در «هوای چگونگی» | گزارشی از یک نمایشگاه خوشنویسی در نگارخانه آسمان ملیکا شریفی‌نیا خبر ازدواجش را منتشر کرد + عکس جشنواره تصویرگران مشهد افتتاح شد (۳ آذر ۱۴۰۳) فرزاد حسنی با «مسابقه بی‌سابقه» در راه تلویزیون «سیدمهدی سجادی» سرپرست بنیاد سینمایی فارابی شد «خماری» مهیار ساعدی گیشات را تکان داد | درباره فروش کم‌سابقه یک نمایش در مشهد کوتاه درباره «کیهان کلهر» به بهانه تولد ۶۱ سالگی‌اش «اسپایک لی» رئیس هیئت داوران جشنواره دریای سرخ عربستان شد «امیر جدیدی» با فیلم جدید حاتمی‌کیا در راه جشنواره فجر رونمایی از ۸۵ فیلم بین‌المللی اسکار ۲۰۲۵ شمارش معکوس برای تماشای «اکنون» آغاز شد آمار فروش سینما‌های خراسان‌رضوی در هفته گذشته (۳ آذر ۱۴۰۳) آغاز پخش سریال «مهیار عیار» از امشب (۳ آذر ۱۴۰۳) ادریس البا در جمع بازیگران «اربابان جهان» ماجرای توهین فرماندار بندرانزلی به اصحاب رسانه و واکنش خبرنگاران | برکناری فرماندار پرحاشیه توسط استاندار گیلان
سرخط خبرها

مصائب فیلم دیدن در سینما

  • کد خبر: ۱۳۷۰۹۴
  • ۰۷ آذر ۱۴۰۱ - ۱۸:۴۵
مصائب فیلم دیدن در سینما
آقام چندباری با مادرم سینما رفته بود؛ همان روزی که سیگار مردی روی چادر زن بغل دستی ما افتاد و سوخت و نزدیک بود واقعه سینما رکس در مشهد اتفاق بیفتد.

توجه: آن‌هایی که ممکن است چندششان شود، این داستان را نخوانند.

آقام چندباری با مادرم سینما رفته بود؛ همان روزی که سیگار مردی روی چادر زن بغل دستی ما افتاد و سوخت و نزدیک بود واقعه سینما رکس در مشهد اتفاق بیفتد. دعوا شد و بزن بزن و ما به سختی گریختیم. من توی بغل مادرم به این و آن می‌خوردم. فیلم را تا آخر خاطرم نیست، ولی فردین با دوچرخه بود و....

دومین فیلمی که با پدرم دیدیم، در همان سینما آسیا، کوچه روبه رویی باغ ملی، بود. یک فیلم طنز، ساخته روسیه، براساس داستان رستم و سهراب که هنوز قصه آن را فراموش نکرده ام. بعد دیگر با آقام نرفتیم سینما؛ چون عمرش را داد به شما. داداشم کار می‌کرد و گاهی ما را می‌برد سینما. اما خیلی کم. سینما خلاصه می‌شد در فیلم و ساندویچ کالباس و کوکا. بزرگ‌ترین مشکل ما این بود که هوای اتوبوس مرا می‌گرفت و بالا می‌آوردم. خودم از خجالت آب می‌شدم. حالم پریشان می‌شد و اطرافیانم را شرمنده بقیه مسافران می‌کردم.

راننده صدایش بلند می‌شد و مسافران اه و پیف می‌کردند. درعین حال «بالای من» می‌رفت ته اتوبوس یا می‌رفت سر اتوبوس و من تعجب می‌کردم این همه «بالا» را از کجا آورده ام! برای همین همیشه از رفتن به مشهد طفره می‌رفتم. یک بار با بچه‌های کوچه آسیا به مدیریت برادرم، رفتیم سینما. تقی نیکوکار هنوز فراموش نکرده است. فیلمی بود به نام راه نامعلوم. این فیلم ایتالیایی سروته نداشت یا ما سروتهش را نمی‌فهمیدیم. این‌ها (بازیگران فیلم) فقط می‌رفتند، می‌رفتند و می‌رفتند و به هیچ جایی نمی‌رسیدند. چون ما فیلم را از روی پرده سینما انتخاب می‌کردیم و معلوم نبود چه دربیاید.

یک بار دیگر هم برادرم، ما را با خودش برد سینما. ما چهار برادر از طرقبه راه افتادیم. داوود دوسه سال بیشتر نداشت. محسن شش هفت سال و من نُه سال و احمد یازده دوازده سال. برف باریده بود و من با وجود تمام سعی و تلاشی که برادرم برای پرت کردن حواسم کرد، بازهم حالم به هم خورد و بالا آوردم. برادرم کتش را روی بالا‌های من انداخت و بعد با کتش آن‌ها را جمع کرد! از فیلم هیچ خاطره‌ای ندارم؛ چون حالم اصلا خوب نبود، اما فراموش نمی‌کنم که برادرم کتش را با برف‌های کنار پیاده رو تمیز کرد که، چون خیس شده بود، نمی‌توانست تنش کند. ما هم لباس کمی بر تن داشتیم. یخبندان بود. چهار نفری می‌لرزیدیم. وارد سینماهویزه شدیم. پایین سرد بود.

رفتیم طبقه بالا، لژ خانوادگی. آنجا گرم‌تر بود. ناگهان مأمور سینما آمد مجرد‌ها را بفرستد پایین. یک زن و شوهر جوان متوجه حال وروز ما شدند. مرد سریع داوود را بغل کرد و محسن را کشید کنار خودش. من و احمد هم خودمان را به زن و شوهر نزدیک کردیم. مأمور نگاهی به ما انداخت و ما را خانواده‌ای یافت که گروهی به سینما آمده اند. بعد از چهل سال هنوز رفتار آن زن و شوهر را فراموش نکرده ام.

راستی آن‌ها خودشان را نجات دادند یا ما را؟

موقع برگشت، دوباره بالا آوردم و راننده، برادرم را مجبور کرد اتوبوس شرکت واحد را در آن شب سرد زمستان بشوید. دلم به حال برادرم سوخت و از خودم بدم آمد. تا پانزده سالگی هر وقت به مشهد می‌رفتم، همین بساط را داشتیم!

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->