فرزاد حسنی با ماندنی‌ها، در تلویزیون ماند روایت امین بخشیان، کارگردان نانوشته، از تجربه ساخت این فیلم اپیزودیک جان دوباره به پیکر نیمه‌جان سریال جان‌سخت | به جریان افتادن قصه از نیمه راه کنسرت الیاس یالچین، ماهسون و راغب علامه در جزیره کیش + جزئیات سخنرانی «موراکامی» در ابوظبی شهر «اوز» در استان فارس، پایتخت کتاب ایران شد کتاب «معمای هوش مصنوعی» منتشر شد دیوید فینچر دنباله فیلم سینمایی «روزی روزگاری در هالیوود» را می‌سازد نقش رسانه در امید‌آفرینی به جامعه هر فیلم بازتابی از زیست و نگاه شخصی فیلم‌ساز است افتتاح نمایشگاه «افتخارآفرینان هنر خراسان» به مناسبت دهه کرامت ۱۴۰۴ در نگارخانه میرک مشهد جین گاردام، نویسنده برجسته بریتانیایی درگذشت | خاموشی گنجینه ادبیات معاصر صفحه نخست روزنامه‌های کشور - چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴ ۹ سریال تازه نفس در راه‌اند | نمایش خانگی داغ‌تر می‌شود + جدول آثار پیمان مدیرکل جدید دفتر موسیقی وزارت فرهنگ با اهالی موسیقی همه چیز درباره فیلم سلام علیکم حاج آقا + بازیگران، خلاصه داستان و تصاویر نگاهی به آثار «جان کانستبل» و «ویلیام مک‌تاگارت» ۲ نقاش مطرح منظره + تصاویر زندگی محمد معین فدای زبان فارسی شد
سرخط خبرها

حکایت ملاقات انجام نشده با «دیدیه دشان»

  • کد خبر: ۱۴۰۱۹۰
  • ۲۴ آذر ۱۴۰۱ - ۱۵:۴۲
حکایت ملاقات انجام نشده با «دیدیه دشان»
چند هفته پیش در یکی از شهرهای فرانسه، پسر کوچولویی از پدرش که باعجله حاضر می شد تا از خانه بیرون برود، پرسید: «داری به کجا می روی؟»

چند هفته پیش در یکی از شهرهای فرانسه، پسر کوچولویی از پدرش که باعجله حاضر می شد تا از خانه بیرون برود، پرسید: «داری به کجا می روی؟»

پدر گفت: «دیدیه دشان که زمانی بازیکن موردعلاقه من بود و اکنون سرمربی تیم فوتبال کشورمان است، برای دیدار با فوتبالیست های جوان شهر کوچک ما به اینجا آمده است. این بهترین فرصت است که او را ببینم و از او امضا بگیرم و با او یک عکس سلفی بیندازم».

و بعد درحالی که لبخندی حاکی از شادی بر لب داشت، پیشانی پسرش را بوسید و با او خداحافظی کرد و رفت. چند ساعت بعد پدر درحالی که ناراحت بود، به خانه برگشت. پسر کوچولو از وی پرسید: «آیا بازیکن مورد علاقه ات را ملاقات کردی؟

آیا از او امضا گرفتی و با او عکس سلفی انداختی؟» پدر با لحنی آکنده از خشم و خستگی پاسخ داد: «من و ده ها تن از مردم شهر سه ساعت منتظر ورود دیدیه دشان ماندیم، اما درنهایت به ما خبر دادند که او بدون دیدار با هواداران خود، شهر را ترک کرده است.» وی سپس آهی کشید و افزود: «ای کاش خدا شهرت و محبوبیت را به ما می داد نه به این ایکبیری!»

پسر کوچولو پس از شنیدن حرف های پدرش به او گفت: «بیا با هم به جایی برویم که آرزویت برآورده شود.» پدر بی اعتنا گفت: «دشان چند ساعت است که شهر ما را ترک کرده است.» پسر کوچولو جواب داد: «به من اعتماد کن!» پدر برخلاف میل باطنی، تسلیم درخواست پسر کوچولو شد و هردو از خانه بیرون رفتند. وقتی به کلیسای بزرگ شهر رسیدند، پسر کوچولو گفت: «رسیدیم.» پدر گفت: «به تو گفتم الان وقت شوخی نیست.» پسر کوچولو گفت: «پدر! تو گفتی ای کاش خدا شهرتی را که به دیدیه دشان داده است، به ما داده بود. آیا چه افتخاری از این بزرگ تر که به جای آنکه با کسی که شهرت و محبوبیت را دریافت کرده است دیدار و گفت وگو کنی، با کسی که شهرت و محبوبیت را داده است، دیدار و گفت وگو کنی؟

آیا سخن گفتن با خدا، لذت بخش تر از سخن گفتن با یک بازیکن و مربی فوتبال نیست؟» پدر درحالی که به خود آمده بود، از پسر کوچولو پرسید: «پدرسوخته! این حرف ها را از کجا یاد گرفته ای؟» پسر کوچولو پاسخ داد: «از شبکه های اجتماعی داخلی.» پدر گفت: «این جمله ای را که گفتی، یک بار دیگر می گویی تا من آن را کپشن کنم؟» پسر کوچولو گفت: «بلی». و جمله را تکرار کرد.

سپس پدر و پسر، یک سلفی با پس زمینه کلیسای بزرگ شهر گرفتند و پدر آن را به همراه کپشن یادشده، با استفاده از فیلترشکن پولی در اینستاگرام منتشر کرد و لایک ها و کامنت های بسیاری گرفت و اشخاص بسیاری با مشاهده آن به خود آمدند.

گزارش خطا
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->