دیدگاههای اولشخص و دومشخص (خطابی) و انواع سومشخص (دانای کل، دانای کل محدود، سومشخص نمایشی یا عینی) را پیش از این معرفی کردیم. یک دیدگاه دیگر برای روایت داستان، زاویه دید «تکگویی بیرونی» است. این دیدگاه را میتوان نوعی اولشخص تلقی کرد منتها با این تفاوت که «من» دارد برای مخاطبی حرف میزند که در داستان حضوری خاموش دارد.
منظور از حضور خاموش این است که مخاطب راوی با وجود حضور در داستان سکوت کرده یا اگر چیزی بگوید یا کاری کند خواننده با توجه به واکنش و گفتههای راوی از آن آگاه میشود: «پیشتر به شما گفتم که من قاضی تائب هستم. در وضع من فقط یک چیز ساده هست: من مالک هیچ چیز نیستم. بلی، من ثروتمند بودم. خیر، هیچ چیز را با دیگران قسمت نکردهام. این چه چیز را ثابت میکند؟ که من هم یک «صدوقی» بودهام... آه! صدای سوت کشتیهای بندر را میشنوید؟ امشب، روی «زویدرزه» را مه خواهد گرفت. به همین زودی میروید؟ از اینکه شاید وقت شما را گرفتم مرا ببخشید.» (سقوط. آلبر کامو. برگردان فارسی شورانگیز فرخ. شرکت سهامی کتابهای جیبی. چاپ سوم، ۱۳۵۶)
در این دیدگاه، راوی اختیار و مهار گفتههای خود را در دست دارد چرا که اساسا ما وقتی برای مخاطبی حرف میزنیم، هر یک به فراخور تربیت و عادت و نیت و هوش و دیگر داشتهها و ویژگیهایمان پیش خود میسنجیم از واژهها و عباراتی که به ذهنمان آمده کدام را به زبان بیاوریم و کدام را حذف کنیم.
حتی اگر راوی عصبانی باشد باز تا حدی کنترلشده سخن میگوید، بر خلاف دیدگاه «تکگویی درونی» که راوی نه مخاطبی دارد و نه مهاری بر گفتههای خود. بهواقع او اصلا حرف نمیزند بلکه فکر میکند یا چیزهایی در سرش میگذرد و همین ذهنیاتش در داستان آورده میشود. تکگویی درونی هم میتواند نوعی دیدگاه اولشخص به شمار آید. به عبارتی در این زاویه دید، برداشتهای ذهنی و تأثرات راوی از محیط پیرامونش، به شکل واژهها و عبارتها و جملههایی نامنظم و پراکنده در داستان ارائه میشود.
بینظمی در این دیدگاه به گونهای است که توالی منطقی افکار و گفتهها بر هم میریزد و از این رو، با گسست در معنا و زمان روبهرو میشویم. در تکگویی درونی ممکن است راوی خاطراتش را مرور کند یا به محیط پیرامون خود در زمان اکنون واکنش نشان دهد. در هر صورت، نقش تداعی معمولا در این دیدگاه پررنگ است و مثلا ممکن است دیدن یک گلدان، خاطره دعوای راوی با یک گلفروش را به یادش آورد و بعد خود این دعوا جر و بحث شدید پدر و مادر راوی را برایش تداعی کند.
نمونهای از دیدگاه تکگویی درونی را بخوانید: «پس چی که کردیم چطور میشه ندونی اگه اون یه خرده صبر کنه بهت میگم چطور بود جنایت بود ما یک جنایت موحشی کردیم که نمیشه پنهونش کرد تو خیال میکنی میشه، ولی صبر کن کونتین حیوونکی تو هیچوقت این کارو نکردهی کردهی بهت میگم چطور بود به پدر میگم اونوقت مجبوره اینطوری باشه، چون تو پدرو دوست داری بعد ما مجبور میشیم از اینجا بریم در میان اشارهها و دهشت شعله پاک وادارت میکنم بگی کردهیم من از تو قویترم وادارت میکنم بدونی کردهیم فکر میکردی اونا بودن، ولی من بودم گوش بده...» (رمان «خشم و هیاهو»ی ویلیام فاکنر به ترجمه بهمن شعلهور و به نقل از کتاب «واژهنامه هنر داستاننویسی»)
میبینید که برای نشان دادن بینظمی و آشفتگی فکری راوی، استفاده از علائم نگارشی مانند نقطه و ویرگول و ... خودداری شده است. دیدگاه دیگری که خوب است بشناسیم دیدگاه بدون راوی است. نکتهای که در این باره باید به آن دقت بایسته شود این است که اگرچه نوشتن داستان بدون دیدگاه (زاویه دید) امکان ندارد، ما میتوانیم داستانهایی بنویسیم که راوی نداشته باشد. البته این نبود راوی ظاهری است و در باطن، داستان بدون راوی هم وجود خارجی ندارد! ظاهر قضیه این است که نویسنده، ماجرا را به شکلی مستقیم و بدون واسطه راوی پیشروی خواننده میگذارد.
چگونه؟ مثلا با استفاده از یادداشتها یا نامهها یا گفتگوهای آدمهای داستان، منتها بین نامهها یا بین یادداشتهای روزانه شخصیتها یا بین گفتگوهای آنها نباید هیچ توضیح و توصیف و تفسیر و روایتی بیاوریم. در دیدگاه بدون راوی، یادداشتها یا نامهها یا گفتگوها مستقیم آورده میشود و اگر حتی فقط چند کلمه بیرون از اینها توضیح بدهیم، داستان دارای راوی خواهد شد.
بااینهمه، در عمل، پشت همین متنهای بیواسطه هم راویای پنهان شده است، مثلا اگر نامههای رد و بدلشده میان مارتین و ماکس در داستان کوتاه «گیرنده شناخته نشد» نوشته کریسمن تیلر را در نظر بگیریم، به هر حال در هر نامه یک «من» یا راوی اولشخص ماجرا را نقل میکند منتها نویسنده بین این نامهها توضیحی نیاورده و مثلا ننوشته است «این بار ماکس برای گرفتن انتقام از دوست سابقش بود که نامه مینوشت.» کریسمن تیلر صرفا و مستقیم خود نامهها را آورده تا خواننده از طریق محتوای آن به نوع رابطه آن دو دوست پی ببرد.
*برای نگارش این مطلب، از منابعی، چون «مبانی داستان کوتاه، مصطفی مستور، نشر مرکز. چاپ اول، ۱۳۷۹» و «واژهنامه هنر داستاننویسی. جمال میرصادقی و میمنت میرصادقی (ذوالقدر)، کتاب مهناز. چاپ اول، ۱۳۷۷» و «فرهنگ اصطلاحات ادبی. سیما داد. انتشارات مروارید. چاپ دوم، ۱۳۸۳» بهره گرفته شده است.