یکی از سازههای داستان، «درون مایه» است که به آن پیام یا مضمون یا فکر اصلی یا تم (Theme) نیز میگویند. پیش از این در مبحث سوژه به درون مایه اشارههایی کرده و از تفاوت فکر اولیه (سوژه) با فکر اصلی (درون مایه) گفته بودیم. گفتیم درون مایه همان دیدگاه و سمت گیری نویسنده درباره موضوع داستان است و اگر موضوع داستان معروف «گردن بند» اثر گی دو موپاسان «امانت داری» باشد، پیام احتمالی اش چنین چیزی است: «رذایلی اخلاقی همچون خودبینی یا سطحی نگری، انسان را به خاک سیاه مینشاند!» یا اگر موضوع «اندوه» آنتون چخوف را «مرگ فرزند» در نظر بگیریم، شاید درون مایه اش چنین چیزی باشد:
«انسان ذاتا مخلوقی تنهاست و این تنهایی ذاتی را هیچ اتفاقی رفع نمیکند.» درون مایه جهت گیری نویسنده درباره موضوع است، اما این گزاره به توضیح نیاز دارد. موضوعات مفاهیمی هستند که داستان درباره آن نوشته میشود مانند تنهایی، عشق، حسادت، مرگ، جنگ، صلح و.... نویسنده اگر بخواهد درباره یکی از این مفاهیم داستان و رمان بیافریند، باتوجه به جهان بینی و نگاهش به هستی به مفهوم مدنظر خواهد پرداخت و جهت گیری خودش را عرضه خواهد کرد. موضوع آن چیزی است که «هست» یعنی در دنیا عشق و جنگ و حسادت و کینه و بخشش و از این دست مفاهیم وجود دارد؛ این در حالی است که درون مایه یا پیام، مبتنی بر چیزی است که از دید نویسنده «باید باشد» (همان طور که واقعیت آن است که «وجود دارد»، اما حقیقت چیزی است که «باید باشد»).
برای نمونه، ممکن است نویسنده اعتقاد داشته باشد انسانها در هیچ اوضاع و شرایطی نباید با هم بجنگند. بنابراین، او ماجراها و شخصیتها و دیگر سازههای داستانش با موضوع جنگ را به گونهای خلق میکند که همه با هم پیامش مبنی بر منع جنگ میان آدمها را برسانند، چراکه در اینجا حقیقت بایسته از نگاه او این است: انسانها نباید با هم بجنگند. وقتی این جهان و هستی از دید نویسنده ای، زیبا و هدفمند و بانظم باشد، پیام داستانهای او نیز حاوی نگرههایی مبتنی بر مثبت اندیشی و امید و قوت قلب است.
اما هنگامی که نویسنده جهان را جایی ترسناک و ناامیدکننده و پوچ بداند، پیام نوشته هایش منفی نگرانه و هیچ انگار و بیم دهنده خواهد بود. البته مباحث حوزه اندیشه پیچیدهتر از این حرف هاست و این گونه نیست که سیاهی و سپیدی به سادگی از هم جدا شوند. نویسنده ممکن است به جبر باور داشته باشد یا به عکس، انسان را در امور زندگانی اش مخلوقی مختار بداند یا نگاهی بینابین داشته باشد.
غرض از تفکیکهایی که آوردیم، توجه دادن خواننده این مطلب به تأثیر نوع جهان بینی در شکل دادن به پیام داستان است. روی هم رفته، باید بدانیم درون مایه یا پیام، معنایی روشن و سرراست نیست که مخاطب به آسانی آن را دریافت کند، بلکه حقیقتی کلی از دید نویسنده درباره زندگی یا انسان یا جهان است که مخاطب باید باتوجه به ماجراها و شخصیتها و دیگر سازههای داستان آن را کشف کند. همچنین، همه داستانها به یک اندازه پیچیده نیستند و پیام برخی راحتتر به دست میآید و بیش از پیام دیگر نویسندگان در دسترس است.
اما به هرحال، آثاری وجود دارد که یافتن درون مایه اش چنان دشوار است که هر منتقد و داستان خوانی برداشتی درباره آن دارد و چه بسا هیچ یک از این برداشتها شبیه دیگری نباشد! حتی گاهی خود نویسنده نمیداند چه پیامی داشته است، زیرا او به شکلی غریزی یا شهودی یا حسی، ماجرایی را ساخته و پرداخته و پیامش در لایههای زیرین داستان نهفته مانده است تا هر صاحب نظری، بسته به مطالعات و فهم و درک خود برداشتی از آن داشته باشد.
ما دست کم به تعداد نویسندگان، درون مایه داریم، چراکه هر نویسندهای میتواند پیام مخصوص به خودش را برای خواننده اش داشته باشد. همچنین داستانهایی نوشته میشود که درون مایه خاصی نمیتوان از آن بیرون کشید، مانند بسیاری از داستانهای سرگرم کننده پلیسی و ترسناک و ماجراجویانه و.... داستانی که درون مایه نداشته باشد، داستانی خنثی است و نمیتواند تأثیر بسزایی بر خواننده یا اجتماع بگذارد و بدیهی است نبود درون مایه با دشواری دریافت درون مایه تفاوت دارد؛ پس اگر پیام داستانی را به راحتی درنیافتیم، معنایش این نیست که آن اثر بی بهره از پیام و درون مایه است.