دیشب مراسم ختنه سوران پسر میزمحمود بود، ما هم دعوت بودیم، کیکاووس خان پسته میشکاند و بالا میانداخت و سبیل تاب میداد و هی الحمدلله میگفت، فرمودیم خیر باشد، گفت: چهل قصب زمین در طرقبه داشتیم هفته گذشته فروختیم و نصفش را دالر کردیم نصفش را چهار و نیم کیلو طلا خریدیم به حمد خد ا رشد کرده دو برابر شده، ما راضی ایم به رضای خدا.
ما که حسود نیستیم نقره خانم نوش جانش، ولی فی المجلس یاد از فریدون کردیم، مطبخی عمارت همین میزمحمود که پادویی میکند و مهمانها را وردار بگذار میکند، لختی ما را کنار کشید از روزگار نالید و طفل مریضش که دوای خارجکی دارد و با بالا پایین شدن دالر قیمت دوا و ضربان قلب پدر طفل هم بالا پایین میرود. بعد ماف بالا کشید که میرزا خدا شاهد است من یک لاقبا را چه به دالر و سکه، ولی جانم به قیمت این دو متاع بسته است، قرانی بالا پایین شود تمام امورات فدوی به هم ریخته هشتمان میرود در گرو نه که هیچ در گرو نودمان.
ما هر جوری حساب میکنیم نقره خانم هیچ چیزمان با هیچ چیزمان نمیخواند. این فقره دالر هم شده قوز بالای قوز. یک زمانی خبر میآمد فلان کالسکه دودی خارجه و فلان عمارت ده اشکوبه شده دو میلیارد چوق و ما آروغ میزدیم و میگفتیم ما که یک میلیاردی اش را نداشتیم حالا دو میلیاردی اش را هم نداریم، به قول میز تقی ما پارسال نوروز پاریس نرفتیم امسال قصد داریم سن پطرزبورغ نرویم، نقره خانم کار رسیده به دبه ماست و نان و رشته و روغن.
حالا شما آقاجانتان سری در میان سرها دارد، با رجال مینشیند بفرمایید وقت بگذارد توی شهر هم چرخی بزند هم سرش باد میخورد هم اینکه از احوال رعیت با خبر میشود، به خدا این رعیت عیال خدایند، گناه دارند. خدا را خوش نمیآید. همین فریدون، یک ماه داروی طفل بیمارش عقب بیفتد، خدا میداند بر قلب مادرش چه میرود، همین عصمت الملوک که توی سر شور لیف میفروشد، چهار طفل یتیم را رتق و فتق میکند، سلام برسانید بفرمایید به داد این مردم برسند نقره خانم.
به قلم میرزاابراهیم خان شکسته نویس