تاسیس یک جایزه ادبی به نام «یون فوسه» برنده نوبل ادبیات تصویربرداری «حکایت‌های کمال۲» در شهرک غزالی انتشار فراخوان بخش مسابقه تبلیغات سینمای ایران در جشنواره فیلم فجر نگاهی به آثار سعید روستایی به بهانه‌ صادرشدن پروانه ساخت فیلم جدیدش ارسال فهرست ۱۲۸ فیلم موردتأیید «جشنواره فیلم کوتاه تهران» به دبیرخانه «فجر» وقتی فیلم‌های اجتماعی شبیه هم می‌شوند | نقدی بر فیلم «نبودنت»؛ ساخته کاوه سجادی‌حسینی آموزش داستان نویسی | رج‌های ناتمام (بخش دوم) ماجرای حاشیه‌های اجرای «ترور» ساعد سهیلی در مشهد صفحه نخست روزنامه‌های کشور - سه‌شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳ کنسرت «ریچارد کلایدرمن» در ایران + فیلم مروری بر کارنامه هنری داریوش فرهنگ به بهانه سالروز تولدش درگذشت غم‌انگیز سلین‌ حسین‌پور، بازیگر هفت‌ساله مهابادی + علت و فیلم معرفی داوران بخش تئاتر صحنه‌ای جشنواره تئاتر مقاومت + عکس «شارلیز ترون» هم بازیگر فیلم «آینده» نولان شد صحبت‌های معاون سیما درباره ساخت چند مجموعه تاریخی جدید «علی دهکردی» در جمع بازیگر سریال «مهمان‌کُشی» «هرچی تو بگی»، در راه چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر
سرخط خبرها

حکایت تفاهم بلندمدت مورچه و گنجشک

  • کد خبر: ۱۴۶۸۷۷
  • ۰۳ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۸:۱۳
حکایت تفاهم بلندمدت مورچه و گنجشک
در روزگاران قدیم، در بیشه‌ای واقع در سرزمین‌های شمالی، گنجشک و مورچه‌ای با هم دوست شدند.

در روزگاران قدیم، در بیشه‌ای واقع در سرزمین‌های شمالی، گنجشک و مورچه‌ای با هم دوست شدند. شدت دوستی آن‌ها به حدی بود که صبح‌ها به دیدار یکدیگر می‌رفتند و درباره مفاهیم بنیادین هستی شناسانه و شناخت شناسانه و مسائل روز سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و بین المللی و آخرین تحولات منطقه با یکدیگر به بحث و تبادل نظر می‌پرداختند. پس از بحث و تبادل نظر، مورچه به جمع آوری آذوقه مشغول می‌شد و گنجشک نیز به جست و خیز بر روی شاخه‌های درختان می‌پرداخت.

روزی پس از بحث و تبادل نظر در موضوعات مورد علاقه، گنجشک به مورچه گفت: دوست من، تو چرا این قدر خودت را به زحمت می‌اندازی و روزی ده تا دوازده ساعت کار می‌کنی، بدون اینکه استراحتی داشته باشی؟ مورچه گفت: اولا من از کار لذت می‌برم. دوم اینکه زمستان سخت در پیش است. کاش تو هم آینده نگری می‌کردی و کمی آذوقه برای فردای خود ذخیره می‌کردی. گنجشک گفت: دوست من، حیف این وقت خوش و هوای عالی نیست که آن را با کار کردن و غم فردا خوردن از دست بدهیم؟ مگر نشنیده‌ای که گفته اند کار مال تراکتور است و نیز گفته اند چو فردا شود فکر فردا کنیم.

مورچه گفت: بسیار زیبا گفته اند، اما از من هم گفتن بود. دیگر خود دانی. روز‌ها و هفته‌ها و ماه‌ها گذشت و تابستان و پاییز رفت و زمستان فرا رسید و جبهه‌های کم فشار وارد بیشه شدند و بارندگی آغاز شد و همه جا را برف فرا گرفت، به طوری که هیچ چیز برای خوردن پیدا نشد. گنجشک در اثر شدت سرما و گرسنگی کم کم توان و نیروی خود را از دست می‌داد و ضعیف و ضعیف‌تر می‌شد. در این لحظه به یاد دوستش مورچه افتاد. با زحمت از لانه اش بیرون آمد و خود را به در ورودی لانه مورچه رساند و در زد. مورچه گفت: کیه کیه در می‌زنه؟ گنجشک گفت: حریفا، میهمان سال و ماهت پشت در، چون موج می‌لرزد.

مورچه گفت: اخوان تویی؟ گنجشک گفت: منم گنجشک. مورچه لای در را باز کرد و گنجشک را در حال نزار دید و گفت: آخی دوست من، یادت هست چقدر در باب آینده نگری با تو حرف زدم؟ یادت هست تو همواره از طرز فکر دم غنیمت شمری دفاع می‌کردی. گنجشک گفت: دوست من، یک چیزی بده بخورم جان بگیرم تا در ادامه در این باب گفتگو کنیم. مورچه گفت: ما با هم دوستیم و من نیز بسیار بیش از مصرف خودم آذوقه ذخیره کرده ام و به تو خواهم داد.

به این ترتیب مورچه گنجشک را به خانه خود برد و از غلاتی که ذخیره کرده بود به او داد و او را سیر کرد. آن‌ها سپس به بحث و تبادل نظر پرداختند و پس از ساعت‌ها بحث و تبادل نظر تفاهمی بلندمدت امضا کردند که طی آن مورچه بر اساس تفکر آینده نگری کار کند و آذوقه ذخیره کند و گنجشک نیز بر اساس دیدگاه لحظه را دریاب، بخورد و دم را غنیمت بشمارد و زمستان‌ها مهمان مورچه باشد. آن‌ها بر اساس این تفاهم سال‌های سال با لذت و خوشی و بهروزی و شادکامی در کنار هم زندگی کردند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->