دوبلور‌های انیمیشن فوتبالیست‌ها مهمان برنامه ۱۰۰۱ می‌شوند ترخیص علی دهباشی از بیمارستان کمدی «در مدت معلوم ۲» در مسیر تولید انیمیشن ناگفته نماند، در راه فرانسه دلیل توقیف سریال ۸۷ متر، از زبان کیانوش عیاری میزبانی مبلمان شهری از آرایه های خلاقانه هنری | گزارشی از بخش آذین بندی جشنواره هنر‌های شهری نوروز ۱۴۰۴ مشهد آموزش داستان نویسی | تداوم حافظه (بخش پنجم) نقش هایی از «شاهنامه» بر یکی از گران ترین ساعت های جهان وقتی هنوز نامحرمیم مستند شگرد در راه روسیه دیدار رئیس قوه قضائیه با عنایت بخشی، بازیگر پیشکسوت سینما و تلویزیون + تصاویر سریال خوشه‌های خشم ساخته می‌شود صحبت‌های علی عطشانی از همکاری با «وال کیلمر» و اولین تجربه کارگردانی اش در هالیوود انتقاد تند مهران غفوریان به حملات جدید غزه + عکس سازندگان فیلم کیک محبوب من به حبس محکوم شدند ساخت فیلم مرگ سرگردان با کارگردانی مایکل سارنوسکی نخل طلای افتخاری کن برای رابرت دنیرو صفحه نخست روزنامه‌های کشور - سه‌شنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۴ آغاز اکران فیلم سینمایی صیاد در سینماهای کشور روایتی از عشق و افسانه با نگاهی دیگر به نمایشنامه چایکوفسکی | اجرای نمایش «دریاچه قو» اثر مهسا غفوریان در مشهد
سرخط خبرها

رژه دیگ‌های سیار در دروازه قوچان

  • کد خبر: ۱۴۷۰۳۶
  • ۰۴ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۴:۵۶
رژه دیگ‌های سیار در دروازه قوچان
دست تکان دادم و با صدای بلند گفتم: دربست چهارراه شهدا.
حمید سبحانی
نویسنده حمید سبحانی

دست تکان دادم و با صدای بلند گفتم: دربست چهارراه شهدا.

تاکسی چند متر جلوتر ترمز زد و بعد دنده عقب گرفت و جلو من ایستاد. راننده گفت: بیا بالا آقا.

تازه آنجا متوجه شدم پیرمردی ریزنقش که توی خود فرو رفته صندلی جلو نشسته است. به راننده گفتم: شما که مسافر داری! راننده گفت: نه بیا بالا مسافر نیست. در عقب را باز کردم و نشستم. راننده گفت: بابامه! تو خونه حوصله اش سر میره، گاهی با خودم میارم تو خیابونا می‌چرخونمش. بعد برگشت رو به سمت پیرمرد و گفت: خیلی مخلصیم حاج بابا! پیرمرد نحیف هم نیم لبخندی به لب آورد و سعی کرد سرش را تکان بدهد. گفتم: اشکالی نداره، سایه شون مستدام.

تاکسی از توی سناباد رفت سمت سعدآباد و بعد چهارراه مطهری و سپس مسیر توحید یا همان دروازه قوچان را پیش گرفت. به میدان توحید که رسیدیم؛ پیرمرد، چون غنچه‌ای که آفتاب خورده باشد کم کم شروع کرد به باز شدن. با برق عجیبی در چشمانش به خیابان نگاه می‌کرد. جایی اوایل خیابان توحید به سمتی با عصایش اشاره کرد و بعد خندید. راننده هم خندید و گفت: بله حاج حسن بود بابا! پیرمرد به سمت مسجدی قدیمی اشاره کرد و صلوات فرستاد و گفت: یادش به خیر.

از آن خمودگی دقایقی پیش خبری نبود. راننده گفت: آقا بابای ما ۴۵ سال تو همین دروازه قوچان کاسب بود. بقالی داشت. همه قدیمی‌های اینجا می‌شناسنش. وقتی میایم اینجا یاد خاطراتش و جوونی هاش میفته! پیرمرد با صدای نحیفی گفت: نگه دار بابا جان! راننده گفت: چی شده حاج بابا؟! پیرمرد گفت: پسر حاجی عطار تو مغازا بود.

راننده نگه داشت و چند متری عقب رفت و بعد رو به من گفت: ببخشید فقط چند دقیقه بعد شیشه را داد پایین و داد زد حاج آقا عطار، حاج آقا عطار... مردی از توی یک عطاری قدیمی متوجه ما شد و آمد سمت ماشین و بعد که چشمش به پیرمرد افتاد، آمد در را باز کرد و گفت: یالله حاج بابا...  احوالپرسی مبسوطی کرد و خوش و بش کرد و بعد رفت. راننده گفت: بقالی حاج آقا کنار همین عطاری بود.

پیرمرد جان گرفته، آرام برگشت و به من با دست اشاره کرد که سرم را ببرم جلوتر! بعد شروع کرد به صحبت کردن: «قشون روسا بعد جنگِ جهانی آمِده بودن مشد و گُذرشا به همی دروازه قوچانم رسیده بود. اینجه او زمان بیشتر کاروان سرا بود و نعل بندی و... باباکلون* همی عطارَم او زِمان همینجه عطاری داشت.‌ای تانکای زرهیم از جلو دکونا رژه مِرفتن. یک آژانی اونجه وستده بوده گویا‌ای عطار بیچاره ساده یم مِره مُپُرسه سرکار چی دیگای کُلونی! تو اینا ابگوشت تیار* مُکنن یا شُله؟! آژانم با عصبانیت مِگه پدرسوخته اینا تانک زرهی و نفربره، دیگ چیه!»

پیرمرد خود بلافاصله خندید من هم از تصور دیگ‌های سیار و چهره آژان حسابی خندیدم.

*کُلون: بزرگ
*تیار: آماده کردن و ساختن

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->