تصاویر نعیمه نظام‌دوست در سریال «لالایی» در باب اهمیت شناسنامه هویتی خراسان رضوی صحبت‌های مدیر شبکه نسیم درباره بازدید میلیونی «بگو بخند» پخش فصل جدید «پانتولیگ» با اجرای محمدرضا گلزار اعلام زمان خاک‌سپاری «محمدحسین عطارچیان»، خوش‌نویس پیشکسوت بازیگران «گلادیاتور ۲» در ژاپن پژمان بازغی با «ترانه‌ای عاشقانه برایم بخوان» در موزه سینما دلیل خداحافظی جشنواره برلین از رسانه اجتماعی ایکس چیست؟ سرپرست معاونت فرهنگی، اجتماعی و زیارت استانداری خراسان رضوی: نفوذ فرهنگ بیگانه با ارتقای آگاهی‌های عمومی و ترویج اخلاق ایرانی‌اسلامی تدبیر می‌شود نبرد یک «سیاه‌ماهی» در دل میراثی کهن | درباره فیلم کوتاه مشهدی که به سومین جشنواره میراث فرهنگی شیراز راه یافته است بیش از ۲۹۰۰ اثر مستند متقاضی حضور در «سینماحقیقت» گرد پیری بر چهره «لگولاس» بازیگر ارباب حلقه‌ها + عکس تولد صدسالگی «راج کاپور» در جشنواره هند آغاز بلیت‌فروشی اجرا‌های سی‌وچهارمین جشنواره تئاتر استان خراسان رضوی (رضوان) + جدول زمان‌بندی استقبال منتقدان از «هیأت منصفه شماره ۲» کلینت ایستوود بازیگران به یاد زنده‌یاد پرویز پورحسینی | وقتی رفقا هنوز با شماره استاد فقید تماس می‌گیرند! + ویدئو صفحه نخست روزنامه‌های کشور - سه‌شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳
سرخط خبرها

این داستان حقیقت دارد

  • کد خبر: ۱۴۷۲۶۸
  • ۰۵ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۵:۲۵
این داستان حقیقت دارد
نبات چوب دارش را داشتم توی چای می چرخاندم و از بخار چای و نبات زعفرانی لذت می بردم که پرگاز پیچید توی دایره میدان.

داریوش دیر کرده بود. زنگ زدم و گفتم «دوساعته من رو کاشتی! معلومه کجایی؟» کلی عذرخواهی کرد و گفتم «حالا خوبه گفته بودی وقتی خونه خریدم، اولین رفیقم که خونه م رو می بینه تویی! ولی حالا خودت این جوری دیر کردی...» دوباره زبان ریخت و قسم خورد که توی ترافیک مانده است. گوشی را قطع کردم و از دست فروشی که با فلاسک و بساطی تر و تمیز می چرخید و داد می زد «چایی چایی» یک فنجان چای خریدم.

نبات چوب دارش را داشتم توی چای می چرخاندم و از بخار چای و نبات زعفرانی لذت می بردم که پرگاز پیچید توی دایره میدان. زیر طاقی میدان ایستاد. کفش هایش را درآورد و رو به سمتی که قبله نبود، شروع کرد حرف زدن با کسی که انگار خودش می دید و می شنید. شانه هایش تکان می خورد از هق هق. یک ربعی مشغول بود و داریوش هنوز نرسیده بود. رفتم جلو. فقط این جمله را شنیدم که «گفتنی ها رو گفتیم مشتی. خود دانی. من این بچه رو از شما می خوام.» رفتم جلو و گفتم «ببخشین، مشکلی پیش اومده؟» گفت «نه، یه جلسه با سلطان داشتم. تموم شد.»

گفتم «سلطان؟» گفت «ما به امام رضا(ع) می گیم سلطان.» گفتم «جلسه وسط میدون؟!» گفت «اسم این میدون چیه؟» گفتم «خراسون» گفت «باریکلا، حالا سلطان خراسون کیه؟» گفتم «امام رضا(ع)» گفت «یه دوره ای می گفتن مشهد حج ما فقیربیچاره هاست. حالا گویا همین حج رو هم نمی شه بریم. دخترم مریضه. لنگ سه تومن پول بودم. دیگه کسی نمونده ازش قرض نکرده باشم. کی به پیک موتوری پول قرض می ده؟ اومدیم پیش سلطان. این آقا روم رو زمین نمی زنه.»

داریوش زنگ زد و گفت «کجایی؟» گفتم «وسط میدون.» گفت «دارم می رسم.» گفتم «پارک کن، بیا وسط میدون.» به موتوری گفتم «بمون، می آم.» به داریوش گفتم «خونه که خریدی، گفتی می خوام گوسفند بکشم.» گفت «خب؟» گفتم «چقدر گذاشته بودی کنار؟» گفت «سه تومن.» زانوهایم لرزید، غرق اشک شدم. رفتم سمت موتوری و قصه را موبه مو گفتم. حالا سه تامان اشک بودیم و لبخند. داریوش پول را همان جا کارت به کارت کرد. من چای فروش را صدا کردم و سه  فنجان چای خواستم. کفش ها را درآوردیم. حالا سه تایی در صحن سلطان خراسان داشتیم چای می خوردیم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->