ویژه‌برنامه‌های میلاد امام‎جواد(ع) در حرم مطهر رضوی اعلام شد تولیت آستان قدس رضوی در دیدار با نخست‌وزیر عراق: زیارت از مؤلفه‌های مهم روابط ایران و عراق است حکایت ارادت زائران امام رضا (ع) از «تپه‌سلام»های اطراف مشهد | زیارت‌نامه‌خوانی، سنگ‌چینی و غلتاندن سنگ‌های زائر بسپار و بگذر مسئول دبیرخانه ملی حفظ قرآن کریم: فقط یک‌ درصد از هدف تربیت حافظان قرآن محقق شده است واکنش کمیته صیانت مداحی به انتشار فیلم مداحی وحدت‌شکن اعلام برنامه‌های فرهنگی و مذهبی اعتکاف رجبیه ۱۴۰۳ حرم امام‌رضا(ع) رجب، موسم زیارت ثامن‌الحجج(ع) | مروری بر برکات زیارت ائمه اطهار به‌ویژه امام هشتم(ع) در این ماه تجربه همسایگی با یک امام معصوم اسقف اعظم آذربایجان: هیچ کشوری به اندازه ایران برای مسیحیان ارزش قایل نیست نشست اعلام برنامه‌های ولادت امام جواد (ع) برگزار شد| «مولود بابرکت» شعار روز ولادت فرزند امام رضا (ع) تشرف هزار و ۷۰۰ نفر از عشایر زیارت اولی سراسر کشور به حرم مطهر رضوی (۱۸ دی ۱۴۰۳) خانواده؛ سد انحرافات بررسی راه‌های جذب فرزندان به دین و عبادت | بچه‌ها را به عبادت مجبور نکنیم! تمدید مهلت ارسال مقالات به همایش بین‌المللی علوم انسانی اسلامی مدیر بحران و پدافند غیرعامل آستان قدس رضوی: دشمن از طریق رسانه، به دنبال تحمیل اهداف شوم خود است رونمایی از ۹ اثر پژوهشی جدید با موضوع نمازجمعه گوشه‌ای از آموزه‌های اسلام درباره معامله | تجارت براساس فضیلت
سرخط خبرها

آخرین سلام

  • کد خبر: ۱۴۸۴۳۳
  • ۱۲ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۸:۲۰
آخرین سلام
علیرضا حیدری - روزنامه‌نگار

قطار که از روی پل خیابان طبرسی رد می‌شد، آخرین سلامش را داد. پیرمرد هم خوشحال بود و هم غمگین. او و همسرش اولین بار بود که به مشهد و زیارت امام رضا (ع) آمده بودند و این کم خوشحالی نداشت. از طرفی سن و سالی از آن‌ها گذشته بود و حدس می‌زدند، دیگر توفیق زیارت پیدا نخواهند کرد و همین فکر بس بود تا غم و غصه‌ای در جانشان بنشیند.

همسرش چندان حرفی نمی‌زد و فقط چشمان نمناکش نشان می‌داد حس غریب و در عین حال شیرینی دارد،  اما پیرمرد زبان گویایی داشت و در آن شب سرد زمستانی، کوپه را گرم کرده بود. می‌گفت که در روستایی حوالی شیراز زندگی می‌کند و دو پسر دارد به نام‌های غلامرضا و علیرضا. می‌گفت: با این نام گذاری سعی کرده ام دینم را به آقا ادا کنم و بگویم از این راه دور به یادتان هستم امام رضا (ع).

از کوپه شهر را زیر چشم گرفته بود و گاهی دورنمایی از گنبد و گلدسته را می‌دید. با دیدن گنبد، ذوق زده می‌شد و همسرش را هم در این ذوق زدگی شریک می‌کرد. قطار سرعش را بیشتر می‌کرد و مشهد لحظه به لحظه دورتر می‌شد؛ تا اینکه دیگر نشانی از شهر پیدا نبود. پیرمرد آهی کشید و روی صندلی اش نشست.
دست خودش نبود؛ بغضش ترکید و دقایقی زار گریست و هم کوپه‌ای هایش آرامش کردند. پیرمرد ذره ذره، آرام گرفت.
نطقش باز شد و خاطراتی را پشت سر هم تعریف کرد. در میان این خاطرات، از دو خاطره‌ای گفت که در دوره میان سالی برای سفر به مشهد برنامه ریزی کرده بودند و سر نگرفته بود.

می‌گفت: دیگر امیدی برای سفر به مشهد نداشتیم و می‌دانستیم که حسرت این زیارت به دلمان خواهد ماند تا اینکه فردی نیکوکار آرزویمان را برآورده کرد و حالا شهد شیرین زیارت را چشیده بودند.
قطار می‌رفت و شب به نیمه می‌رسید. پیرمرد و پیرزن مهربان به خواب رفته بودند. من برای پوشش خبری جشنواره فیلم فجر می‌رفتم، در دهه فجر پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ۱۳۸۲.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->