عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام: متجاوز به ایران را رها نمی‌کنیم آیین بزرگداشت شهید «علی غیور اصلی» در مشهد برگزار شد| پاسداشت غیرت «غیور» +ویدئو ویدئو| ماجرای جابه‌جایی حوض زیبای صحن جمهوری در حرم امام رضا علیه السلام حضور خادمان امام‌رضا (ع) در جمع مردم جنگ‌زده لبنان + عکس ویژه‌برنامه‌های عزاداری سالروز شهادت حضرت زهرا(س)، در حرم امام‌رضا(ع) (۲۴ آبان ۱۴۰۳) رئیس پژوهشگاه دانش‌های بنیادی: محور مقاومت، عمق استراتژیک دفاع جمهوری اسلامی است فاطمه (س)؛ اسوه حسنه آرام جان نبی(ص)، مایه فخر علی(ع) | بررسی عظمت زهرای مرضیه(س) تعویض پرچم گنبد منور رضوی به مناسبت سالروز شهادت حضرت فاطمه(س) (۲۴ آبان ۱۴۰۳) مردی با عبای نسکافه‌ای حضور در حرم به ما آرامش می‌دهد فضایل حضرت زهرا (س) در روایاتی از امام رضا (ع) | مادری که نورش برتر از ماه بود مشهدالرضا(ع)، میزبان دومین یادواره ملی شهدای دانشجوی مدافع امنیت آیین بزرگداشت حجت‌الاسلام راشد یزدی در مشهد برگزار شد (۲۳ آبان ۱۴۰۳) | «خطیب اخلاق و انقلاب» رونمایی از کتاب «لیلی منم» در حرم مطهر امام رضا(ع) ویدئو | سیاه‌پوش‌شدن حرم حضرت معصومه(س) رویداد هنری «پرچم بر زمین نمی‌افتد» در مشهد آغاز شد | پرچم مقاومت در دست هنرمندان خوش خرامان می‌روی‌ ای جان جان بی من مرو | یادی از «حسین هریری»، شهید مشهدی مدافع حرم دین و برادر بزرگ‌تری به نام «اخلاق» مادرانگی به سبک یاس نبی (س) | گفتگویی درباره تربیت صحیح فرزند
سرخط خبرها

آخرین سلام

  • کد خبر: ۱۴۸۴۳۳
  • ۱۲ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۸:۲۰
آخرین سلام
علیرضا حیدری - روزنامه‌نگار

قطار که از روی پل خیابان طبرسی رد می‌شد، آخرین سلامش را داد. پیرمرد هم خوشحال بود و هم غمگین. او و همسرش اولین بار بود که به مشهد و زیارت امام رضا (ع) آمده بودند و این کم خوشحالی نداشت. از طرفی سن و سالی از آن‌ها گذشته بود و حدس می‌زدند، دیگر توفیق زیارت پیدا نخواهند کرد و همین فکر بس بود تا غم و غصه‌ای در جانشان بنشیند.

همسرش چندان حرفی نمی‌زد و فقط چشمان نمناکش نشان می‌داد حس غریب و در عین حال شیرینی دارد،  اما پیرمرد زبان گویایی داشت و در آن شب سرد زمستانی، کوپه را گرم کرده بود. می‌گفت که در روستایی حوالی شیراز زندگی می‌کند و دو پسر دارد به نام‌های غلامرضا و علیرضا. می‌گفت: با این نام گذاری سعی کرده ام دینم را به آقا ادا کنم و بگویم از این راه دور به یادتان هستم امام رضا (ع).

از کوپه شهر را زیر چشم گرفته بود و گاهی دورنمایی از گنبد و گلدسته را می‌دید. با دیدن گنبد، ذوق زده می‌شد و همسرش را هم در این ذوق زدگی شریک می‌کرد. قطار سرعش را بیشتر می‌کرد و مشهد لحظه به لحظه دورتر می‌شد؛ تا اینکه دیگر نشانی از شهر پیدا نبود. پیرمرد آهی کشید و روی صندلی اش نشست.
دست خودش نبود؛ بغضش ترکید و دقایقی زار گریست و هم کوپه‌ای هایش آرامش کردند. پیرمرد ذره ذره، آرام گرفت.
نطقش باز شد و خاطراتی را پشت سر هم تعریف کرد. در میان این خاطرات، از دو خاطره‌ای گفت که در دوره میان سالی برای سفر به مشهد برنامه ریزی کرده بودند و سر نگرفته بود.

می‌گفت: دیگر امیدی برای سفر به مشهد نداشتیم و می‌دانستیم که حسرت این زیارت به دلمان خواهد ماند تا اینکه فردی نیکوکار آرزویمان را برآورده کرد و حالا شهد شیرین زیارت را چشیده بودند.
قطار می‌رفت و شب به نیمه می‌رسید. پیرمرد و پیرزن مهربان به خواب رفته بودند. من برای پوشش خبری جشنواره فیلم فجر می‌رفتم، در دهه فجر پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ۱۳۸۲.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->