آغاز عملیات محلول پاشی برگی در فضای سبز شهری مشهد (۱ اردیبهشت ۱۴۰۳) قیمت بلیت اتوبوس از امروز در مشهد تغییر یافت + جزئیاتی از تغییر کرایه‌های ناوگان حمل و نقل عمومی در مشهد (یکم اردیبهشت ۱۴۰۳) اتمام مرمت بازار فرش و برخی پروژه‌های عمرانی منطقه ثامن در سال ۱۴۰۳ آموزش ١٠٠ هزار نفر در فرهنگسراهای سطح مشهد مقدس جوابیه فرودگاه مشهد در پی سرگردانی مسافران دبی (۳۰ فروردین ۱۴۰۳) موفقیت قرارگاه عملیاتی خدمت به زائران نوروزی با همدلی و همکاری تمام دستگاه‌ها مأموریت قرارگاه عملیاتی خدمت به زائران نوروزی چهل‌روزه بود تشرف پنج میلیون زائر به حرم مطهر رضوی در شب‌های قدر کاهش ٢۶ درصدی تصادفات جاده‌ای خراسان رضوی در نوروز ۱۴۰۳ بهره‌برداری پارکینگ طبقاتی ١۵٠٠ واحدی میدان شهدا تا انتهای بهار ۱۴۰۳ مراسم شکرانه خدمت قرارگاه عملیاتی زائران نوروزی مشهد برگزار شد دبیرکل مجمع شهرداران کلانشهر‌های ایران: صنعت حمل‌ونقل در کلانشهر‌ها و مراکز استان‌ها به‌زودی برقی‌سازی می‌شود + فیلم تلاش مدیران شهری کلانشهرهای کشور برای ایجاد نشاط اجتماعی نشست مجمع شهرداران کلانشهر‌ها و مراکز استان‌ها به میزبانی مشهد | کلانشهر‌های ایران مهیای برپایی جشن‌های دهه کرامت + فیلم درباره یادگار آذربایجانی‌ها در مشهد شهردار تهران و رئیس مجمع شهرداران کلانشهر‌های ایران: فعلا نمی‌توان در مورد مطالبات شهرداری‌ها به‌طور شفاف صحبت کرد + فیلم صدور ۲ هزار اخطاریه ایمنی ساخت‌وساز در برخوردارترین منطقه مشهد
سرخط خبرها

یک لکه آبی در خیابان کوهسنگی

  • کد خبر: ۱۵۲۳۲۴
  • ۰۸ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۴:۰۵
یک لکه آبی در خیابان کوهسنگی
آدم در طول عمرش چندبار سروکارش به بیمارستان می‌افتد؟ و دانستن این‌ها چه کمکی به آدم می‌کند؟

حتما یک شیر آب در بیمارستانی در حال چکه کردن است. حتما یک برگ از درخت داخل حیاط بیمارستانی در حال افتادن است. حتما هزاران سرم قطره قطره دارند از راه شلنگ‌های باریک می‌رسند به رگ بیمارها.

آدم در طول عمرش چندبار سروکارش به بیمارستان می‌افتد؟ و دانستن این‌ها چه کمکی به آدم می‌کند؟ هیچ. جهان پر است از این جزئیات بیهوده. ما مریض می‌شویم، می‌رویم به بیمارستان و لباس آبی یا صورتی تنمان می‌کنیم و اگر شانس بیاوریم زنده بیرون می‌آییم. هر آدمی بالأخره چندبار گذرش به بیمارستان می‌افتد، گاهی در نقش بیمار، گاهی در نقش همراه بیمار و گاهی می‌رود تا عزیزی را از بیمارستان تحویل بگیرد و ببرد در دلِ قبرستان بکارد. من یک روز صبح سرد از بیمارستان امام رضا (ع) در خاطرم هست که تنِ نحیف مامان بزرگ را وقتی برگ درخت‌ها داشت می‌افتاد از بیمارستان تحویل گرفتیم و در قبرستان خواجه ربیع دفن کردیم.

یک بار دیگر هم یادم هست که با دردی در سمت راست شکمم رفتم بیمارستان ۱۷ شهریور بستری شدم. لباسی آبی پوشیدم و در اتاقی شش تخته، روی اولین تخت، در سمت راست اتاق خوابیدم و به چک چک شیر آب خیره شدم و به سرم‌هایی که پر و خالی می‌شدند تا تنِ نوجوان من جان بگیرد و من فکر کردم به روزی که به دنیا آمدم، به روزی در اردیبهشت و بیمارستان جوادالائمه (ع) که چند خیابان تا حرم فاصله دارد، حتما همان روز هم به چکیدن سرم خیره شده بودم و نمی‌دانستم که جهان پر است از جزئیات بیهوده، از تخت‌هایی در بیمارستان که پر و خالی می‌شوند. از خیابان‌هایی در شهر که عابر‌ها در آن راه می‌روند، از خانه‌هایی که آدم‌ها در آن شادی و اندوه را تجربه خواهند کرد.

جزئیات بیهوده، روز‌های بیهوده و شهر که همه ما را با تمام بی حوصلگی مان تحمل می‌کند و شهر که قاب بزرگی است و ما را در خودش حمل می‌کند؟ ما را، بیمارستان‌ها را، پارک‌ها را و قبرستان‌ها را. اصلا چه کسی می‌داند مشهد چند بیمارستان دارد؟ روزی چند کودک آنجا به دنیا می‌آیند و روزی چند آدم آنجا می‌میرند؟ چند آمبولانس در روز باشتاب دلِ خیابان را می‌شکافند تا بیماری را به بیمارستان برسانند، به اتاقی در بیمارستان که شیر آبش چکه می‌کند و بیماران آنجا لباس آبی پوشیده اند.

باید روزی فهرستی از دفعاتی که در بیمارستان بستری شده ام بنویسم، می‌دانم بیهوده است، اما این نقطه گذاری است و عمل کردن به حرف آن فیلسوف که گفته بود خوشبختی را نباید با موفقیت یا رسیدن به آرزو سنجید بلکه باید با تعداد دفعاتی که از فاجعه دور مانده ای، آن را بسنجی. در آن فهرست بیمارستان ۱۷ شهریور خیابان کوهسنگی در صدرش قرار گرفته است، بیمارستانی که تا همین چند سال پیش آنجا همیشه می‌شد روی نگاه مهربان و لبخند عمو کاظم حساب کنی.

تا روزی که او تصادف کرد و دیگر نفس نکشید، تا آن روزی که ما رفتیم و او را در بهشت رضا (ع) خاک کردیم. از همان روز یک لکه آبی غمگین روی بیمارستان ۱۷ شهریور و خیابان کوهسنگی افتاد. همان روز بود که فکر کردم چندبار عموکاظم نیمه شب رفته و شیر اتاقی را که چکه می‌کرده، سفت کرده است و بعد رد صورتش افتاده روی شیشه اتاقی در بیمارستان ۱۷ شهریور که در حیاطش داشته برگی از درخت می‌افتاده و از سایه و سقوط یاکریمی ترسیده است و بال زده و رفته روی درختی در پارک کوهسنگی مجاور آن شیر سنگی نشسته است.

پرنده بال می‌زند، شیر آب چکه می‌کند، بیمارستان‌ها پر و خالی می‌شوند، بیماران لباس‌های آبی را می‌پوشند و زیر آسمان شهر که گاهی آبی است در حیاط بیمارستان قدم می‌زنند و روز‌هایی هست که آدم‌ها هرچه تلاش می‌کنند تا جلو هجوم خاطرات و جزئیات را بگیرند نمی‌توانند مثلِ شیر آبی که واشرش هرز است، مثل آپاندیسی که وقتی دردش شروع می‌شود، مثل یک اتفاق جزئی باید از گوشه سمتِ راست شکمت بیرون بکشی اش، تا شاید فراموش شود، اما باز هم حضورش را در رد بخیه اش ادامه خواهد داد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->