آغاز فصل دوم «پانتولیگ» با اجرای محمدرضا گلزار، از امشب (۳۰ آبان ۱۴۰۳) مشهدی ها، نقش اول تلویزیون | به بهانه پخش سریال «تانک خورها» از شبکه ۳ سیما مدیرعامل بنیاد کرامت رضوی: انتشار اخبار اقدامات آستان قدس، ارادت و محبت مردم به امام‌رضا(ع) را تقویت می‌کند عاشقانه‌هایی که از یاد رفته‌اند | درباره نخستین جشنواره موسیقی «عاشق‌های خراسان» پای حرف‌های هوش مصنوعی درباره وضعیت کتاب و کتاب خوانی در مشهد | کمبود شدید کتابخانه و کتاب فروشی دارید! «تعویق» در راه جشنواره فیلم کینوپروبا «مسعود کوثری» دبیر علمی جایزه جلال شد ارسال حدود ۲۰۰۰ اثر به نخستین جشنواره رسانه‌ای خدمت رضوی + اسامی برگزیدگان گزارشی از «رویداد ملّی قهرمان» و هفدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت در تهران + فیلم تقویت جریان خادم‌یاری رسانه‌ای در نخستین جشنواره خدمت رضوی فیلمبرداری سریال «سلمان فارسی» از سرگرفته شد پسر شاهرخ خان برای نتفلیکس سریال می‌سازد استاد موسیقی در بیمارستان بستری شد + علت «خونه» نامزد‌ انجمن بین‌المللی مستند شد کنسرت «ارکستر نوای آفتاب» روی صحنه می‌رود + جزئیات خاویر باردم به سریال تلویزیونی «تنگه وحشت» پیوست
سرخط خبرها

آدم خوشگل بمیره...

  • کد خبر: ۱۵۲۷۶۹
  • ۱۰ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۳:۴۷
آدم خوشگل بمیره...
گوشی اش را از توی جیبش د رآورد. جست وجو کرد زیارت عاشورا با صدای فرهمند و دکمه پلی را زد و گذاشت روی سینه مسعود.

گوشی اش را از توی جیبش د رآورد. جست وجو کرد زیارت عاشورا با صدای فرهمند و دکمه پلی را زد و گذاشت روی سینه مسعود.

لب هایش را روی هم فشار داد که باصدا گریه نکند. بعد دستمال یزدی اش را از جیب در آورد و شروع کرد اشک ریختن. تمام زیارت عاشورا را ریز گریه کرد و در تمام لحظاتش به خاطرات این سال‌های رفاقت فکر کرد. برای گریه کردن خیلی وقت داشت. کار‌ها روی زمین مانده بود، پخش زیارت عاشورا که تمام شد شروع کرد زنگ زدن. چند نفر را به خط کرد برای آمبولانس و کار‌های مقدماتی.

به مصطفی گفت کار‌های سالن و تشییع را بکند، به امیر کاکل گفت گوسفند را پیگیر باشد. به صادق هم گفت برود مسجد فخرآباد، نشد، مسجد پامنار را هماهنگ کند برای ختم. دوست نداشت برای رفیقش کم بگذارد.

خبر بد زود گر می‌گیرد.  جگر سرمه‌ای می‌کند. مانده بود به خانواده اش چه جوری خبر بدهد. وسط گریه گوشی اش زنگ خورد. نمره تهران بود، با دلهره جواب داد:

صدا را با «سلام آقا محسن» اول شناخت، بتول خانم بود مادر داش مسعود. چند دقیقه اول به گریه گذشت... بتول خانم گفت: «مگه نمیگی از زیر علامت بیرون اومده و دراز کشیده و تموم؟»

داش محسن گفت: «چرا حاج خانم!»

-مگه نمیگی هنو هیکلی تنشه

-چرا حاج خانم.

حاج خانم ادامه داد: «مگه الان جنازه تو صحن امام رضا (ع) نیست؟»

-چرا حاج خانم. اومدیم تو حرم گفت هرسال زیر علامتا اومدم توی صحن سلام دادم نا مردیه امسال نرم. یه هیکلی ببندم، ده قدم بسه جون محسن. حاج خانم ده بار بهش گفتم داداش تو قلبت مشکل داره امسال رو بی خیال. قبول نکرد.

- بسه! مهم اینه پسرم خوشگل مُرد! داشت نوکری می‌کرد که اربابش خریدش.  ایشالا دست ما رو هم می‌گیره. اونجا برنامه هیئت رو به هم نمی‌زنین یه جماعت بعد سالی مشهد رفتن علامت ببرن محضر آقا تعظیم کنن برگردن. زیارت یه قبیله رو پاسوز نعش پسر من نمی‌کنی ها! کاراتونو بکنید بیاین.

این مدت هم بذارینش سردخونه، من از اینجا براش قرآن و روضه می‌خونم شمام شبا چندتا بشین برید پشت در بیمارستان همون تو ماشین روضه بخونین، بچه ام رفیق باز بوده و خوش نداره دورش خلوت باشه. اینم بگم حاج محسن آقا اینجام اومدین ختم نداریم ها! پرچم بزنید و عکسشو تابلو کنید و اینام نداریم همه اش فدا سر علی اکبر امام حسین (ع)

-آخه حاج خانم...

- همین که گفتم. جنازه رو سوار هواپیما کردین خبر بدین روضه نبودم میام یه سر می‌بینمش خداحافظ.  

مادر مادر است و تو بگو پنجاه ساله ... تو بگو ریش و مو جو گندمی باز هم بچه اش حساب می‌شوی و نمی‌توانی غیر از چشم چیزی بگویی... تماس تمام شد و محسن به جنازه مسعود که حالا روی فرش‌های قرمز لاکی صحن آزادی آفتاب رویش خزیده بود گفت: آره وا... آدم خوشگل بمیره ...

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->