مدیرکل اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان‌رضوی: امیدوارم رئیس‌جمهور آینده به هنر و هنرمند بها بدهد هنرمندان و اصحاب رسانه پای صندوق رأی در مجتمع امام‌رضا(ع) (۱۵ تیر ۱۴۰۳) + فیلم وزیر فرهنگ: همه به رئیس‌جمهور منتخب کمک کنیم ویدئویی از اولین حضور خانم‌های بازیگر در جوکر ۲ نتیجه جالب یک آزمایش علمی درباره تاثیر ارتعاش صدای علیرضا قربانی بر تخت جمشید + ویدئو انتشار تیزر یک فیلم سینمایی محرمی و آغاز اکران فیلمی با بازی آزاده صمدی و حامد کمیلی حکایت صیاد و پند‌های پرنده سخن گو هنر انتخاب آگاهانه و پیشرفت ملی ارتباط با پایتخت با بهره گیری از ظرفیت‌های بومی استالین بیشتر چه کتاب‌هایی می‌خواند؟ | معرفی کتاب «کتابخانه استالین» شعر‌های چندوجهی در توابع خطی | رونمایی از مجموعه شعر «زندگی در آمنیون» صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۳ جدیدترین خبرها از سریال «سلمان فارسی» فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (۱۴ و ۱۵ تیر ماه ۱۴۰۳) + خلاصه داستان ویژه برنامه‌های تلویزیون در روز جمعه ۱۵ تیر ۱۴۰۳ ۲۰ سینما تا پایان تابستان در خراسان رضوی افتتاح خواهد شد  ساخت ۱۰۰۰ سالن سینما در کشور تا شهریور ۱۴۰۴ | رشد ۱۱۳ درصدی سالن‌های سینما در خراسان رضوی ساخت پردیس سینمای «ملل» نماد وحدت فرهنگی ایران و افغانستان است پردیس سینمایی ملل در حاشیه شهر مشهد افتتاح شد | رشد ۱۱۳ درصدی ساخت سینما در خراسان رضوی + فیلم
سرخط خبرها

آخرین اخبار چهاردهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری

مظنه آدمیزاد چند

  • کد خبر: ۱۵۴۵۳۴
  • ۲۱ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۵:۰۸
مظنه آدمیزاد چند
یا این آینه‌های کوفتی تصویر را درست نشان نمی‌دهند یا اصلا ما آدم‌ها توی آینه درست نگاه نمی‌کنیم.

یا این آینه‌های کوفتی تصویر را درست نشان نمی‌دهند یا اصلا ما آدم‌ها توی آینه درست نگاه نمی‌کنیم. باید آینه دیگری پیدا کنیم تا همانی را به ما نشان بدهد که صفی می‌گفت. روزی که صفی آمد سراغ من باران شرشر می‌بارید. پسرک جعلق نه چتری برداشته بود و نه اصلا عین خیالش بود که آن طوری آب کشیده و خیس شود. دستم آمد که حسابی پکر است و دماغش باد خالی کرده. گفتم «ها چته تو
لکی؟»

صفی توی یکی از مجله‌های فاخر کشور مطلب می‌نوشت از همین‌ها که هرکسی نمی‌تواند بخواند و مدام دم از ادبیات و اندیشه و فرهنگ و این جور چیز‌ها می‌زنند. معلوم شد یکی از همکارانش رفته توی فاز حسادت و یک مدت است حسابی زیرآب صفی را می‌زند.

از مسائل اخلاقی گرفته تا کیفیت فنی نوشته هایش و پاپوش درست کردن برای این طفلک بیچاره. حالا همه این‌ها سر چه بود؟ سر اینکه طرف می‌خواست یک جایی برای پسرخاله اش توی آن مجله باز کند که مثلا فلسفه خوانده بود.

مسئول کودن مجله هم بدون اینکه پاپی قضیه شود صفی را گذاشته بود توی منگنه که مجبورش کند خودش از مجله برود. وقتی هم دیده بودند صفی ناجور سریش است و دم به تله آن‌ها نمی‌دهد عذرش را خواسته بودند و ولش کرده بودند زیر باران عین توسری خورده‌ها بیاید روی اعصاب من رژه برود.

شب قبلش را تا صبح نشسته بودم پای یک انیمه خفن و اصلا دل ودماغ روحیه دادن و امیدواری برای یک افق روشن احمقانه را نداشتم.

برای همین چتر برداشتیم و رفتیم به قدم زدن. بردمش سمت ساختمان نیمه کاره‌ای که حالا زیر باران شبیه اسکلت یک نهنگ غول پیکر بود که عمودی خوابش برده. شره‌های آب از گوشه و کنار اسکلت نهنگ، پرصدا پایین
می‌ریخت. نشستیم و در پناه سقف‌های سیمانی باران را تماشا کردیم. نگهبان ساختمان یکی از بچه‌های شهرک بود که من را می‌شناخت. آمد و کنارمان نشست و آن قدر پرحرف بود که سرمان را برد.

وسط حرف هایش درباره سرمایه گذار‌ها و مهندس‌های طراح پروژه حرف زد. می‌گفت بین آن‌ها زدوبند و این طور بازی‌ها زیاد است. بعد گفت از یک جایی به یکی از همین مهندس‌ها پیشنهادی شده، ولی قبول نکرده.
گفت که در حد چندصدمیلیون بوده، ولی طرف گفته باید یک صفر جلویش بگذارند تا راضی شود. گفته بود با او که حرف می‌زنند باید میلیاردی حرف بزنند. البته که این ماجرا مال زمانی است که این رقم‌ها فیوز مغز را می‌پراند.

من هم رو کردم به صفی گفتم این یارو که حتما توی مجله تان آدم حسابش نمی‌کنید قیمتش بالاتر از آن رفیق فرهیخته تو است.

حتما مطلبی که آن ماه قرار بود از این آدم‌ها چاپ شود کلی حرف‌های قلنبه درباره معنی زندگی داشت، ولی آدمی آن را نوشته بود که رفیق و همکارش را برای یک حقوق چهارمیلیونی فروخته بود. حتما اگر با همین آدم حرف می‌زدیم یا اصلا می‌آوردیمش اینجا توی این ساختمان نیمه کاره کل کارگر‌ها و مهندس هایش را یک مشت آدم کم سواد و بی فرهنگ تلقی می‌کرد.

بعد نشستیم و حساب کردیم دیدیم همان شامورتی بازی‌هایی که توی فلان قشر و بهمان صنف وجود دارد دقیقا همان‌ها را می‌شود توی گروه‌های دیگر هم دید. من از همانجا از آدم‌های مدعی بیشتر ترسیدم؛ هرچه فرهیخته‌تر ترسناک تر.

به طرزی غیرمنطقی از آن‌ها فراری شدم. همانجا معلومم شد که ما آدم‌ها فرق چندانی باهم نداریم. بی خودی دلمان را به چندتا برچسب زپرتی خوش کرده ایم، ولی دراصل یکی هستیم. تنها فرقمان شاید قیمتمان باشد وگرنه حالا که هشت میلیاردیم دراصل هشت میلیاردقلوییم و وقتی توی آینه به خودمان نگاه کنیم اصلا معلوم نمی‌شود که چقدر شبیهیم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->