نرم‌افزار هوشمند «گفت‌و‌گو با احادیث» در قم رونمایی شد برای شهید داوود شیخیان، فرمانده پدافند هوایی نیروی هوافضای سپاه پاسداران | مدافع غیور آسمان چگونه گناه به‌واسطه توبه به حسنه تبدیل می‌شود؟ دشمنی در لباس اندیشه‌ورزی | مؤلفه‌شناسی پژوهش‌های شیعه‌شناسان یهودی روایت شهرآرانیوز از تجربه‌های شنیدنی خادمان شهر مشهد که به‌زودی رهسپار نجف می‌شوند | ساده، خالص، صادق مشهد میزبان برپایی سفره حضرت رقیه(س) برگزاری مراسم چهلم شهدای جنگ ۱۲ روزه با رویکردی جدید اگر گذرنامه زیارتی تا ۵ روز صادر نشد چه کار کنیم؟ ۸۵۰ نوع نیت واقف در کشور ثبت شده است تولیت آستان قدس رضوی: خون شهدا زمینه سقوط اسرائیل را فراهم می‌کند مهلت ارسال آثار به چهاردهمین سوگواره ملی «مَحرمِ مُحَرم» تمدید شد عبدالرضا هلالی: رسالت امروز هیئات، حمایت از مردم مظلوم غزه است روضه‌های خانگی تقویت می‌شود همایش جهانی سه ساله‌های حسینی برگزار می‌شود آمار ثبت نام اربعین ۱۴۰۴ میلیونی شد | کوچکترین زائر ۱۲ روزه است شهادت جواد کریم‌کُشته، فرمانده پایگاه مقاومت بسیج در زاهدان (۶ مرداد ۱۴۰۴) ظرفیت گسترده اسکان متعلق به امامزادگان در شهر کربلا در ایام اربعین ۱۴۰۴ ایجاد «شهر خدماتی» در کاظمین برای زائران اربعین خبرنگار افتخاری نماز باشید | آغاز پویش «نماز اول وقت در طریق‌الحسین» اعمال روز سوم ماه صفر چیست؟ + نماز و دعای مختص این روز
سرخط خبرها

رازِ هادی

  • کد خبر: ۱۶۲۰۳۱
  • ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۵:۲۰
رازِ هادی
هادی همین طور که داشت، برای کبوترهایش آب و دانه می‌ریخت و به آن‌ها رسیدگی می‌کرد، از قول و قرارش با امام رضا (ع) گفت و من داشتم به هادی کلاس پنجم و هادی امروز فکر می‌کردم که چقدر باهم فرق دارند.

همیشه صدای کبوترهایش در خانه ما می‌آید. بالای طبقه دوم خانه شان را دیوار آجری بدریختی چیده که گویی هیچ کدام از اصول معماری در چیدمان آجر‌ها رعایت نشده و قلمبه‌های بی ریخت سیمان از لا به لای آجر‌ها زده بیرون. هادی کلاس پنجم ابتدایی هم کلاسی من بود. بعد دیگر ندیدمش تا همین پارسال که با ما همسایه شدند. در واقع دیوار خانه هایمان را پشت به پشت هم زده بودند تا مقاوم‌تر باشند.

بعد سال‌ها همدیگر را بالای پشت بام دیدیم و او درحالی که داشت به کبوترهایش دانه می‌داد از شرق تا غرب سخن می‌گفت. یک روز که رفته بودم بالای پشت بام و اتفاقا هادی هم آن بالا بود، نشستیم به حرف زدن. دیدم یک کبوتر سپید را انداخت توی قفس. گفتم: «می خوای بفروشی اش؟» گفت: «نه، این قراره بره یه جای خوب» گفتم: «کجا؟» گفت: «من یک قولی به امام رضا (ع) داده ام و این نذر حرمه. فردا چهارشنبه است و من طبق قولم به آقا باید بر م حرم و آزادش کنم.»

هادی همین طور که داشت، برای کبوترهایش آب و دانه می‌ریخت و به آن‌ها رسیدگی می‌کرد، از قول و قرارش با امام رضا (ع) گفت و من داشتم به هادی کلاس پنجم و هادی امروز فکر می‌کردم که چقدر باهم فرق دارند. هادی اسم پسرش را جواد گذاشته است، خودش هم همین که بیکار می‌شود می‌نشیند ترک موتورش و گازش را می‌گیرد و می‌رود حرم.

به قول رحیم برادرش، هادی جَلد حرم آقا شده است. بعد‌ها از رحیم شنیدم که هادی چند سال قبل تصادف کرده و هرچه شده در همان چند روز کما شده. او با پای خودش از بیمارستان بیرون آمده، رفته است سر تور کبوترهایش، یک قمری که از همه بیشتر دوستش داشته را برداشته و رفته حرم آزادش کرده است. هادی با هیچ کس درباره آنچه در اغما دیده و ماجرای شفایش حرف نزده است، حتی مادرش.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->