دانلود قسمت شانزدهم سریال پایتخت ۷ + تماشای آنلاین اختتامیه مرحله استانی چهارمین جشنواره ملی «افتخار من» در مشهد برگزار شد احساس سوختن به تماشا نمی‌شود مستند فریم‌های فلسطینی روی آنتن شبکه یک + زمان پخش دکترای افتخاری برای اولگا توکارچوک، نویسنده برنده نوبل هنر انقلاب، به مسائل ناب انسانی می‌پردازد لزوم حفظ هویت محتوایی هنر انقلابی هنر انقلاب زبان گویای جامعه کاپیتان تیم ملی فوتسال مهمان «۱۰۰۱» می‌شود + زمان پخش احیای سینما به سمت درست تاریخ پرندگان خشمگین ۳ در راه سینما هنر انقلابی مطالبه گر و امید آفرین | گفت وگو با هنرمندان مشهدی به بهانه سالروز شهادت سید مرتضی آوینی و روز هنر انقلاب اسلامی رضایت ادبی و چند پاراگراف درباره‌ سبک نویسندگی همینگوی سیاست در خدمت فرهنگ | در عرضه و معرفی هنر انقلاب اسلامی، به چه راه‌هایی می‌شود رفت؟ انیمیشن‌های «گل‌های کاغذی» و «فصل پریدن» در جشنواره سینمای حقیقی مسکو «نگاهی نو» به هنر نوجوانان در نگارخانه فردوسی مشهد حضور سعید پورصمیمی در فیلم «سوگ» عباس رافعی
سرخط خبرها

حال رنگین وصل

  • کد خبر: ۱۶۷۱۱۰
  • ۱۰ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۳:۴۱
حال رنگین وصل
پاهایم روی زمین نیست، در امتداد نور‌ها پیش می‌روم. پیش می‌روم، چون قاصدکی آرام و رها. قاصدکی که حامل صد‌ها سلام است، سلام به صاحب سلامت و کرامت.
حمید سبحانی
نویسنده حمید سبحانی

اینکه در یک تصمیم عجیب با مرخصی ات موافقت شود، اینکه سراسیمه چند دست لباس را نامرتب بچپانی میان ساک و خود را برسانی به ترمینال و آخرین اتوبوس مشهد هم جا نداشته باشد، آن وقت آن قدر التماس کنی و برگه سه روز مرخصی ات را به راننده نشان بدهی تا عاقبت جایی در صندوق بغل اتوبوس به تو بدهد، همه نشان از دعوتی غیرمنتظره است؛ و حالا من اینجا هستم در فضایی متفاوت از بیست و چهار ساعت گذشته...

نور، نور، نور سلسله‌ای از نور‌های رنگی که مرا با خود می‌برند تا نور علی نور. گویی اینجا دالانی است به سمت بهشت. پاهایم روی زمین نیست، در امتداد نور‌ها پیش می‌روم. پیش می‌روم، چون قاصدکی آرام و رها. قاصدکی که حامل صد‌ها سلام است، سلام به صاحب سلامت و کرامت.

قاصدکی که حامل صد‌ها چراغ رنگی کوچک و بزرگ است از دل‌هایی که دوست داشتند وصل شوند به ریسه‌های روشنایی او. محترم خانم که آرزوی قبولی دخترش را در دانشگاه شهرش داشت. مهدی آرایشگر که دوست داشت یک سفر پیاده مشرف شود، بهرام شاگرد آقا ماشاءا... سوپری که تازه عقد کرده بود و درگیر و دار وام و مقدمات دیگر شروع زندگی بود.

کربلایی رضا که بازنشسته شهرداری بود و آرزوی خادمی آقا را داشت. هم خدمتی ها، افسر رکن که وقتی سه روز مرخصی را امضا کرد و شرط گذاشت که روبه روی ایوان طلا از او اسم ببرم. دژبان پادگان که یک نامه گذاشت توی جیبم و گفت: به این شرط می‌ذارم خارج از ساعت بری که این نامه رو بندازی توی ضریح؛ و در نهایت عزیز و بابا.

عزیز گفته بود: سر نماز دعا کردم که با مرخصی ات موافقت کنند که ان شاءا... بری و سلام ما رو هم برسونی. وقتی خواب بودم بابا یک مقدار اسکناس تا شده گذاشته بود توی کیفم و لای آن‌ها روی یک تکه کاغذ نوشته بود «التماس دعا» زیر این نور‌های رنگین و سایه با صلابت طلایی، هزاران قاصدک در حال طواف اند و هرکدام حامل سلامی و کلامی و ما در این میانه «نه خود می‌رویم که او ما را می‌کشد» مبهوت و خیره، سرمست و شاد، بغض کرده و خیس

عکس:حمید سبحانی-شهرآرا

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->