شبیه پیچکی که به اعتماد دیواری تکیه میزند و میروید و درهم میپیچد و بالا میرود... آدمها نیز در گیر و دار زندگی گاهی به اعتماد دیگری تکیه میزنند و به عهدی، قولی پناه میبرند. گاهی در سختیها یا گرفتاریها وعدهای از سوی کسی مایه دل خوشی میشود و در نقطه حساسی از زندگی اش بر مبنای پیمان کسی تصمیمی میگیرد. تصمیمهایی که گاهی همه زندگی اش را تحت تأثیر قرار میدهد. فرقی نمیکند این قولها و وعدهها در بعد مادی یا معنوی زندگی باشند.
فرقی نمیکند قصه معیشت آدمیزاد باشد یا وفا و عهد در دلبستگی ها. یک جایی آدمی دلش را به قول کسی گره میزند و به امید او زندگی میکند. امان از آن روز که دیوار اعتماد سست باشد و فرو بریزد و آن پیچک نازک باورها که همه هستی اش را به پناهی دل خوش کرده بود بر زمین بیفتد. امان از آن روزی که آن معتمد زندگی ات پیمان شکن از آب در بیاید و دلت فرو بریزد. وعدهای پوچ باشد و قولی بی سرانجام. آدمیزاد از آن پس دیگر به سختی میتواند به قول و پیمانی اعتماد کند و آن دیوار فروریخته دیگر ساخته نمیشود.
آن دل خسته از اعتمادهای پوچ دیگر به سختی میتواند به عهدی دل خوش شود؛ و رفته رفته آنچه از میان میرود روابط انسانی است که عهد و پیمان و اعتماد دیگر در آن جایی ندارد. از این روست که در آموزههای دینی به وفای به عهد و پایبندی به قول و پرهیز از دروغ و فریبکاری در روابط اجتماعی بسیار توصیه شده است. امام رضا (ع) در این باره میفرمایند: «آن کس که با مردم تعامل دارد، دروغ نمیگوید و، چون پیمان میبندد خلف وعده نمیکند.» (مسند الرضا (ع)، ج۱، ص ۲۸۳)
*شعری از حافظ