سفر به کربلا با قطار از امروز آغاز شد (۹ مهرماه) حرکت معنوی «سفیران امام‌رضا(ع)» | اعزام هیئات مذهبی مشهد به شهر مقدس قم + فیلم اختتامیه بیستمین جشنواره قرآن و عترت دانشگاه جامع علمی‌کاربردی در مشهد برگزار شد استاندار خراسان رضوی: دفاع مقدس موجب شکل‌گیری فرهنگ ایثار، شهادت و خدمت بی‌منت شد طرح «آفتاب مهربانی» با تأکید تولیت آستان قدس رضوی کلید خورد سیاست امام رضا (ع)؛ الگویی برای شناخت دشمن و خنثی‌سازی توطئه‌ها جشنواره‌ها، محلی برای تنفس فرهنگی و هنری هستند آمادگی ۴۲۰۰ مسجد برای برگزاری مسابقات قرآن بسیج راه‌اندازی اردوگاه فرهنگی‌رزمی در مشهد در راستای کنگره بزرگداشت ۱۸ هزار شهید خراسان رضوی یک لغزش کوچک؛ روایت شیخ رجبعلی خیاط از نابودی برکات زیارت نحوه خواندن نماز امام حسن عسکری (ع) معرفی قدمگاه امام حسن عسکری (ع) در سطح ملی تجلی احترام و محبت امام عسکری(ع) به امام‌رضا(ع) در منابع تاریخی یک حکمت از سیره امام عسکری (ع) ولادت امام حسن عسکری (ع)؛ امیدی در دل تاریکی مراسم نخستین سالگرد شهادت شهید سید حسن نصرالله در مشهد برگزار شد + فیلم (۸ مهر ۱۴۰۴) نماینده سابق مقام معظم رهبری در سوریه: جامعه باید با شهدا زندگی کند + فیلم یادواره شهدا فرصتی برای جلوگیری از تحریف تاریخ انقلاب است مراسم اختتامیه یادواره شهدای گوهرشاد، حرم مطهر رضوی، مکه و منا برای نخستین‌بار در مشهد برگزار شد (۸ مهر ۱۴۰۴) یک شیشه مربای دل‌تنگی
سرخط خبرها

رأس ساعت هشت...

  • کد خبر: ۱۷۳۸۹۶
  • ۲۱ تير ۱۴۰۲ - ۱۸:۳۶
رأس ساعت هشت...
مرد توی حس وحالی بین بیهوشی و هشیاری بریده بریده می‌گفت و من می‌شنیدم. بخش خلوت بود. بالای سرش بودم که به هوش اومد.
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

گفتم همین هزار لیتر راحله جان و سرت پایین بود. گفتم به خدا می‌بوسم و می‌ذارم کنار. به چشمات که همه زندگی منه قسم، به گلای دامنت. گفتی جلیل تو تا بری و برگردی، من هزار بار می‌میرم و زنده می‌شم. بعد گوشه روسری ت رو زدی کنار و گفتی ببین نوعروس گیس سپید می‌خوای ببری خونه بخت؟

گفتم راحله بدهی دارم، قسطای ماشین مونده. سپردم راه رو پاک کردن، خبری نیست. همین هزار لیتر رو می‌کنه چهارتا مشک، می‌برم و بعد می‌آم دودستی می‌چسبم به زندگی.

گفتی جلیل! گفتم جان جلیل. گفتی: من به اون جلیلی گفتم بله و شیرینی خورده ش شدم که نوای دوتارش که بلند می‌شد، موسی کوتقی‌ها جمع می‌شدن پشت ارسی که جلیل پنجه بریزه بر گلوی دوتارش و مست بشن. من عاشق اون جلیلی شدم که دستاش بوی چوب عناب می‌داد و زعفرون، نه جلیلی که همیشه جونش بوی بنزین بده و فلز...
گفتم می‌فهمم راحله، ولی یک چیزایی دست آدمی نیست. این بنزین ردکردن از مرز که انتخابم نبود دختر. الانم می‌گم موقته. دندون روی جیگر بذار یه کار درست ودرمون تیار می‌کنم.

گفتی: جیگری نمونده جلیل، جیگری نمونده... نصفش سوخت تا به تو برسم و نصفش داره می‌سوزه از اینکه سه روز پشت هم ازت بی خبر می‌مونم و گوشی ت خاموشه و خبری ازت نیست تا اینکه صدای ماشینت بپیچه توی دهگاه و در خونه رو بکوبی و من بفهمم جلیلم اومده.

مرد توی حس وحالی بین بیهوشی و هشیاری این حرفا رو بریده بریده می‌گفت و من می‌شنیدم. بخش خلوت بود. بالای سرش بودم که به هوش اومد و این حرفا رو می‌زد. رفتم پشت در آی سی یو و راحله پشت در بود. صداش کردم. راحله! چشماش از حدقه بیرون زد. سرخ و اشک آلود بود و به راستی که حزن چقدر ما زنا رو زیباتر می‌کنه.

گفت جانم. گفتم خدا قسمت کنه چقدر دوستت داره. گفت کی؟ چی می‌گی؟ گفتم همین آقاجلیل مگه همسر شما نیست؟ گفت به هوش اومد، حرف می‌زنه؟ گفتم حرف؟ فقط می‌گه راحله... خجالت زده و سرخ نفس عمیقی کشید. بردمش پشت پنجره و از دور نشونش دادم. لباش تکون می‌خورد. گفتم خداروشکر خطر رفع شده. نصفه نیمه قصه رو می‌دونستم و می‌فهمیدم... براش چایی ریختم و هم کلام شدیم.

اهل روستا‌های لب مرز بودن. زیبا بود و بیابانی با لهجه‌ای از قند... حرفا رو زد و آخرش مردد گفت: راستش من کس وکاری نداشتم توی این شهر. شبا می‌رفتم حرم می‌خوابیدم و دیشب به آقا گفتم جلیل همه کس منه... شما به من برش گردون، من ضمانت می‌کنم دیگه نره سمت قاچاق بنزین. شما جلیل من رو بده، من خودم زن زندگی ام، می‌آرمش سرخط زندگی...

دستش رو گرفتم و بردمش توی اتاق استراحت پرستارا. پرده رو کنار زدم و گفتم بفرما. گنبد در نور صبحگاهی دلبری می‌کرد. دست روی سینه گذاشتیم و سلام دادیم. اشک امانش رو بریده بود.

گنجشکا می‌خوندن... ساعت دقیقا هشت بود...

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->