مجید خاکپور | شهرآرانیوز؛ ماهیگیر بزرگ، نویسنده بزرگ، کهنه سرباز جنگ جهانی اول، قبراق، قوی هیکل، آفتاب سوخته، آماده دعوا با دستکش یا بی دستکش، گردن کلفتِ دوست داشتنی، قهرمان خوانندگان مجله اسکوآیر... اینها بخشی از صفاتی است که آنتونی برجس در کتابش درباره ارنست همینگوی به او نسبت میدهد؛ و البته که برجس در ستایش او تنها نبود، همینگوی ستایندگان بسیاری داشت، از کوبا تا فرانسه و از آنجا تا روسیه، اما در برههای مورد تحقیر جنبشهای چپ، به ویژه چپ گرایان هم وطنش بود. «این گروهها اعتقاد داشتند همینگوی دیدگاههای ترقی خواهانه را کنار گذاشته است.
در دوره بحران بزرگ اقتصادی امریکا، همینگوی شیر و نیزه ماهی شکار کرده بود و به تماشای مسابقههای گاوبازی رفته بود و در دفاع از نظریههای موعودگرای جنبشهای انقلابی هیچ ننوشته بود.» ۱ انتقادها به او بالاگرفت، اما پاپا (لقب موردعلاقه همینگوی) واکنشی نشان نمیداد، جز به یکی از منتقدان که از سردبیران مجلهای چپ به نام «تودههای نو» بود و در تحقیر آثار همینگوی پا را از گلیمش درازتر کرده بود. «همینگوی میگفت خیلی دلش میخواهد دفعه دیگر که همدیگر را دیدند بزند چانه آن بی همه چیز را خرد و خاکشیر کند.» ۲ که خب، این واکنش از کسی که مشتهای سنگینی داشت و پیشتر قدرت آن را روی فک یکی از منتقدها آزموده بود و باور داشت که باید خرده حسابها را با روشی «مردانه» تسویه کرد، واکنشی عجیب و بعید نبود.
از او میخواستند - درواقع تحت فشارش میگذاشتند - که در تبلیغ ایدئولوژی آنها چیزی بنویسد. «در حال حاضر همه سعی میکنند انسان را بترسانند آن هم با نوشتن و گفتن این مطلب که اگر کسی کمونیست نشود یا دیدگاه مارکسیستی نداشته باشد، هیچ دوستی نخواهد داشت و تنها خواهد ماند.» ۳
اما همینگوی که دیده بود پس از به قدرت رسیدن چپها در اسپانیا وضع مردم هیچ تغییری نکرده، نیاز به نشانههای دیگر و بیشتری نداشت تا از این کار تن بزند و مقام نویسندگی اش را به یک شعارنویس و بوقچی تنزل ندهد. همینگوی یک واقع گرای تمام عیار بود، چشمان یک گزارش نویس بی طرف را داشت. او کارش را به صورت جدی از نوشتن برای روزنامهها به عنوان خبرنگار شروع کرده و گزارش نویس قهاری بود - کاری که تقریبا تا وقتی توان نوشتن داشت ادامه داد.
هر چند پاپا در زندگی شخصی و موضع گیریهای سیاسی معصوم و بی خطا نبود، در نوشتن برای خودش فقط یک اصل را مقدس میدانست و به آن مؤمن بود: گفتن حقیقت همان طور که میدید. البته او با همان چشمهای واقع بین، بحران اقتصادی دهه ۱۹۳۰ امریکا و به خاک سیاه نشستن مردم را هم میدید. در پاسخ به نامه جوان محجوب چپ گرایی که التماسش کرده بود درباره حقیقت و عدالت چیزی بنویسد، نوشته بود درباره اش فکر میکند. نتیجه فکر کردن به این موضوع، نوشتن رمان «داشتن و نداشتن» بود. البته حقیقت و عدالت در این رمان احتمالا آن چیزی نیست که آن هوادار محجوب به آن باور داشت.
«داشتن و نداشتن»، «فقط داستانی در زمینه بی عدالتیهای گسترده اجتماعی و شکافهای عمیق طبقاتی جامعه امریکا نیست، داستان فروپاشی معنوی و اخلاقی دنیای آن روزگار نیز هست.» ۴ و علاوه بر آن، تصویری از انقلابیهای کوبایی نشان میدهد که در آن، آنها به اصل «هدف وسیله را توجیه میکند» پایبندند و نتیجه باور به این اصل هم برداشته شدن همه مرزهای انسانی و اخلاقی است. اینها واقعیتهایی بود که نویسنده باهوشی، چون پاپاهمینگوی نمیتوانست به سادگی از کنار آن بگذرد.
هری مورگان ناخدای سِوِر و دریادیده و تنگ دستی است که در کِی وست فلوریدا با قایقش گردشگران را به سفرهای ماهیگیری میبرد. سلسله وقایعی مورگان را به سمت سرنوشت نهایی هُل میدهد. جانسن یکی از عوامل این وقایع است، مرد ثروتمند امریکایی که برای سه هفته قایق او را اجاره میکند و به دریا میروند و درنهایت لوازم گران قیمت ماهیگیری مورگان را به باد میدهد. او قول میدهد هزینه سه هفته و خسارتی را که وارد کرده بدهد، اما روز بعد، بدون اینکه پولی بدهد فرار میکند و هری مورگان را فقیرتر از قبل پشت سرش جا میگذارد.
مورگان برای تأمین هزینههای خانواده اش پیشنهاد چینی رذلی به نام سینگ را برای انتقال محموله انسانی به کوبا قبول میکند. اما او را میکشد و محموله انسانی -چینی ها- را در ساحلی پرت پیاده میکند. کار قانونی پیدا نمیشود یا درآمدش کم است، اما بازار قاچاق همیشه گرم است. فقط آدمش را میخواهد؛ مردی که مقداری انگیزه و جگر داشته باشد. سیر کردن شکم زن و سه دختر انگیزه شتاب دهندهای است، جگر را هم که خدا به او اعطا کرده بود.
مأموران کوبایی قایق مورگان را که حالا قاچاقچی است، به رگبار میبندند، ناخدا محموله را به آب میریزد و قسر در میرود، با گلولهای در بازو. اما مأموران امریکایی قایق را مصادره میکنند. هری مورگان که قایق و یک دستش را باخته، ناچار میشود شیرجه عمیق تری به بحر خلاف بزند! رقم پیشنهادی برای انتقال چهار انقلابی کوبایی به کشورشان وسوسه کننده است. هری مورگان قایقی کرایه میکند تا با کمک دوستش آلبرت مأموریت را انجام دهد.
کوباییها با نیت خیر برای اهداف انقلابی شان بانکی را میزنند! سوار قایق که میشوند آلبرتِ از همه جا بی خبر را هم که معترض است، میکشند و به دریا میاندازند. هری مورگان در موقعیتی مناسب اسلحهای را که در موتورخانه پنهان کرده برمی دارد و کوباییها را میکشد، اما خودش هم با گلولهای در شکم به ساحل میرسد و در بیمارستان جان میدهد.
اما «داشتن و نداشتن» فقط ماجرای هری مورگان نیست. همینگوی به زندگی نویسندهای روشنفکر و همسرش و کهنه سربازها و بومیهای فقیر و ثروتمندان هم پرداخته است.
«داشتن و نداشتن» چندان خوشایند انقلابیهای چپ نبود: «همینگوی در دامِ نوشتن رمانی تبلیغاتی در دفاع از آرمانهای سیاسی چپ گرایانه نمیافتد. به اعتقاد او، نه تنها نظام سرمایه داری، که با سودجویی افسارگسیخته خودخواهانه خود زمینه ساز فقر و تیره روزی و نابرابریهای گسترده اجتماعی بوده است، بلکه مبارزان رادیکال و انقلابیهای تندرو چپ گرا نیز جانب اخلاق را فرو گذاشته بودند.
تصویری که همینگوی از انقلابیهای کوبایی دهه ۳۰ به دست میدهد خود به قدر کافی گویاست: گروهی مبارز از جان گذشته که برای فراهم کردن منابع مالی ضروری برای قیام علیه رژیم خودکامه کوبا از هیچ غارت و جنایتی روی گردان نیستند و هنگامی که پول بانک را سرقت میکنند، اولین اقدام آنها کشتن رفیق همدستشان و بعد قتل بی دلیل و بی رحمانه یک کارگر فقیر و نان آور یک خانواده است.
سخنگوی این گروه جوانکی است بی تجربه که با حسن نیت تمام دست به اسلحه برده، اما از واقعیتهای زندگی بی خبر مانده است و تصور میکند که میتوان با روشهای خشونت آمیز غیراخلاقی به نبرد بی عدالتی رفت. [..]همینگوی خامی و بی تجربگی و بی خبری او [(جوانک انقلابی کوبایی)]را با تأکید بر اخلاق خوش و چهره زیبا و کودکانه اش نشان میدهد.» ۵
هاوارد هاکس، کارگردان شهیر امریکایی، به همینگوی میگوید میخواهد از بدترین کتابش فیلمی بسازد: «او با ترش رویی پرسید: کدوم بدترین کتابم؟ و من جواب دادم: اون آشغالی که اسمش داشتن و نداشتن است. او گفت: خب به پول نیاز داشتم؛ و من گفتم: این برام اهمیتی نداره. او ادامه داد: نمیتونی فیلمی از اون دربیاری. من جواب دادم: البته که میتونم.» ۶
البته که نتوانست. درست است که این اثر همینگوی به اندازه «وداع با اسلحه» تحسین نشد، اما «داشتن و نداشتن»ی که هاکس با اقتباس از این رمان ساخت، از بدترین آثارش است و تقریبا هیچ شباهتی به اثر اصلی ندارد. البته خودش مدعی است تغییرات را با همینگوی درمیان گذاشته بوده.
این ناصر تقوایی بود که با اقتباسی آزاد، از دل «داشتن و نداشتن» فیلمی آبرومند درآورد و به داد همینگوی رسید و نشان داد از آن اثر چه فیلمی میشود ساخت. «ناخدا خورشید»ی که در بندر کُنگ ساخته شد، به مراتب از نسخه هالیوودی آن بهتر است. خود تقوایی گفته است: «من همیشه مجذوب نگاه همینگوی و شیفته نثرش بودم. متأسفانه خود امریکاییها در سینما ارزشهای کار او را درنیافتند. او قصههای درجه یکی نوشت که فیلمهای درجه سومی بر اساس آنها ساخته شد. داشتن و نداشتن ساخته هوارد هاکز، هیچ ربطی به قصه همینگوی ندارد. بدترین اقتباس ادبی در سینماست.» ۷
ناخدا خورشید یک هری مورگان بومی شده است. مردی که تقوایی او را میشناسد، چون معادل واقعی او را دیده است، مردی به نام «خورشیدو»: «خورشیدو نام یک شخصیت واقعی بود و حتی میخواهم بگویم ماجرایی واقعی هم در زندگی او بود که بسیار شبیه داستان همینگوی بود.» ۸ خورشیدو خلاف کاری لوطی مسلک است که کاری خلاف عرف نمیکند و پیش مردم اعتبار دارد.
«خورشیدو، کارش بردن مهاجران به شیخ نشینها بود. در یکی از این سفرها، دچار توفان میشود و سه روز در مخمصه گیر میکند. در حالی که مسافت بندر تا کویت را باید یک شبه طی میکرد. چهل مسافر داشته که طاقتشان طاق میشود و از او میخواهند که برگردد. اما او قبول نمیکند. ناچار علیه او شورش میکنند، تنها به این دلیل که او تعهد کرده که آنها را برساند. به هر حال علی رغم شورش مسافران، او ایستادگی میکند و در شب چهارم آنها را به بهشت موعود میرساند، اما کشتیهای کویت آنها را به رگبار میبندند.» ۹
علاوه براین، تجربه زیسته تقوایی در جنوب کشور و شغل پدرش و مشاهدات او از سیر در بندرهای جنوب و دیدن زندگی پرتلاطم مردمی که از طریق قاچاق گذران میکردند، در خلق تصویری باورپذیر کمک زیادی به او کرده است: «این زندگی را من خوب میشناسم. چون پدرم گمرکچی بود. [..]در تمام بنادر جنوب هم کار کرد و من هم از بچگی همراهش بودم. تمام این ژاندارمهایی که در فیلمهای من میبینید، از مشاهدات عینی ام میآیند و تردید نکنید که واقعیترین تصویر از این شق نظامی را در فیلمهای من دیده اید.» ۱۰
ناخدا خورشیدِ تقوایی شباهتهایی با هری مورگانِ همینگوی دارد، هر دو ناخداهای یک دستِ در تنگنا قرار گرفته اند، هر دو زن و سه دختر دارند، هر دو آدمهای جربزه داری هستند، اما نیروهایی که علیه آنها صف آرایی کرده اند -در «داشتن و نداشتن» جانسن و در «ناخدا خورشید» خواجه ماجد، و در هر دو اثر، مأموران دولتی و فقر و اوضاع بد اقتصادی و... - راهی برایشان نمیگذارند جز دست زدن به خلاف.
شخصیت ملول در «ناخدا خورشید» را میشود با اغماض معادل شخصیت اِدی در «داشتن و نداشتن» در نظر گرفت –هر دو از همراهان قهرمان داستان هستند- و تبعیدیها را هم همان انقلابیهای کوبایی. منتها آن طور که تقوایی گفته است، ناچار شده آنها را گروهی بی هویت نشان بدهد: «آن گروه تبعیدی ها، درواقع یک گروه سیاسی بودند، ولی خب مسائلی پیش آمد که ناچار شدم این وجه را کم رنگ کنم. [..]چارهای نداشتم.» ۱۱
میشود شباهتهای زیادی بین اثر اصلی و اثر اقتباس شده پیدا کرد، البته تفاوتها هم کم نیست. یکی از مهمترین تفاوتها در این است که قهرمان تقوایی، مردی اخلاق مدار است و هری مورگانِ همینگوی چندان اعتنایی به اخلاق ندارد و حتی دست به قتل مرد چینی، آقای سینگ، میزند. بااین همه، سرنوشت هر دو یکی است. ناصر تقوایی یکی از بهترین اقتباسهای تاریخ سینمای ایران را در سال ۱۳۶۵ ساخت. فیلمی که میشد آن را به هاوارد هاکس نشان داد و گفت: اقتباس یعنی این، آقای کارگردان!
انقلابیهای چپ ناامید شدند وقتی «داشتن و نداشتن» را خواندند و در آن تصویری از خود دیدند که با آن چهره بزک کردهای که میخواستند از خودشان نشان دهند، فاصله داشت. سال ۱۹۳۷ که این رمان منتشر شد، هنوز بسیاری از فجایع نظامهای کمونیستی برملا نشده بود. موج تسویههای بی رحمانه استالینی تازه آغاز شده بود و حتی خیلی از کسانی که آن بلا سرشان میآمد فکر میکردند اشتباهی پیش آمده و به زودی از آنها اعاده حیثیت میشود. بسیاری از آنهایی که این طور فکر میکردند، مُردند و آزادی را ندیدند.
جماعت زیادی از روشنفکران و اندیشمندان و نویسندگان بزرگ جهان هنوز توبه نامه ننوشته بودند و به عضویت در حزب و تلاش برای خلق جامعه بی طبقه میبالیدند. هوشمندی همینگوی در این بود که تحت تأثیر قرار نگرفت و رمانی در دفاع از یک ایدئولوژی پر سروصدا ننوشت. شاید گاهی شکار شیر و نیزه ماهی و تماشای مسابقه گاوبازی –و بی خیالیای که منتقدانش او را بدان متهم میکردند- برای آدمی بهتر باشد از دنباله روی کور، هر چند این دنباله روی مواهبی هم داشته باشد.
همینگوی در پاییز سال ۱۹۳۴ در مجله اسکوآیر نوشت: «هر نویسندهای میتواند در زمان حیاتش زندگی مناسبی برای خود دست و پا کند؛ با پشتیبانی از یک هدف سیاسی و حمایت فعالانه از آن، [می توان]اعتقاد به این هدف را به حرفه دائمی خود بدل کرد و در صورت پیروزی آن جناح سیاسی، نویسنده به موقعیت بسیار مناسبی دست پیدا میکند... هر کسی میتواند فاشیست یا کمونیست شود و در صورتی که جناح سیاسی او به حاکمیت برسد، نویسنده میتواند سفیر کشورش شود، یا اینکه به دستور دولت، کتاب او در تیراژ یک میلیون نسخه منتشر شود، یا به هر موفقیت دیگری که پسربچهها در خواب میبینند دست پیدا کند...، اما هیچ کدام از اینها به او در مقام نویسنده کمکی نخواهد کرد، مگر اینکه او چیز تازهای بیابد که بتواند در نوشته اش به آگاهی بشر اضافه کند.» ۱۲ آنچه همینگوی را نجات داد، مؤمن بودنش به یک اصل در نویسندگی بود: حقیقت را بگو، همان طور که میبینی.
منابع:
۱، ۲. «ارنست همینگوی»، آنتونی برجس، ترجمه احمد کسایی پور، نشر هرمس
۳. از مستند ارنست همینگوی ساخته کن برنز و لین نوویک، محصول سال ۲۰۲۱،
۴، ۵، ۱۲. مقاله «دانستن و ندانستن»، احمد کسایی پور، کتاب «داشتن و نداشتن»، ترجمه کسایی پور، نشر هرمس
۶. «گفت وگوی پیتر باگدانویچ با هاوارد هاکس درباره «داشتن و نداشتن»»، مجله هفت، خرداد ۱۳۸۲،
۷، ۸، ۹، ۱۰، ۱۱. «به روایت ناصر تقوایی»، گفت وگوی احمد طالبی نژاد با ناصر تقوایی، نشر چشمه