خاویر باردم: شریک جرم اسرائیل در نسل‌کشی نباشید انتشار فراخوان جشنواره «سینما حقیقت» مروری بر سریال‌های دردست‌ساخت تلویزیون انتشار نخستین رمان «وودی آلن» سایه‌های سکوت و تاریکی | گزارشی از اجرای نمایش «خودها» در سالن بهار مشهد فیلم‌های جشنواره فجر که در صف اکران مانده‌اند ارسال پرونده تتلو به اجرای احکام دادسرا به منظور اجرای حکم، صحت ندارد رقابت «تنبیه» در ۲ جشنواره معتبر جهانی خوانندگی «عمو پورنگ» با زبان هندی + ویدئو «تا ابد، ایران»، ویژه‌برنامه‌ای برای شهدای فرهنگ، هنر و رسانه در دفاع دوازده‌روزه آمار فروش نمایش‌های روی صحنه تئاتر در مشهد طی هفته گذشته (۲۸ تیر ۱۴۰۴) آمار فروش سینما‌های خراسان‌رضوی در هفته گذشته (۲۸ تیر ۱۴۰۴) کتاب «۵۳ قصه سه سوته» منتشر شد ستیز انسان با هوا‌های نفسانی | درباره اجرای نمایش «ذهن سوخته» در پردیس تئاتر مستقل مشهد مروری بر تازه‌های نشر در آخرین روز‌های تیر ۱۴۰۴ | برگی تازه از زندگی امام موسی صدر فراخوان جشنواره «۲۵» منتشر شد تجلیل از گلی ترقی در هفتمین دوره جایزه ادبی «ارغوان» بازگشت نیوشا ضیغمی به سینما با فیلم «شب سرد» کوین اسپیسی با سریال «خانه پوشالی» روی آنتن + زمان پخش
سرخط خبرها

شمرخوان

  • کد خبر: ۱۷۶۴۷۱
  • ۰۷ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۲:۳۵
شمرخوان
میرجابر چهل سال بود که تغزیه خوان بود و از این چهل سال ۲۵ سالش را شمرخوان بود.

باد از توی کوچه‌ها و دیوار گلی می‌گذشت، برگ‌های بادبزنی چنار پیر را به هم می‌کوباند و بعد از روی آخرین شاخه خودش را پخش می‌کرد و پهن می‌کرد توی میدان. توی میدان فقط صدای زمزمه باد بود. چند هزار جفت چشم بی آنکه صاحبانش جُم بخورند دوخته شده بودند به وسط میدان.

جایی که یک جفت چشم خیس کوچک از زیر کلاه خود قرمز دوپر خیره بود به تن مردی که توی عبایی سبز دراز کشیده بود روی زمین. شمر خنجرش را بالا آورد. دستش می‌لرزید. نعره‌ای کشید و گام برداشت به سمت امام حسین (ع)! همین که نشست کنار پیکر سبز پوش. سنگی از گوشه میدان سفیرکشان خودش را کوباند به پهلوی شمر. مرد خنجر را انداخت و پهلویش را گرفت.

هنوز میدان به خود نیامده بود که پیرزنی با چماقی در دست سمت مرد شمرخوان آمد و خواست که بکوبد به کلاه خودش که چند مرد جلویش را گرفتند. میرجابر چهل سال بود که تغزیه خوان بود و از این چهل سال ۲۵ سالش را شمرخوان بود. بچه که بود نقش طفلان مسلم و عبدا... را می‌خواند. بلوغ که سراغش آمد گفتند صدایت آن قدر خوب نیست که علی اکبر یا عباس بخوانی. بعدتر با آن استخوان بندی درشت و صورت و صدای خش دار کلا از اولیا خوانی در تعزیه ناامید شد.

اما اشقیا را می‌خواند چه خواندنی. پهلوی میرجابر هنوز می‌سوخت. بلند شد و راهی را از میان جمعیت باز کرد و رفت. چندتایی خواستند جلویش را بگیرند که نرود، اما بی پاسخ به راهش ادامه داد. از جمعیت دور شد. خورشید میان سرخی غروب ایستاده بود روبه رویش. به خورشید نگاه کرد، چشمانش فوران کردند. یک عمر خیلی‌ها به شوخی و جدی خطابش کرده بودند «جابر شمر» و این لقب آن قدر برایش مانده بود که یک بار پسرش با هم کلاسی هایش دعوا کرده بود و بعد آمده بود خانه و گریسته بود.

از این دست خاطره‌ها کم نداشت. چندین بار توی مجلس تعزیه عصر عاشورا از تماشاچیان و مردم کناره میدان کتک خورده بود. هربار تصمیم کنار گذاشتن شمرخوانی و هربار اصرار معین البکا و دوباره هر محرم توی همان لباس سرخ بود. این بار هم معین البکا گفته بود «هر که در این بزم مقرب ترست، جام بلا بیشترش می‌دهند. دیگه خود دانی» ایستاد و هی جمله را دوباره تکرار کرد.

برگشت سمت میدان تعزیه. صدای صلوات جمعیت بلند شد.

عکس: عرفان سامان‌فر

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->