قرار شد من و دختری که به خواستگاری اش رفته بودم، برویم توی اتاق و با هم حرف بزنیم. قبل از اینکه دهان باز کنم و چیزی بگویم، دختر گفت: ببینید آقا، هیچ علاقهای به ازدواج با شما ندارم. الان هم اگر اینجام به خاطر احترام به بزرگ ترهاست.
گفتم:، ولی هنوز با هم حرف نزدیم.
از همون لحظه که تلفن زدین و گفتین که هفت صبح تشریف میارید واسه خواستگاری، فهمیدم بهترین کار اینه که جواب رد بدم. الان بانکها هم زودتر از هفت و نیم باز نمیکنند.
اولا قرار هفت صبح نبود، هفت و ربع بود. ثانیا؛ یک جا یی نوشته بود سحرخیز باش تا کامروا باشی. با خودم گفتم احتمالا اگر صبح سحر بریم خواستگاری ظهر نشده، کامروا برمی گردیم خونه.
شما اگر واقعا میخواستید خواستگاری موفقی داشته باشید باید توی انتخاب شیرینیِ خواستگاری دقت میکردین. آخه کسی برای مراسم خواستگاری شیرینی میکادو میخره؟
دوست نداشتم بگویم، چون از تمام شیرینیهای توی قنادی ارزانتر بود میکادو گرفتم فقط گفتم: آخه من میکادو خیلی دوست دارم. کاش به سلایق هم احترام بذاریم.»
اینو هم که چشم پوشی کنیم، چرا شیرینیها توی جعبه نبود؟ چرا شیرینیها رو ریخته بودید تو پلاستیک دسته دار؟ فکر نکردید اگه در و همسایه ببینند که یک خانواده با یک پلاستیک شفاف که توش میکادو ریخته و یک گل پلاسیده آمده خواستگاری بعدش دیگه آبرو برامون نمیمونه.
گفتم: اصلا شم اقتصادی ندارید. اصلا چرا باید پول دویست گرم وزن جعبه خالی شیرینی رو هم بدم. دوست نداشتم زندگی مشترکمون با ریخت و پاش شروع بشه. در ضمن بهتره همین اول زندگی این قدر به هم گیر ندیم. من هم بخوام گیر بدم میتونم بگم: چرا لحظه اول خواستگاری، سینی چای جلو مهمونا گرفتی، در صورتی که ما دوست داشتیم با یک سینی کاپوچینو از ما پذیرایی بشه.
اصلا بحث شیرینی خواستگاری رو تمومش کنیم.
گفتم: آره خوب. موضوعات خیلی مهم تری هم برای صحبت کردن وجود داره.
گفت: کاملا مشخص بود دسته گلی هم که آوردید از همین فضای سبز پشت خانه ما کنده شده. اون هم بدون اینکه نگهبان فضای سبز بفهمه.
گفتم: اتفاقا اشتباه گفتید. نگهبان فضای سبز اطلاع داشت که من گل کنده ام، چون تا همین دو تا کوچه قبل از در خانه شما داشت دنبالم میکرد. ضمنا من هم اشتباه کردم که خواستگاری دختری آمدم که این قدر سخت گیره.
با ناراحتی گفت: اگه شما به این چیزها میگی سخت گیری، آره من سخت گیرم.
گفتم: به خاطر همین سخت گرفتنها مطمئن باشید میانگین سن ازدواج به زودی به هشتاد و سه سال میرسه.
گفت: درهر صورت جواب من منفیه.
گفتم: عیب نداره جوابتون منفی باشه. ولی زودتر میکادوهامونو پس بدین، چون جای دیگه هم قراره بریم خواستگاری.