زلزله نسبتا شدید گهواره کرمانشاه را لرزاند + جزئیات(۵ مرداد ۱۴۰۳) اعترافات تکان دهنده عاملان قتل پسر جوان در جنوب تهران| مشروبات الکلی مصرف کرده بودیم قتل پیرمرد تهرانی توسط همسایه| نزاع بر سر زباله خون به پا کرد آلودگی صوتی بیمارستان شهید هاشمی نژاد مشهد تبلیغات کلاهبرداری در فضای مجازی را بشناسید «اضطراب دیابت» با افزایش خطر مشکلات سلامت روان همراه است واژگونی سمند در جاده نیشابور به مشهد با پنج مجروح حریق کابین آسانسور در مجیدیه مشهد (۴ مرداد ۱۴۰۳) هشدار اورژانس مشهد: گرمازدگی شدید می‌تواند منجر به فوت شود نجات چهار شهروند از حادثه حریق منزل مسکونی در مشهد (۴ مرداد ۱۴۰۳) مرگ پیرمرد ۷۰ ساله بر اثر کتک خوردن از پسر همسایه! قتل جوان ۳۰ ساله بر سر ارث پدر رفیقش| قاتل اعدام شد زلزله ۴.۶ ریشتری قلعه قاضی را در نزدیکی بندرعباس لرزاند باز هم رکورد گرم‌ترین روز ثبت‌شده در تاریخ شکسته شد افزایش ۲۳ درصدی مصرف آب در پی گرمای کم‌سابقه مشهد (۴ مرداد ۱۴۰۳) غلظت خون را جدی بگیرید پلیس مبارزه با مواد مخدر ۳۳ کیلوگرم موادمخدر و روانگردان را در پایتخت کشف کرد پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان‌رضوی (پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳) | دمای مناطق گرمسیری استان به ۴۵ درجه می‌رسد با روش‌های مختلف فریز کردن رب گوجه‌فرنگی خانگی آشنا شوید جزایر گرمایی چیست؟ سه‌گانه خون بار سلطان صاحب‌قران | مروری بر حادثه ترور ناصرالدین‌شاه اختصاص ۳هزار کلاس درس به اسکان زائرین در مشهد
سرخط خبرها
روزنوشت‌های شهری (۴۸)

تو باید رأی بدهی!

  • کد خبر: ۱۸۲۹۷
  • ۰۱ اسفند ۱۳۹۸ - ۰۹:۳۵
تو باید رأی بدهی!
حجت الاسلام محمدرضا زائری کارشناس مسائل فرهنگی
شنبه 
قبل از رسیدن به ایستگاه مترو وقتی از جلو یک ساختمان اداری عبور می‌کنم بوی گاز و صدای ضعیف سوت‌مانندی توجهم را جلب می‌کند. نمی‌توانم بی‌اعتنا بمانم. به هر دردسری هست به این و آن پیامک و تلفن می‌زنم تا از این طرف و آن طرف مدیر آن مجموعه را پیدا کنم و به او خبر بدهم. تشکر می‌کند و می‌گوید همین الآن با نگهبان تماس می‌گیرم تا علمک گاز را بررسی کند. خاطرم آسوده
می‌شود.
یک‌شنبه
توی اداره پست درگیر تقاضای مجدد صدور کارت ملی هستم که مرد جوان خوش‌قد‌و‌بالایی جلو می‌آید و صمیمانه اظهار محبت می‌کند. تیپ و ظاهرش به من نمی‌خورد، اما با محبت و لطف احوالم را می‌پرسد و عکس سلفی می‌گیرد. خانم بدحجابی که کنار من توی صف ایستاده تعجب کرده است!
دوشنبه
توی شلوغی اتوبوس یک دستم را به میله کنارم گرفته‌ام و سرم توی گوشی است. ۲ جوان که روبه‌رو ایستاده‌اند لبخند می‌زنند و می‌پرسند: چی توییت کردی؟ جالب این بود که واقعا همان موقع داشتم توییت
می‌زدم!
سه‌شنبه
کنار خیابان منتظر تاکسی هستم که دوستی از همکاران قدیم به طور اتفاقی مرا می‌بیند و ماشین را نگه می‌دارد. خانمش هم که یک خارجی مسلمان‌شده است همراه اوست. توی فاصله‌ای که با هم هستیم صحبت انتخابات می‌شود و مرد به تردیدش برای رأی دادن اشاره می‌کند. زن با لهجه خاص و لحن متفاوتش وارد گفتگو می‌شود: باید رأی بدهی! معلوم است از قبل با هم این بحث را داشته‌اند!  
چهارشنبه
یکی از مسافران تاکسی از روز زن یاد می‌کند و خرج‌هایی که برای مادر و مادر‌زن و همسرش کرده و بعد حرف از روز پدر به میان می‌آید که در پیش است و باید دوباره دست به‌جیب شود! جوان راننده می‌گوید: من که از پدر و مادرم خوبی ندیده‌ام و هیچ دوستشان ندارم! پیرزن مسافری که در صندلی عقب کنارم نشسته، مادرانه با لهجه گیلکی شیرینی به او می‌گوید: نه پسرم، تو اشتباه می‌کنی! این حرف را نزن. خدا قهرش می‌گیرد.
پنجشنبه
ایستگاه مترو بسیار شلوغ است و وقتی قطار می‌رسد در میان جمعیت متراکم داخل واگن‌ها می‌شویم، جای نشستن نیست، وسط مسافران که هر کدام در سکوت با نگاههایشان حرف می‌زنند می‌ایستم و به چهره‌ها می‌نگرم؛ هر چهره‌ای داستانی و حرفی دارد! یکی خیره شده و با جدیت و تندی نگاهم می‌کند، یکی نگاه خسته اش را می‌دزدد، یکی با مدارا و نرمی خیره شده است، این دو بیت را توی ذهنم شروع می‌کنم و می‌نویسم تا بعد‌ها تکمیلش کنم.
تا داستان خلق به تکرار خوانده ام
من لابه لای سطر، نوشتار خوانده ام
من از نگاه‌های عبوس مسافران
پیغام نانوشته‌ی بسیار خوانده ام!
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->