به مناسبت یکم ربیعالاول، میخواهیم به ماجرای «لیلهالمبیت» اشاره کنیم که در شمار فضایلی است که درباره حضرت علی (ع) ذکر شده است. ماجرا از این قرار بوده است: هنگامى که عدهای از قریش همداستان شدند برای کشتن پیغمبر (ص) و پیامبر خدا مأمور شدند از مکه به مدینه هجرت کنند، چون نمیتوانستند در برابر آنها آشکارا از مکه بیرون بروند، تصمیم گرفتند پنهانى و در بیخبرى آنان خارج شوند تا از ناحیه آنان، آسیبی به آن حضرت نرسد.
در این هنگام حضرت به تنها کسانی که اطمینان داشتند تا ایشان را از کار خود باخبر کنند، دو نفر بودند؛ یکی ابوطالب، پدر حضرت علی (ع)، و دیگری خود حضرت امیر (ع). اینکه به ابوطالب (ع) این واقعه را بیان کردند، شاید بدان سبب بود که از او مشورت و اجازه بگیرند برای اینکه حضرت علی (ع) در جایگاه و بستر ایشان قرار بگیرند تا آنان متوجه غیبت رسول خدا (ص) نشوند و، اما اینکه به علی (ع) گزارش کار خود را دادند، شاید بدان سبب بود که نظر آن حضرت را برای جایگزین شدنشان در بستر خواب خودشان، جویا شوند که هر دو نفر، یعنی هم ابوطالب و هم حضرت مولا علی (ع)، با تمام وجودشان و بدون لحظهای درنگ، خطر در بستر خوابیدن را پذیرفتند.
پس از این واقعه و ناکام ماندن توطئه به قتل رساندن رسول خدا (ص)، خدای تعالی در آیه ۲۰۷ سوره بقره اینگونه بیان فرمود: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ ا... وَ ا... رَؤُفٌ بِالْعِباد؛ و از مردم کسى است که میفروشد جان خود را درپى خشنودى خدا و خداست مهربان بر بندگان». نزول این آیه شریفه، دلیل بر فضیلت کار و جانفشانی حضرت امیرالمؤمنین (ع) است و همچنین نشان میدهد که پیشنهاد رسول خدا به علی (ع) برای در بستر قرار گرفتن و نیز قبول کردن آن حضرت، بهتمامی بدون فرمان الهی بوده است؛ زیرا اگر به فرمان الهی این عمل انجام میگرفت، نزول آیه شریفه در شأن و فضیلت آن حضرت، شاید وجهه زیبایی نمیداشت.
ازسوی دیگر آنچه فعل حضرت علی (ع) و واقعه خوابیدن ایشان در بستر رسول خدا (ص) را شاخص قرار میدهد، آن است که در آغازین روزهای بعثت پیامبر خدا و نزول جناب جبرئیل (ع) به ایشان و بشارت دادن پیامبری آن حضرت را و اینکه علی (ع) در میان مردان اولین شخصی بود که ایمان به پیامبری آن حضرت آورد، درحالیکه دشمنان این مسئله را اشاعه میدادند که علی در آن زمان کودکی بیش نبوده و از درک و معرفت کافی بیبهره بوده است و محمد (ص) از احساسات یک کودک بهره برده است تا ایمان به پیامبریاش آورد، این واقعه خط بطلان بر آن اندیشه باطل کشید؛ زیرا در این زمان، حضرت امیرالمؤمنین (ع) به کمال عقل و معرفت رسیده بودند و با عقل کامل و معرفت تام، بدون هیچ دغدغهای، آن پیشنهاد را پذیرفتند، بهطوریکه حتی از پدرشان ابوطالب خداحافظی میکنند و به پدر میگویند ممکن است از این واقعه، جان سالم به در نبرم و ابوطالب اشعاری را قرائت میکند که سرآغاز آن چنین است:
اِصطبِر یا بُنىَّ فالصّبرُ اَحجَى کلُّ حىٍّ مصیره لشعوبٍ
یعنى اى پسر من! در این بلا صبر کن. بهدرستى که صبر کردن، عاقلى است و هر زنده، آخر راهش به موت است.
قد بَذَلنَاکَ وَ البلاءُ شدیدٌ لِفِداءِ النَّجِیبِ وَ ابنِ النَّجِیبِ
تو را در بلاى شدید بذل کردیم از براى فدای کسى که نجیب و پسر نجیب است. (یعنى رسول خدا (ص)). بدین سبب علی (ع) در زمان حیات پیامبر خدا (ص)، از آن حضرت و شریعت آن پیامبر خدا با تمام وجودشان دفاع کردند و نیز در زمان مماتشان، باید حافظ شریعت آن حضرت میبودند و خداوند ایشان را وصی و، ولی و خلیفه و امام بلافصل رسول خدا فرمان داد.
واقعه لیلهالمبیت را خود حضرت امیر (ع) در نامه۹ نهجالبلاغه که به معاویه نوشتند، گوشزد کردند و فرمودند: «خویشاوندان ما از قریش میخواستند پیامبرمان (ص) را بکشند و ریشه ما را درآورند و در این راه، اندیشهها از سرگذراندند و هرچه خواستند، درباره ما انجام دادند و زندگى خوش را از ما سلب کردند و با ترس و وحشت بههم آمیختند و ما را به پیمودن کوههاى صعبالعبور مجبور کردند و براى ما آتش جنگ افروختند، اما خدا خواست که ما پاسدار دین او باشیم و شر آنان را از حریم دین بازداریم.
مؤمن ما در این راه خواستار پاداش بود و کافر ما از خویشاوندان خود، دفاع کرد. دیگر افراد قریش که ایمان میآوردند و از تبار ما نبودند، هرگاه آتش جنگ زبانه میکشید و دشمنان هجوم میآوردند یا به وسیله همپیمانهایشان یا با نیروى قوم و قبیلهشان حمایت میشدند، در امان بودند. پیامبر (ص) اهلبیت خود را پیش میفرستاد تا به وسیله آنها، اصحابش را از سوزش شمشیرها و نیزهها حفظ فرماید، چنانکه عبیدهبنحارث در جنگ بدر و حمزه در احد و جعفر در موته، شهید شدند.
کسانى هم بودند که اگر میخواستم، نامشان را میآوردم. آنان دوست داشتند، چون شهیدان اسلام، شهید شوند، اما مقدر چنین بود که زنده بمانند و مرگشان به تأخیر افتاد. شگفتا از روزگار که مرا همسنگ کسى قرار داده است که، چون من پیشقدم نبوده و مانند من سابقه در اسلام و هجرت نداشته است. کسى را سراغ ندارم چنین ادعایى کند، مگر ادعاکنندهاى که نه من او را میشناسم و نه فکر میکنم خدا، او را بشناسد! درهرحال خدا را سپاسگزارم».