واژگونی خودرو در مه‌ولات یک کشته و یک مصدوم در پی داشت (۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳) برخورد سه دستگاه خودرو حادثه آفرید| نجات راننده محبوس در پراید توسط آتش‌نشانان حریق مغازه در خیابان عیدگاه اطفا شد (۱۲ اردیبهشت)+عکس انحراف مینی بوس در تبریز هشت مصدوم برجای گذاشت (۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳) حمله افراد ناشناس به پزشکان در کرخه (۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳) جاعلان اسناد دولتی در غرب تهران دستگیر شدند (۱۲ اردیبهشت) راز ناپدید شدن یک ماهه جوان گمشده فاش شد استرداد کلاهبردار ۱۲۰۰ میلیاردی به کشور (۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳) از دستگیری قاتل مست ۲ زن در عروسی تا عروسی‌هایی که عزا می‌شود تاثیر منفی میکروپلاستیک‌ها بر تغییرهورمون و جنسیت جنین مهر و موم کارگاه تولید موادشوینده تقلبی در مشهد (۱۲ اردیبهشت) ماجرای گم‌شدن «یسنا»، دختر چهارساله روستای «یلی‌بدراق» + ویدئو زلزله ۴.۶ ریشتری سیرچ کرمان را لرزاند (۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳) نامه شاگرد سپاسگزار به آقای آموزگار: معلم ازیزم عض شما بسیار عاموخطم! اعلام جرم دادستانی تهران علیه افرادی که مطالب کذب درباره پرونده نیکا شاکرمی منتشر کردند
سرخط خبرها

روزی مقدر شده و توصیه‌ای که باورش ندارم

  • کد خبر: ۱۸۸۷۵۲
  • ۲۳ مهر ۱۴۰۲ - ۱۲:۲۷
روزی مقدر شده و توصیه‌ای که باورش ندارم
پیرزنی خودش را لابه لای صندلی‌های پشتی پنهان می‌کند. کمی که خیره می‌شوم، دوباره خواسته اش را تکرار می‌کند: میشه بهم کمک کنی؟

از اضطراری که دارد، متوجه خواسته اش می‌شوم. قدم هایم را تندتر می‌کنم و نگاهم را به عابری کمی آن طرف‌تر می‌دوزم تا شاید از این گذر راحت‌تر عبور کنم.

این بلاتکلیفی تعیین تکلیف شده از مصاحبه‌ای شروع شد که چندی پیش، کارشناس مذهبی با قاطعیت گفت: کمک کردن به رهگذر‌های خیابانی که نمی‌شناسید، هیچ الزامی ندارد.

خودم را آماده کرده ام، ولی نمی‌دانم چرا چندقدم مانده به سوژه، صدای نجواگونه اش، دوباره نگاهم را می‌دزدد. در پاسخ به خواسته‌ای که دارد، بدون آنکه بخواهم جوابی بدهم، جمله‌ای از قهقرای ذهنم بیرون می‌آید: «پول خرد ندارم!» و خوشحالم از اینکه پول خرد ندارم.

چند قدمی که فاصله می‌گیرم، یاد دو، سه اسکناس هزار و دوهزار تومانی می‌افتم که گوشه کیفم دارم. برای مبادایی به اسم «کرایه راه». از دروغ ناخواسته‌ای که گفته ام، عذاب وجدان می‌گیرم. احساس می‌کنم از کسی پس گردنی خورده ام. دردی که می‌گوید هنوز به گفته کارشناسم اطمینان قلبی پیدا نکرده ام.

خودم را به اتوبوس می‌رسانم و روی یکی از صندلی‌های خالی پهن می‌شوم. هنوز ذهنم در شوک حادثه چند دقیقه پیش گیر است که صدای زیری توجهم را جلب می‌کند. به پشت سرم که برمی گردم؛ پیرزنی خودش را لابه لای صندلی‌های پشتی پنهان می‌کند. کمی که خیره می‌شوم، دوباره خواسته اش را تکرار می‌کند: میشه بهم کمک کنی؟

باز یاد گفته کارشناس می‌افتم. سعی می‌کنم عذری سرهم کنم که تصویر ۱۰ هزار تومانی‌های قدیمی، مثل برقی درون ذهنم نقش می‌بندد؛ عجب تصویر روشنی! از آن عادت‌های قدیمی است؛ همیشه چند اسکناس تانخورده از عیدی‌های نوروز و غدیر را در زیپ پشتی کیفم پنهان می‌کنم.

بدون آنکه چیزی بگویم، زیپ کیفم را می‌کشم و به آرامی دستم را در شلوغی‌های کیفم می‌خزانم.

اولین اسکناسی را که لمس می‌کنم با دو انگشت بیرون می‌آورم، مانند فالی که از جعبه کاغذ‌های رنگی دخترک فال فروش بیرون آمده باشد. فالش اسکناسی صدهزار تومانی است. خودم هم تعجب می‌کنم از روزی‌ای که این پیرزن دارد.

همه مسیر برگشت به اتفـاقی که افتاده است، فکر می‌کنم و متحیرم که بازی کرده ام یا کسی بازی ام داده است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->