به گزارش شهرآرانیوز، شب شعر «بر شانه هلال» با حضور جمعی از شاعران و علاقمندان به فرهنگ و هنر و شعرخوانی جمعی از شاعران کشور در سالن هلال احمر مشهد برگزار شد.
در این مراسم که با اجرای «رضا رحیمی عنبران» برگزار شد، علی سمرقندی، علی گردویی، محمدکاظم کاظمی، ناصر فیض، قاسم صرافان، عاطفه سادات موسوی، سید ابوالفضل مبارز، میلاد عرفان پور، احمد بابایی، محمدحسن جمشیدی و حسن سرداری اشعار خود را با موضوع شهدای امدادگر برای حاضران ارائه کردند.
همچنین در این مراسم از کتاب مجموعه شعر «بر شانه هلال» مشتمل بر اشعاری از شاعران مختلف سراسر کشو با موضوع شهدای امدادگر رونمایی شد.
برخی از اشعار ارائه شده در این مراسم به شرح زیر است:
رفت و روپوش درد را تن کرد
تا که درمان زخمها باشد
خنده روی لبش نمیخشکید
تا که داروی اخمها باشد
مرهم غزه را که میبندد
جنگ را در پناه میگیرد
تا لباس سپید میپوشد
غصه رنگ سیاه میگیرد
درس میخواند تا پزشک شود
تا نماد مجاهدت باشد
زیر لب ذکر قدسنا میخواند
تا شهید مقاومت باشد
پیرها را امید میبخشید
کودکان را به خنده وا میداشت
باغ زیتون هر کسی خشکید
گل امید در دلش میکاشت
با تمام قوای خود جنگید
دکتری از قبیله طوفان
قرصهایش چنان مهمات است
سنگرش تختهای بیماران
گفته بود او میان آتش و دود
ناگهان ناپدید خواهد شد
قبل موشک به سرپرستارش
گفته بود او شهید خواهد شد
شاعر: علی سمرقندری
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
بر صفحه جان مهر منقش کردی
هر آینه اقتدا بر آرش کردی
در چشم تو هر زخم گلستانی بود
امداد برادران در آتش کردی
از ترس تهی و هرچه بیماند آنان
در دشت جنون مهر شمیماند آنان
گوش شنوا خدا به آنان داده
بر دفتر عاشقی ضمیمهاند آنان
هرچند که بینشانه میمانی تو
چون قصه عاشقانه میمانی تو
یاد تو فراموش نخواهد شد هرگز
در حافظه زمانه میمانی تو
شاعر: علی گردویی
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
ای ابرِ سردکوشِ زمستان! در کیسۀ دریده چه داری؟
باز آمدی چه سرب و چه سنگی بر شهر بیسپیده بباری؟
ای ماه، محرم شب این شهر! یک دم نقاب ابر برافکن
تا شهریان خفته به یخ را در کوچه و گذر بشماری
یخبسته شد نفس به گلو هم، خون کسان به کوچه و جو هم
آن سویِ کوهِ ساکت و سنگی، ای آفتاب! گرمِ چه کاری؟
کودک نشست و اسپک چوبی سوزاندۀ اجاق تهی شد
مردان هنوز بر سر چالش، مردان هنوز گرم سواری
گفتند «برف شعر سپید است، یا نقل آستانۀ عید است
اینها به یمن خون شهید است» زن گفت «خون شوهرم، آری!»
میگفت «جای برف چه میشد ای آسمان! ستاره بپاشی
تا یک بغل ستاره بریزم یک امشبی میان بخاری
تا یک بغل ستارۀ روشن مرگ لجوج را بفریبد
تا خواب نان گرم ببینند این کودکان خفته به خواری
تا خواب روز عید ببینند، تصویر یک شهید ببینند
در جشنِ بیسرود گل سرخ، در دشتِ لالههای بهاری»
رفتار سرد برفِ شب و روز، برخورد گرم سربِ نهانسوز
این است تا رسیدن نوروز تقدیر شهر سوخته، باری
شاعر: محمدکاظم کاظمی
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
چگونه رنج زمین را زمان نمیبیند
چگونه این همه خون را جهان نمیبیند
چرا نمیشنود رعد و برق ایمان را
صدای عشق به اقصی کشانده طوفان را
از این تقابل خونین که میشود خرسند!؟
قیامتی شده برپا چرا نمیپرسند
چقدر کودک و زن بیپناه کشته شدند
به راستی به کدامین گناه کشته شدند
جهان و عافیتش ارزنی نمیارزد
به اینکه کودکی از هول مرگ میلرزد
منادیان حقوق بشر نمیشنوند
به حجتی که تمام است اگر نمیشنوند
یکی بیاید و مرهم شود فلسطین را
به سرب پر کند این گوشهای سنگین را
به میخ و تخته ببندد در سیاست را
به سنگ خشم بکوبد سر سیاست را
سیاستی که به جز نیش مار و کژدم نیست
سیاستی که به نفع حقوق مردم نیست
سیاستی که به اشغالگر امان داده است
به این نژاد پراکنده سازمان داده است
سیاستی که اگر بوده حق به جانب تو
ربوده حق تو را با فریب حق وتو
سیاستی که چنان غرق در مرض شده است
که جای ظالم و مظلوم هم عوض شده است
سیاستی که در آن روزن امیدی نیست
به دست هیچ زبان بستهای کلیدی نیست
سیاستی که پلید است پشت پرده آن
چنانکه هر ستم کرده و نکردهی آن
سیاستی که ندارد دیانت آلودهست
مگر نه این که، همین بوده تا جهان بودهست
همیشه راه رسیدن به حق سیاسی نیست
که گاه، چاره به جز حمله حماسی نیست
نشان عشق و جنون بینشانه رفتنها
میان آتش و خون عاشقانه رفتنهاست
کنون که قرعه به نام حماس افتادهست
به جان اهل سیاست هراس افتادهست
یکی برآمده بر بام خون علم بزند
بساط این همه تزویر را به هم بزند
چنان کند که جهان بشنود فلسطین را
به چشم صدق ببیند صلابت دین را
قسم به اشهد آن کودک سرا پا آه
که گفت: اشهد ان لا اله الا الله
حرم که سوخت کسی محترم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
شاعر: ناصر فیض