مریم محبی | شهرآرانیوز شاید بتوان برایش یک مرز قائل شد، یک خط باریک فرضی که این طرف و آن طرف آن، داستان به کلی متفاوت است؛ یعنی تا یک وقتی، تا وقت رسیدن به همین خط و همین مرز، نوشتن روایتهای شخصی، نوشتن از خود، نوشتن از ریزترین و جزئیترین تجربههای شخصی، نه تنها خوب و جذاب نبود و دلیلی نداشت، بلکه برعکس، یک جورهایی مذمت هم میشد.
سؤال این بود که چرا آدم باید از خودش بنویسد؟ چرا آدم باید شرح خوب و بد زندگی اش را با کلمهها کنار هم بچیند و بعد بگذارد مقابل چشم دیگران؟ آن هم چنان عریان و بی پرده که در وهله اول، هم او که مینویسد بپرسد به دیگران چه ربطی دارد و هم آن که میخواند بگوید به من چه ارتباطی دارد و اصلا چرا باید زخم هایمان را به دیگران نشان بدهیم؟ (جستارنویسهای قهار دقیقا همین را میگویند؛ نشان دادن زخمها به دیگران.)
داستان این روزها البته متفاوت است و برعکس؛ یعنی ناداستان و روایتهای شخصی حالا به یکی از جذابترین و پرطرف دارترین گونههای نوشتن تبدیل شده و مخاطبان قابل توجهی هم برای خودش دست وپا کرده است؛ اما آیا واقعا میتوانیم بگوییم این علاقه پیش از این وجود نداشته است؟ ریشه این علاقه مندی را باید کجا جست وجو کرد؟ آن که از خود میگوید، واقعا دارد از یک مسئله شخصی حرف میزند؟ ما در این مجال سعی کردیم کمی درباره همین مسائل صحبت کنیم.
سؤال ابتدایی و اصلی و همیشگی این است که نوشتن از جزئیترین احوال و احساسات برای دیگران چه فایده و چه لزومی دارد؟ آیا قرار است من نویسنده به دیگران درس زندگی بدهم و مخاطب و خواننده نیز با آگاهی از آن معجزهای در زندگی اش رخ بدهد و عبرت بگیرد؟
رؤیا پورآذر، دکترای زبان و ادبیات انگلیسی و دبیر ترجمه نشر اطراف، معتقد است: «خوب است مخاطب جستار خودش را به اینجا برساند که نویسنده یا کتاب قرار نیست برای من تعیین تکلیف کند و همین که بتواند سطح پرسشهای من را ارتقا بدهد، کفایت است.» همچنان که میتوان در پاسخ به این سؤال، سؤال دیگری را نیز مطرح کرد؛ آیا دغدغه من واقعا و کاملا شخصی است یا ظرفیت تبدیل شدن به یک مسئله عمومی را نیز دارد؟
از یک جایی به بعد همه این سازوکار به هم ریخت؛ یعنی نه تنها نوشتن از شخصیترین و ریزترین چیزها بد نبود و مذمت نمیشد، بلکه یک رغبت جمعی و شدیدتری بین نویسندگان و خوانندگان برای نوشتن و خواندن شکل گرفت. دیگر کسی ابایی نداشت از اینکه خود واقعی و خود بزرگش را بگذارد مقابل چشم دیگران. دیگر ترسی از قضاوت کردن وجود نداشت یا از اینکه اگر فلانی بفهمد چه گفته ام و چه نوشته ام چه واکنشی نشان خواهد داد.
بیان همین خرده زندگیها شد ارزش و هرچه خردتر شد، جایگاهی درستتر و ویژه هم در بستر ادبیات و روایت پیدا کرد. چنان ریز و خرد و کوچک و جزئی که گویی آدمی دست میگذارد روی زخمش، پوسته آن را میکند و به ظاهر و باطن آن نگاه میکند و با خودش فکر میکند اصلا این زخم چطور به وجود آمد؟ نه فقط زخم ها، بلکه طریقه زیستن ما. این طرف مرز، دیگر پرده و حریمی وجود نداشت و چیزهای شخصی کاملا عمومی بودند.
در بخش اول فصل اول کتاب «رها و ناهشیار مینویسیم» نشر اطراف به قلم ادر لارا و ترجمه الهام شوشتری زاده که درباره هنر جستارنویسی است، میخوانیم شخصیترین چیزها، عمومیترین چیزها هستند و جایی از زبان نویسنده اش نیز میخوانیم: «.. دست به دامان این ایده یونگ میشدم که برخلاف انتظارمان، فکرهای آدم هرچه شخصیتر و هرچه منحصربه فردتر باشند، برای دیگران معنادارتر خواهند بود؛ به تعبیر یونگ «شخصیترین چیزها، عمومیترین چیزها هستند.» بنابراین، تنها توجیه ممکن برای بازگویی قصههای شخصی این است که بگوییم هر کسی، هر آدم کوچک و خودخواهی که تودهای از درد و رنج است، ازجمله من و شما، کل وضعیت انسانی را درون خودش دارد.»
در کشور ما به نظر باید دهه ۹۰ را دهه ناداستان نامید؛ دههای که اقبال به کتابهای این ژانر بیشتر شد و حتی مجلههای زیادی هم با محوریت ناداستان منتشر و روانه بازار شد. در باب اهمیت از خود نوشتن، ظهور و بروز قدرتمند شبکههای اجتماعی را که همیشه بسیاری از آن با عنوان یک رسانه شخصی یاد میکنند، واقعا نمیتوان نادیده گرفت؛ صفحهها و کانالهایی که یک نفر راه میانداخت و تولید محتوای آن کاملا برمبنای میل و علاقه شخصی بود و بعد از مدتی به تعداد دنبال کنندگان آن اضافه میشد، دقیقا به همین معنی بود؛ به معنای اینکه من از خودم و روزمرگی هایم و تجربه هایم و زیست شخصی ام مینویسم و تو بخوان. (این زیست شخصی هم یکی از آن کلمههایی است که به همین واسطه حالا دیگر زیاد به گوشمان میرسد.)
اینکه جستار روایی از چه زمانی با شدت بیشتری مطرح شد، موضوعی است که چندی پیش در دورهمی جمعی از مترجمان مجموعه جستارهای روایی نشر اطراف، نشری که تمرکزش بر روایت نویسی است و معتقد است جذابترین و مهمترین ژانر روایی، جستار روایی است نیز مطرح شد. کیوان سررشته، کارشناس ترجمه، درباره اقبال عمومی به نوشتن روایتهای شخصی گفت: «[.. به طور خاص حداقل در ایران، بعد از حضور پررنگ شبکههای اجتماعی، حرف زدن از خود مهم شد.»
او همچنین از این گفت که: «جستار روایی برای استاتوس نویسها و توئیترنویسها فرم جذابی است، چون جدا از اینکه به آنها یک فرم نوشتاری میدهد، یک راه حل هم میدهد برای اینکه یک امر شخصی را تبدیل کند به یک مسئله عمومی و اینکه مسئلهای را که برای خودشان مهم است و احتمالا در ناخودآگاهشان خبر دارند فقط مسئله من نیست، جوری بیان کنند که دیگران هم مسئله خودشان را در آن ببینند.» محمد ملاعباسی، مترجم، نیز معتقد بود: «تغییر سلیقه برای خواندن نان فیکشنها متأثر از فضایی است که در وبلاگ فارسی به وجود آمد. آنجا نویسندههای خوبی پیدا میشد.»
مرز fiction و nonfiction کجاست؟ جستارهای روایی، روایتهای شخصی و مستندنگاریها و در مجموع هر آنچه زیرمجموعه ناداستان یا nonfiction قرار میگیرد، چه تفاوتی با داستان و رمان و fiction دارد که استقبال عمومی را شاهد بوده است؟ پورآذر معتقد است خیلی از نویسندهها برای اینکه بگویند جستار روایی دقیقا چیست، متوسل میشوند به گفتن اینکه چه چیزهایی جستار نیست و در نتیجه هرآنچه باقی میماند، میرود ذیل آن.
واقعیت این است که مرز باریکی بین داستان و یک جستار روایی یا داستان و ناداستان وجود دارد و این مرز چنان باریک و ناملموس است که سررشته میگوید نویسندههایی که با هر دو آشنا هستند، اگر در جستار گیر کردند، میتوانند از ابزار رمان نویسی استفاده کنند و اگر در رمان گیر کردند، از ابراز جستار.
با همه این صحبت ها، یک تعریف تئوریک هم برای این ژانر ادبی وجود دارد که دست میگذارد روی کرانههای خیال و واقعیت. نسیم مرعشی، نویسندهای که تجربه کار در هر دو گونه داستان و ناداستان را دارد، در جشن امضای کتاب «درباره کشتنـ» ـش که مدتی پیش در مشهد برگزار شد، دراین باره گفت:
«طبق تعریف، ناداستان متنی است که از همه عناصر داستان استفاده میکند، منهای تخیل. یعنی شما نمیتوانید وسط اورژانس بیمارستان امام، نخل بکارید، چون وجود ندارد و مخاطب متوجه میشود! اما اگر شما یک روزدرمیان بروید آنجا و بعد بنویسید هر روز، ایرادی ندارد، چون این امر واقعیتی را خدشه دار نمیکند یا دست کم واقعیتی را که موضوع ناداستان است، خدشه دار نمیکند. نظریه پردازهای آوانگاردتر همین مرز را هم دارند برمی دارند.»
در آغازین صفحههای مجموعه جستارهای روایی نشر اطراف نیز دراین باره میخوانیم: «جستار یا essay مانند مقاله یا article متنی غیرداستانی است، اما به جای آنکه مثل مقاله اطلاعاتی درباره یک موضوع خاص به خواننده منتقل کند، دیدگاه شخصی نویسنده درباره موضوع را با لحنی که اعتماد مخاطب را برانگیزد، برایش توضیح میدهد. جستارنویس بر اساس تجربه زیسته اش، نگاهی ویژه به مفهوم یا رخداد مدنظرش پیدا کرده، به یک روایت فردی رسیده است و با نوشتهای صمیمی و صادقانه میخواهد موضع و تحلیل خودش را شرح دهد. بی تردید مقاله نویسها هم دیدگاه شخصی درباره موضوع مقاله شان دارند و گاهی آن را با خوانندگانشان در میان میگذارند، اما نتیجه گیری نوشته شان را با استناد به دلایل و شواهد موجود در مقاله سروسامان میدهند، نه مبتنی بر تجربه، برداشت و روایت شخصی خودشان.»
آیا واقعا ناداستان در این روزگار به ژانر موردعلاقه مردم تبدیل شده است؟ محمد طلوعی، نویسنده کتابهایی مانند «زیر سقف دنیا (جستارهایی درباره شهرها و آدم ها)» و «ویرانههای من (جستارهایی درباره روان رنجور و آدم ها)» در گفت وگویی که به تازگی با خبرگزاری ایسنا انجام داده است، از این میگوید که ناداستان از گذشته مورداقبال خوانندهها بوده است:
«تقریبا همه عناوین پرفروش را که بررسی کنید، با ناداستان روبه رو میشوید؛ «خواجه تاجدار»، «گذشته چراغ راه آینده»، «سیرت حضرت رسول (ص)»، «سینوهه پزشک مخصوص فرعون» و... اینها همه نان فیکشن (Nonfiction) بوده اند و هیچ کدام داستان نیستند. قالب ناداستان، قالبی بسیار مردم وار و عامه پسند است و مردم عادی بسیار نان فیکشن را میپسندیدند؛ حتی اگر اسمی برای تخاطب آن نداشتند. پیشتر این قالب نامی نداشت و به آن ناداستان نمیگفتند، بلکه در شکل محترمانه میگفتند ادبیات غیرداستانی یا گاهی جوری بسته بندی میشدند که شبیه ادبیات داستانی به نظر برسند.»
او درباره تفاوتی که اکنون به چشم میآید نیز میگوید:
«قبلا نویسندهها علاقه چندانی برای نوشتن ناداستان در زبان فارسی نداشتند، چون به نظرشان دون شأن عمل نویسندگی بود. آنچه امروزه تفاوت کرده، اقبال نویسندهها به این قالب است، وگرنه خوانندهها از قبل به این قالب علاقه داشتند و هم ذات پنداری میکردند و این هم ذات پنداری در ادبیات غیرداستانی بیشتر از ادبیات داستانی بوده است، زیرا زندگی خود را در آن میدیدند. در واقع اتفاقی که افتاده این است که شأن نوشتن از زندگی بیشتر شده است و نویسنده ایرانی فکر نمیکند که اگر از زندگی خود بنویسد، به اندازه کافی تخیل در آن نیست.»